این جملات بخشی از نظرات چند مددکار در رابطه با شغل مددکاری است؛ شغلی که سختیهای خاص خود را دارد و چیزی جز عشق و علاقه نمیتواند افراد را در آن ماندگار کند.
روز مددکار در ایران همزمان با ولادت امام علی(ع)، جشن گرفته میشود. به این بهانه با چند مددکار که در حوزههای مختلف با بهزیستی همکاری میکنند گفتوگو کردیم و پای تجربیات و خاطرات آنها نشستیم.
ما بازوان کودکان کار شدیم و برای آنها زندگی تشکیل دادیم
رضا محمدنژاد، ۴۶ ساله که از سال ۸۳ مددکار حوزه کودکان کار و خیابان بوده و الان نزیک به ۱۰ سال است که رئیس مرکز است، در خصوص علت انتخاب شغل مددکاری اظهار میکند: من تمایل داشتم شغلی داشته باشم که در ارتباط با مردم باشد. چندین بار موقعیتهایی پیش آمده تا در زمینه دیگری کار کنم اگر به عقب برگردم اصلا حاضر نیستم شغل دیگری را انتخاب کنم؛ زیرا در این شغل نتیجه کار خود را میبینم.
وی میافزاید: من کار با کودک را دوست دارم و اینکه حتی به یک نفر کمک کنم و آسیب را حتی برای یک سال هم به تعویق بیندازم، برای من بسیار ارزشمند است. وقتی بچهای با نگاه خود به ما میفهماند کمکی که کردیم چقدر برایش بزرگ بوده، واقعا لذتبخش است. شاید کاری که انجام میدهیم از نظر ما کوچک باشد اما برای کودک و خانواده وی بسیار بزرگ است.
محمدنژاد با بیان اینکه من از سال ۸۳ در حوزه کودکان کار و خیابان فعالیت دارم، عنوان میکند: در حال حاضر بچههای زیادی دارم که بزرگ شدند، بچههای زیادی را نیز سر کار فرستادم و الان خیلی از بچهها استادکار هستند. وقتی نتیجه کار خود را میبینم برایم بسیار رضایتبخش است و احساس خیلی خوبی به من دست میدهد. نمیگویم ما توانستیم به همه کودکان کار کمک کنیم اما به کودکی که خیابان محل زندگیاش بوده کمک کردیم و الان برای خود زندگی و شغل دارد و چند نیرو برایش کار میکنند. بچهای که سال ۸۵ بچه من بود، الان استاد نقرهکار شده و هفت کودک کار دیگر در کارگاه او کار میکنند.
این مددکار اجتماعی بیان میکند: ما بازوان این کودکان شدیم و برای آنها زندگی تشکیل دادیم. بچهای که سالها بدون شناسنامه بوده، هویتی نداشته و در خیابان زندگی کرده، الان دارای هویت شده، او را سربازی فرستادیم، مدرک فنیوحرفهای دریافت کرده و با مدرک خود توانسته وام بگیرد. شاید کار بزرگی به نظر نیاید اما داشتن هویت و شناسنامه برای این بچهها بسیار بزرگ است.
وی ادامه میدهد: کار کردن در حوزه مددکاری هر روز یک تجربه است. هر کاری انجام میدهیم کمک به گروه هدفی است که خودشان نقشی در آسیب ایجاد شده نداشتند و نمیخواستند وارد دنیایی شوند که پدر و مادر و بستگان نداشته باشند. ما منتی برای کار خودمان نداریم، دولت بابت این خدمات به ما حقوق میدهد اما وقتی به مددجویی کمک میکنیم، احساس خوبی داریم.
محمدنژاد اضافه میکند: الان یکی از بچههای مرکز ما نوه هم دارد. همان کودکی که زمانی به وی کمک میکردیم، ۴۰ بستنی گرفته برای بچهها آورده یا یکی از بچهها ۵۲ ماکارونی برای نهار بچهها گرفته است؛ یعنی به قدری به استقلال رسیده که دوست دارد همان کاری که برایش انجام شده را برای سایر بچهها انجام دهد.
این مددکار اجتماعی میگوید: یکی از بهترین خاطرات من در خصوص کودک اتباعی است که از خانه فرار کرده بود. این کودک ۹ ماه در مرکز حضور داشت و اسم و هویتی هم به ما ارائه نداد. ما تلاش زیادی کردیم تا هویت وی را پیدا کنیم اما فایدهای نداشت و خانواده کودک شناسایی نشد، تا اینکه مستندی از مرکز ما تهیه و در صداوسیما پخش شد که خانواده این بچه او را شناسایی کرده و به روابط عمومی صداوسیما زنگ زدند. زمانی که کودک به آغوش خانواده بازگشت خاطره قشنگی برای من بود.
وی خاطرنشان میکند: کودک کاری که او را ترک دادیم، الان داماد شده، دو بچه دارد و به عنوان یک کارگر نیمه ماهر در شهرداری مشغول به کار بوده، یکی از خاطرات شیرین من است. ما هر روز شاهد آسیبهایی هستیم که واقعا برای ما ناراحتکننده است.
اشک و لبخند دو واژه پرتکراری است که مددکار هر روز در رابطه با مددجویان خود تجربه میکند
زهرا عنایتی، ۳۵ ساله، در ابتدا در رشته حسابداری تحصیل کرده اما بعد از اینکه به طور اتفاقی با موسسات خیریه آشنا شد، از سال ۹۹ به مددکاری علاقه پیدا کرد و الان ترم آخر کارشناسی مددکاری است و در مراکز شبه خانواده فعالیت دارد. وی در خصوص چگونگی آشنایی خود با حوزه مددکاری اظهار میکند: وقتی وارد خیریه شدم به عنوان معلم آموزشی کار میکردم. کار با این بچهها جالب است، شادیها خندهها و بالا و پایینهایی دارند که مددکاران را جذب میکنند و تمایل پیدا میکنیم کاری برای آنها انجام دهیم تا لبخندی روی لبهایشان بنشانیم.
وی میافزاید: به همین دلایل بود که من حسابداری را کنار کذاشتم و مددکاری را شروع کردم. چهار سال است کنار این بچهها هستم و با آنها کار میکنم. مددکاری یکی از باارزشترین رشتههایی بوده که در ایران چندان هم شناسایی نشده است. مددکاران در ایران ناشناخته ماندند و کسی به آنها توجه نکرده، در حالی که معضلات جامعه بسیار زیاد است. اغلب تصور از مددکاری این است که بستههای حمایتی داده و مستمری برقرار میکند، در صورتی که مددکاری میتواند در معضلات اجتماعی به خوبی مداخله کند.
عنایتی در خصوص مراکز شبه خانواده میگوید: در مراکز شبه خانواده، ظرفیتی وجود دارد، به طور مثال من ۱۵ بچه را نگهداری میکنم. در گذشته تعداد کودکان بیسرپرست زیاد بود اما الان تعداد کودکان بدسرپرست بیشتر شده است. ما در این مراکز ابتدا خانواده زیستی بچه را بررسی میکنیم تا ببینیم میتواند با خانواده بازپیوند شود یا باید برنامه دیگری برای وی داشته باشیم. بعد از اینکه یک سال یا بیشتر خانوادهها را پایش میکنیم، یا برای فرزندخواندگی آماده میشوند یا شرایط خاصی دارند که در مراکز باقی میمانند. بچههایی که در مراکز میمانند، باید استعدادیابی شوند و برای خود حرفهای داشته باشند.
این مددکار اجتماعی با اشاره به اینکه من همیشه جملهای را یا روی پروفایلم میگذارم یا روی متنهایم مینویسم، تصریح میکند: جمله من این است که اشک و لبخند دو واژه پرتکرار هستند که مددکار هر روز در رابطه با مددجویان خود مشاهده میکند. ما هم لحظات قشنگ و هم لحظات دردناک زیادی در این شغل داریم. من موردی داشتم که مادرش معتاد بوده و برای ترک مراجعه کرده اما در روند درمان از بیمارستان فرار کرده و در تصادفی فوت میکند. این بچه هنوز چشمانتظار مادرش است. زمانی که فوت مادر را به من اطلاع دادند لحظه بسیار غمانگیزی بود.
وی بیان میگوید: امنیت شغلی ما بسیار پایین است. معمولا برای بازدید از منزل مددجویان به مکانهایی مراجعه میکنیم که بسیار دور هستند. ما با خانوادههای پرمخاطره نیز در ارتباط هستیم که همه خانوادههای آسیب هستند. ورود افراد غیر حرفهای نیز به این حوزه آسیب وارد میکند؛ زیرا تخصص و آشنایی ندارند و حتی ممکن است کار را بدتر کنند.
هرچه سال و هفته کاری من بیشتر میشود، برای خدمت مشتاقتر میشوم
یکی دیگر از مددکاران که از سال ۹۱ وارد حرفه مددکاری در حوزه کودکان معلول شده و قبل از آن نیز به عنوان پرستار در مرکز فتحالمبین فعالیت داشته، اظهار میکند: من از ابتدا که کار با بچهها را در حرفه پرستاری آغاز کردم، چشمههای نظر خدا را در زندگی خود میدیدم. هرچه سال و هفته کاری من بیشتر میشد، برای اینکه بیشتر در کنار بچهها باشم و خدمت کنم، مشتاقتر میشدم. من به شغلم بسیار علاقهمند هستم و به هیچ عنوان شغل دیگری را انتخاب نخواهم کرد.
وی ادامه میدهد: من سال پنجم ابتدایی بودم که برای بازدید از طرف مدرسه به مرکز معلولین ذهنی رفتیم. من با حضور در این مرکز بسیار متاثر شدم و همانجا با خودم گفتم آیا این امکان وجود دارد که در کنار این بچهها کار کرد؟ زمانی که به انتخاب شغل رسید، وضعیت به گونهای رقم خورد که در کنار این بچهها قرار گرفتم.
این مددکار بیان میکند: من در سال ۹۱ از مرکز فتحالمبین جدا شدم. اوایل امسال همایشی در سالن همدم بود که دوست داشتم بچهها را ببینیم اما اجازه این کار را نمیدادند. چون من با مرکز آشنایی داشتم، از درب پشتی بخش مراقبتهای ویژه وارد بخش شدم. بعد از ورود یکی از بچهها من را دید و تمام بچهها مانند دانههای اسفند بودند و با زبان بیزبانی جیغ و داد میکردند و با زبان خودشان من را صدا میزدند.
وی اضافه میکند: بعد از این به بخش کناری رفتم. یکی از بچهها را دیدم، این دختر زمانی که من مرخصی زایمان رفته بودم و برگشتم جلوی در نگهبانی من را دید و با وجود اینکه تکلم ندارد با زبان بیزبانی کمتر از یک دقیقه تمام مرکز را خبر کرد. وقتی آن روز کنار این کودک که حال جسمی و روحی خوبی نداشت رفتم، دستش را گرفتم و صدایش زدم چشمانش را باز کرد و تا چشمش به من افتاد از گوشه چشم اشک ریخت. تمام خانمها از این اتفاق تعجب کرده بودند.
این مددکار اجتماعی با بیان اینکه من خاطرات خیلی خوبی کنار این بچهها داشتم و لحظات خوبی را تجربه کردم، عنوان میکند: صداقت این بچهها، روراستی و پاکی ذات آنها را در بسیاری از افراد دیگر نمیتوان پیدا کرد. اگر این بچهها جلوی روی ما میخندند واقعا میخندند و اگر ابراز محبت میکنند با تمام وجود ابراز محبت دارند.
وی خاطرنشان میکند: یکی از خاطرات بد من در دوره کاری به زمانی برمیگردد که به یکی از بچههای مبتلا به هپاتیت C دارو دادم، در آن زمان کودک حالش خوب بود اما بعد از کمتر از ۱۰دقیقه به من اطلاع دادند که حال این کودک بد شده، زمانی که بالای سر این دختر رسیدم شروع به تنفس دهان به دهان کردم. من آن زمان باردار بودم که همکاران من را کنار کشیدند و گفتند کودک فوت کرده چرا تلاش میکنی؟ این اتفاق بسیار روی من تاثیر گذاشت.
مددکاری بهترین و بزرگترین فصل زندگی من بوده است
راحله آراستهمقدم، ۴۳ ساله، از چهار سال و نیم قبل مددکار کمپهای ترک اعتیاد است، وی در خصوص مددکاری اظهار میکند: من قبلا با توانخواهان و معلولان کار کرده بودم و کارهایی که جنبه کمکرسانی و مددکاری در آنها پررنگتر بود را دوست داشتم. من به دلیل علاقه به کار در حوزه آسیبها در کمپهای ترک اعتیاد مشغول به کار شدم.
وی با بیان اینکه من روزها در کمپ ترک اعتیاد مشغول به کار هستم و شبها نیز به عنوان مربی فرزندان بدسرپرست، بیسرپرست و یتیم فعالیت میکنم، عنوان میکند: جنبه اعتقادات و دلی کار کردن در مددکاری بسیار پررنگ است. حقوق مددکاری زیاد نبوده، در واقع مباحث مالی برای یک مددکار کنار گذاشته شده و تنها جنبه کمکرسانی به افراد آسیبدیده اجتماعی مطرح است. این دو شغل بهترین و بزرگترین فصل زندگی من بوده است.
آراستهمقدم میافزاید: زمانی که من یکی، دو سال با مددجو ارتباط دارم و پس از بهبودی به اجتماع بازمیگردد، سالم زندگی میکند و کسبوکار دارد، این به من انگیزه زیادی میدهد و کار کردن در حوزه مددکاری را برای من پررنگ میکند. وقتی در خانه فرزندان نیز خدمت میکنم، اغلب با بچههای آسیبدیده که پدر و مادرشان در کمپهای ترک اعتیاد کنار ما هستند، ارتباط دارم.
این مددکار اجتماعی بیان میکند: دلی کار کردن بسیار مهم است، اینکه در این شغل به این موضوع فکر نکنیم که موقعیت ما چگونه است، کار ساعت چند است، حقوق واریز و بیمه رد شده یا نه. من همیشه از این مسائل چشمپوشی کردم و چشمهای خود را روی آنها بستم. انرژی مثبتی که از این کار در این مراکز و کمک به مددجویان به دست آوردم، در زندگی خودم نیز تاثیر گذاشته است.
وی با اشاره به اینکه یکی از شاخصترین مشکلات ما در زمینه مددجویان ارتباط با خانوادهها است، تصریح میکند: من به مددجویان میگویم شما خود را برگه سفید در نظر بگیرید که این برگهها را تکه تکه یا مچاله کردید و اگر آنها را در کنار هم قرار دهید دوباره به حالت اول برنمیگردند. معمولا مددجویان با سن بالاتر چندین بار وارد کمپ میشوند و لغزشهای زیادی دارند، بنابراین خانواده دیگر پذیرای آنها نیست، به همین دلیل ارتباط با خانواده دچار مشکل میشود.
آراستهمقدم ادامه میدهد: گاهی مددجو گریه میکند که کمک کنید مادرم جواب تلفن من را بدهد. معمولا این مددجویان برایشان مهم نیست که مادر و پدر چه کسی است و تنها به اعتیاد و به دست آوردن مواد با هر روشی که شده حتی دزدیدن روغن از خانه مادر توجه میکنند. وقتی مادر این مسائل را میبیند، پذیرای فرزند خود نیست و حتی گاهی خانوادهها درخواست میکنند که آنها را در کمپ نگه دارند.
این مددکار اجتماعی اضافه میکند: بحث اشتغال مددجویان نیز مطرح است. این مددجویان معمولا به حرف میگویند اگر کار باشد ما سر کار میرویم اما وقتی مشغول به کار هستند با کارفرما دعوا کرده و گاهی حتی سرقت هم میکنند. در کمپ به ما میگویند چرا برای ما کاری ایجاد نمیکنید، در حالی که ما در کمپ کارگاه خیاطی داریم اما از ۸۰۰، ۹۰۰ نفر در نهایت ۴۰، ۵۰ نفر آن هم برای مدت کوتاه مشغول به کار میشوند. افراد معتاد به طور میانگین روزی ۴۰۰، ۵۰۰ هزار تومان و ماهانه ۱۵ میلیون تومان هزینه مواد مصرفی خود را میدهند.
وی خاطرنشان میکند: علاوه بر این مسائل باید اقدامی صورت گیرد که همه با ترک متادون از مرکز خارج شوند. حل این مشکل نیاز به زمان زیادی دارد. برخی مشکلات معتادان باید ریشهای حل شود و هرچه من به عنوان یک مددکار تلاش کنم به جایی نمیرسم. خود مددجو باید تغییر کند اما معمولا به ما میگویند که من نمیخواهم تغییر کنم و اعتیادم را کنار بگذارم، کاری برای من انجام ندهید، ۶ ماه در مرکز هستم و بعد بیرون میروم و هر طور که بخواهم زندگی میکنم. این موضوع بسیار مهم است که ابتدا افکار آنها تغییر کند و بعد مدل زندگی خود را تغییر دهند.
آراستهمقدم میگوید: من مددجویی از شهرستانهای اطراف داشتم که خانواده ۴ سال از وی بیاطلاع بوده و حتی به پزشکی قانونی مراجعه کرده بودند. ابتدا مددجو بیان میکرد که من خانوادهای ندارم اما وقتی با وی صحبت کردم و تلاش کردم، بالاخره شماره تماس خانواده خود را به داد. بعد از اینکه تماس گرفتم خواهرش جواب تلفن را داد و بسیار گریه کرد. خانواده این مددجو فردا از شهرستان به مشهد آمدند. لحظه دیدار مجدد این خانواده صحنه بسیار قشنگی برای من بود.
این مددکار اجتماعی میافزاید: یکی از تلخترین خاطرات من در دوره کاریام این بود که مددجویی از اتباع داشتم که هم سن و سال پسرم بود. من این پسر را خیلی دوست داشتم. پدر این مددجو در گذشته مصرفکننده اما زمانی که او را پیدا کردم پاک شده بود. بعد از هفت ماه مددجو را به خانواده معرفی کردم. در آن زمان اتباع را برای خروج از مرز به اردوگاه معرفی میکردند که این پسر را جلوی چشم من به اردوگاه بردند، آن روز خیلی برای من سخت گذشت اما بعد از آن تلاش زیادی کردم و در نهایت از اردوگاه برگشت.
انتهای پیام