ابوبکر محمدبنزکریابنیحیی رازی یا همان «زکریای رازی» خودمان در سال ۲۴۴ خورشیدی برابر با ۲۵۱ هجری قمری به دنیا آمد. زادبومش ری بود. «رازی» در واقع اسم منسوبی به شمار میرفت برای کسانی که اهل آن شهر مرکزی ایرانمان بودند. حدود ۶۰ سال هم بیشتر عمر نکرد و علت مرگ وی زیادهروی در پژوهش بود.
رازی تمام عمرش را در دنیای دانشجویی و علماندوزی سر کرد. به کمخوابی معروف بود. خواب را از چشمانش میگرفت تا لحظههای بیشتری بیدار و مشغول باشد؛ چنانکه دربارهاش گفتهاند: «از فرط علمدوستی چراغ خود را در چراغدانی بر روی دیوار مینهاد و کتاب خود را بر آن دیوار تکیه میداد و به خواندن میپرداخت تا اگر خواب او را دررباید کتاب از دستش بیفتد و او بیدار شود و به مطالعۀ خود ادامه دهد.»
این دلدادۀ خرد و دانش، در اواخر عمر گویی عاشقتر شده باشد، بیش از همیشه در قلمرو علم به گشتوگذار درآمد. در خواندن و نوشتن پُرکارتر از هر زمانی شده بود، آن هم با سماجتی که چشمان او را کمنور کرد. دو چشمش آب آورد و با همین مرض، تمام جان و تنش ضعیف شد. یکی از شاگردان وی خواست دیدۀ استاد را جراحی کند، اما رازی راضی نشد.
او که خود پزشک بود، پایان عمرش را نزدیک میدید و ترجیح میداد از درمان دست بکشد. حدسش درست بود. چندی بعد، در زمانی که احتمالاً هنوز بساط تحقیقش در گوشهای پهن بود و چراغدانش درخشش داشت، یعنی در ۳۰۴ خورشیدی مطابق با ۳۱۳ هجری قمری، به خواب رفت؛ به خوابی که دیگر از آن برنخاست.
حکایت هدیۀ دشمنان به رازی
زکریای رازی در همین ۶۰ سال عمرش، بیش از ۱۸۰ رسالۀ علمی نگاشت. حتی در برخی منابع، این نابغه را صاحب بیش از ۲۳۰ اثر تألیفی دانستهاند. بههرحال، ۲۶ کتاب او شناسایی شده است. این نابودی رسالههای علمی و دانشگاهی در طول تاریخ از ابعاد مختلفی جای بررسی و واکاوی دارد. یکی از آن علل که در اینجا و دربارۀ این دانشمند درخور اعتنا محسوب میشود، بیپروایی و سرکشی بیحدو مرز رازی است.
او در هیچ عرصهای حاضر نبود چشم و گوش بسته تعالیم و آموزههای گذشتگان را بپذیرد. جستوجوگری و نترسی خودش را داشت. همواره خویش را انسانی مییافت که در تجربه و آزمایش و تعقل آزاد است. همین رهایی، کار دستش داد حسابی و چنانکه همه میدانیم در زمرۀ ملحدان تاریخمان قرار گرفت.
دشمنان زکریای رازی همزمان که آثارش را از میان میبردند، در رد و نکوهش او قلمفرسایی کردند. این نوشتنها در باب الحاد رازی هدیۀ گرانقدری بود که دشمنانش ناخواسته به او دادند! مخالفانش در موقع بدوبیراه گفتن به این دانشمند جملههایی را از آثارش در کتابهای خود آورند که اگر همه را گرد آوریم، مجموعهای از اندیشهها و عقاید رازی میشود؛ همان دادههای که از طریق کتابهای خودش به دستمان نرسیده است.
در میان مخالفان او شاید ناصرخسرو قبادیانی با «سفرنامۀ» معروفش برایمان نامی آشناتر باشد. مسئلۀ دیگری که اینجا ممکن است به ذهن آید، زندهماندن زکریای رازی محسوب میشود، علیرغم شهرتش به الحاد! چرا رازی با وجود آوازهاش به ملحدبودن آسیبی ندید و آزادانه به فعالیتهای علمی خود ادامه داد؟ در تاریخ کم نیستند ملحدانی که سرشان را زیر آب کردند.
به نظر میرسد، یکی از مهمترین دلایل آن، حمایت معنوی شاهان و درباریان ایرانی از این دانشمندمان باشد؛ گویی وجه ملحد بودن رازی جنبهای فرعی و بیخطر از شخصیت و زیست وی بود. اما در عوض میتوانست خدمتی سترگ به دانش و علم کشورمان کند که هیچ شاهی در آن دوره از تاریخ حاضر به ازدستدادنش نبود.
بههرروی، زکریا در عرصههای گوناگونی تحقیق کرد و نوشت. این مرد از آن همهچیزدانهای روزگارش به شمار میرفت. در ابتدای جوانی علومی چون موسیقی، ادبیات، نجوم، ریاضی و کیمیاگری آموخت. اما از سالهای آخر جوانی، یعنی ۳۰ سالگی به خواندن پزشکی هم شروع کرد و چنان در این حیطه تبحر یافت که بسیاری او را بهخاطر فعالیت در همین رشته میشناسند.
«الحاوی» و «منصوری» دو اثر معروف رازی در طب است. در باب اهمیت آنها همین بس که به امثال ابنسینا انگیزه و الگو داد. به عبارت دیگر، اگر کسی چون ابنسینا شهامت نوشتن «قانون»، رسالۀ بزرگ خود را در پزشکی یافت؛ بهدلیل وجود پیشینههایی چون «الحاوی» و «منصوری» بود.
رازی و داستانِ بیمارستان بغداد
رازیِ ایرانزمین، مردی که از کودکی با درس «محمدبنزکریای رازی کاشف الکل» در «فارسی» چهارم میشناسیمش و با نام او مانوسیم، دانشمندی اجتماعی بود. رازی همانقدر که توانست در خلوت خود آفرینندۀ آثار متعددی باشد، زندگی اجتماعی پُرثمری داشت. مدیریت و ساخت چند بیمارستان یکی از مهمترین تکاپوهای وی در جامعه بود که با تسلط او بر رشتۀ پزشکی پیوندی داشت. بیمارستان شهر ری مرکز علمی و درمانی وسیعی بود که مدیریت آن را رازی بر عهده داشت. معروف است که سلسله مراتب پزشکان در این کانون از اهمیت بسیاری برخوردار بود؛ یعنی در رابطۀ طبیب و بیمار، به تازهکاربودن یا استادی پزشک و همچنین مسائل دیگر دقت زیادی میشد.
این دانشور بعدها به بغداد دعوت شد تا بر اساس همان آگاهی و آزمودگی خود که در ادارۀ بیمارستان ری یا رازی داشت، مرکزی مشابه در آن شهر تأسیس کند. راه و رسمی نیز که رازی برای بنیان بیمارستان در بغداد پیش گرفت، بین مردم و در فرهنگ شفاهی ما ایرانیان شهره است. زکریای رازی بر اساس همان باوری که به شیوههای تجربی داشت، دستور داد در هر محلۀ بغداد چند قطعه گوشت آویزان کنند. پس از مدتی به سراغ گوشتها رفت و وضعیتشان را بررسی کند. سرانجام دستور داد در همان محلهای که گوشت، کمتر دچار فساد و عفونت شده، بیمارستان را بسازند.
گفتنی است در ایران سدههای نخستین اسلامی، ساخت بیمارستان بسیار مورد توجه بود و حرفهای صورت میگرفت. بنای بیمارستانها بر اساس مرکز درمانی گُندیشاپور یا جندیشاپور انجام میشد که از مراکز علمی مهم در ایران باستان است. در کنار بیمارستان، در شهرهای متعدد، تیمارستان یا دارالمجانین هم تأسیس میشد. بنای مراکز درمانی و پزشکی سیار و درمانگاههای مخصوص در زندانها نیز به همان اندازه در جامعۀ ایرانی مهم بود. مورخان دادههای درخور تأمل و جالبی را از نحوۀ اداره، کارکنان بیمارستانها، تغذیه، شیوههای درمانی و مستمری و بودجۀ آنها به یادگار گذاشتهاند.
مراجع
_ دهقانی، محمد (۱۳۹۴)، «تاریخ و ادبیات ایران؛ محمدبنزکریای رازی»، تهران: نی.
ـ زکریای رازی (۱۳۹۱)، «منافع الأغذیة و دفع مضارها: بهداشت غذایی»، ترجمۀ سید عبدالعلی علوی نائینی، بازنگری، تصحیح و تحقیق از فرزانه غفاری، تهران: المعی.
_ زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۹۴)، «کارنامۀ اسلام»، تهران: امیرکبیر، چاپ بیستودوم.
انتهای پیام