به گزارش ایسنا، قدس نوشت: میهمان امروز من در صفحه مردم، امیر منصور شفیعی از شهر قم است. او که بازنشسته شرکت برق و جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس است، در کنار همسرش منصوره خوش صحبت، هم برای تهیه ویلچر برای معلولان نیازمند به ویلچر تلاش میکند و هم برکتی است برای دوستان و همکاران بازنشسته و البته طبیعت. او هم برنامههای طبیعتگردی خانوادگی برگزار میکند و هم آدمهای فراوانی را تشویق کرده به پویش جمع کردن در بطری برای خرید ویلچر برای نیازمندان بپیوندند.
به نظرم زندگی آقای شفیعی و همسرش نمونه خوبی است برای ما آدمها تا یاد بگیریم چگونه میشود هم دست افتادهای را گرفت و هم با طبیعت مهربان بود.
سالهای اسارت؛ سالهای سخت زندگیام
من ۳۰ آذر ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی و سنتی در شهر قم به دنیا آمدم که خیلی چیزها در فرهنگش بود؛ مهربانی، انسانیت، کمک به دیگران، احسان و... که متأسفانه این روزها در جامعه کمرنگ شده است. دوره ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان در شهر قم بودم. برای تحصیل در مقطع فوق دیپلم در رشته برق قدرت به تهران رفتم اما به علت مشکلاتی نتوانستم درس را تمام کنم و به قم برگشتم. در شرکت برق مشغول به کار شدم و توانستم در دانشگاه رشته توزیع برق بخوانم و سال ۱۳۸۹ نیز بازنشسته شدم. در دوره سربازی به اسارت درآمدم و دو سال و یک ماه و ۱۰ روز هم در اسارت بودم.
سالهای اسارت سالهای سخت زندگیام بود. یک روزِ ما در اسارت به این شکل سپری میشد که علاوه بر مشکلات خاصی که عراقیها برایمان به وجود میآوردند، از ساعت۳ عصر تا ۸ فردا صبح باید در آسایشگاه میبودیم و حق خروج نداشتیم. جای خواب بسیار کمی به هر نفر میرسید و هفتهای یک نوبت زمان برای حمام کردن داشتیم که به هر نفر چیزی حدود یک دقیقه زمان میرسید، چون آبگرمکن کم بود و تعداد نفرات زیاد و همین سبب میشد آب سرد شود.
در آن دو سال بدون استثنا غذایمان صبحانه نصف لیوان خوراک لوبیا، ناهار نصف لیوان برنج و شام هم نصف لیوان آب خورشت بود، ولی بچهها معمولاً آن را نمیخوردند چون داخل آسایشگاه دستشویی نداشتیم و امکان خارج شدن هم نبود. وقتی کارمند اداره برق شدم چون عضو کمیته ورزش بودم، اردوهایی برای همکاران برگزار میکردیم، مثل اردوی امامزاده داوود، ابیانه و یا برنامههای ورزشی از این قبیل. همه این فعالیتها به دلیل علاقهام به ورزش و فعالیتهای اجتماعی بود.
ماجرای نخستین ویلچر
ماجرای جمع کردن در بطریها به ماجرای طبیعتگردی ما گره خورده است، یعنی با آن ماجرا آغاز شد. پس از اینکه بازنشسته شدم دوچرخهسواری را نه به صورت حرفهای، که بهطور تفریحی آغاز کردم. پس از آن شروع کردیم به طبیعتگردی خانوادگی. در طبیعتگردیها چیزی که بیش از همه من و دوستانم را آزار میداد، زبالههای رها شده در طبیعت بود، برای همین از همان هفت یا هشت سال پیش که طبیعتگردی را آغاز کردیم، نخستین گروهی بودیم که در قم، جمع کردن زباله از طبیعت را هم شروع کردیم. به هر جایی که میرفتیم غیر از اینکه زباله نمیریختیم زبالههای آن منطقه را هم جمع میکردیم. آنقدر زباله زیاد بود که گاهی تا ۱۰ کیسه پلاستیک جمع میکردیم. مدتی که از جمع کردن زبالهها گذشت، روزی یکی از دوستان گفت اگر در بطریها را جداگانه جمع کنیم، میتوانیم با آنها برای نیازمندان ویلچر تهیه کنیم. آن زمان شایع شده بود اگر چند هزار در بطری به بهزیستی تحویل دهیم، در مقابل ویلچر میدهد که میتوانیم آن را در اختیار معلول نیازمندی قرار دهیم. خلاصه ما شروع کردیم به جمع کردن در بطریها. شنیده بودیم باید ۲ یا ۳ هزار در بطری جمع کنیم، اما من با کمک دوستان طبیعتگردم و آشنایانی که داشتم چیزی حدود ۴۰هزار در بطری جمع کردم. وقتی در بطریها به حدنصاب رسید، به بهزیستی مراجعه کردم اما متوجه شدم این کار را گروههای مردمی و به صورت خودجوش برای نیازمندان انجام میدهند. پس از اینکه بهزیستی درها را از ما تحویل نگرفت به دنبال جایی بودیم تا بتوانیم با تحویل درها ویلچری تهیه کنیم. شنیدم مؤسسه خیریه محک و مؤسسه خیریه رعد در تهران این کار را انجام میدهند، اما دیدم انجام آن بهخاطر دور بودن از تهران برای ما سخت است. اردیبهشت ۱۳۹۸ با همسرم تصمیم گرفتیم خودمان در بطریها را بفروشیم و ویلچر تهیه کنیم؛ البته آنجا متوجه شدیم در بطری را نه عددی، بلکه کیلویی میخرند و میشود غیر از در بطری هر چیز بازیافتی را فروخت. در شروع کار، ظروف مختلفی همراه با در بطری به دستمان میرسید. جایی که برای جمعآوری این اقلام در نظر گرفته بودیم سرویس پلههای خانه خودمان بود ولی همان ابتدا متوجه شدیم وقتی این ظروف به دست ما میرسند، گاهی موجب کثیفی و بوی بد هم میشوند، برای همین تصمیم گرفتیم فقط در بطری جمع کنیم و کار را به جدیت ادامه دادیم.
فروش در بطریها
در قم در بطریها را به قیمت کمی از ما میخریدند اما در باقرشهر تهران جایی پیدا کرده بودم که به قیمت بالاتری از ما میخرید، برای همین تصمیم گرفتیم در بطریها را برای فروش به تهران ببریم. یادم هست۲۵۰ کیلو بار میزدم و فقط میتوانستم فرمان را بگیرم. پس از هر نوبت فروش در بطریها به اسلامشهر میرفتم، چون آنجا میتوانستم با مبلغ کمتری ویلچر خریداری کنم.
خرید ویلچر هم اول به این صورت بود که از همین قم خریداری میشد، اما بعداً به اسلامشهر رفتم چون میتوانستیم آنجا ویلچرها را به مبلغ کمتری بخریم. در ادامه کار خرید ویلچرها با شرکت جهان تجهیزات شفا به مدیریت آقای محمدرضا شفایی آشنا شدم. مزیت این شرکت این بود مثلاً اگر ویلچری را در قم یک میلیون و ۱۰۰هزار تومان میخریدیم، میتوانستیم از ایشان به مبلغ ۸۰۰هزار تومان بخریم و خودشان هم ویلچر را با باربری به قم میفرستادند. برای همین هر تعداد ویلچر که خریداری میشد قیمت یکی از ویلچرها به نفع ما میشد.
خوشبختانه ایشان اکنون به صورت قسطی هم به ما ویلچر میدهند و اگر اشتباه نکنم در حال حاضر چیزی حدود ۶۰میلیون به ایشان بدهکار هستیم. ایشان ویلچرها را ۱۰درصد زیر قیمت عمده کارخانه به ما میدهد. پویش ما پویشی است که هیچ هزینهای بر درآمدهای کاری که انجام میدهیم نداریم؛ از ماژیکی که با آن روی کارتنها مینویسیم، دفتر و خودکاری که برای حساب و کتاب استفاده میشود و دیگر موارد، هزینه آنها از فروش در بطریها کم نمیشود. چون از فضای خانه خودمان استفاده میکنیم نه هزینه آب داریم، نه برق و گاز و اینجور چیزها، پرسنلی که به او پول بدهیم هم نداریم، برای همین همه پول فروش در بطریها صرف خرید ویلچر میشود.
بنزین که گران شد، صرف با این بود که در بطریها را در قم به فروش برسانیم. خوشبختانه در جستوجوها برای پیدا کردن خریدار خوب با آقایان اسکندری آشنا شدیم. شکر خدا ایشان اصلاً کاری ندارند ما چه چیزی جمع میکنیم و با قیمت خوب در بطریها را از ما تحویل میگیرد.
اهدای۴۵۶ ویلچر تا امروز
وقتی جمع کردن در بطریها را آغاز کردیم، از ذهنم گذشت اگر بتوانیم با این کار ۱۰ ویلچر برای ۱۰ معلول نیازمند بخریم خیلی کار بزرگی کردهایم، برای همین وقتی ویلچر پنجم را خریدیم، در مؤسسه رعد قم از پنج ویلچر رونمایی کردیم. نخستین فردی که برای دریافت ویلچر معرفی شد سیدی بود که در طول یک هفته دو بار دو ویلچر از او دزدیده بودند.ویلچر اول ایشان را از پارکینگ مجتمعی که در آن زندگی میکند دزدیده بودند. ویلچر دوم را امانت از کسی گرفته بود و متأسفانه آن ویلچر هم به سرقت رفته بود، چون نمیتوانست ویلچر را با خودش به طبقه دوم ببرد. خلاصه نخستین ویلچر به ایشان اهدا شد که هنوز هم آن را دارد و استفاده میکند.
تا امروز ۴۵۶ ویلچر اهدا کردهایم و من باور نمیکردم بتوانیم به این آمار برسیم، اما از آنجا که در شبکههای مجازی هم شروع به فعالیت کردیم و کار ما تداوم داشت، کمکم کار ما از قم فراتر و به شهرستانها رسید. در حال حاضر حتی از دیگر شهرستانها هم برایمان کمک میرسد که به دو شکل است؛ بعضیها در بطری جمع میکنند، آن را میفروشند و پول آن را به ما میدهند و بعضیها هم چون به دلایل مختلف نمیتوانند این کار را انجام دهند اما میخواهند در کار ما سهمی داشته باشند، کمک نقدی میکنند. خوشبختانه حتی از ایرانیان خارج از کشور هم به پویش ما کمکهایی شده، از آلمان، انگلیس، ایتالیا، استرالیا و... چون در آن کشورها نمیتوانند این کار را انجام دهند کمک نقدی میکنند.
نکته جالب برای من این است در مناسبتهای مختلف مذهبی مثل محرم، رمضان و یا حتی مناسبتهایی مثل روز مادر بعضیها ترجیح میدهند نذر خود را با کمک به پویش ما ادا کنند. ماجرای کرونا اگرچه برای خیلیها غمانگیز بود اما برای پویش ما یک فرصت شد. بعضی از خانوادهها به جای برگزاری ختم برای درگذشتگانشان به پویش ما کمک کردند و هزینه ختمها ۲۶ ویلچر برای نیازمندان شد.
پیشنهادها در این بخش هم از آنجا شروع شد که یکی از دوستان خودمان از کوه سقوط کرد و از دنیا رفت و یکی دیگر از دوستان هم بر اثر کرونا درگذشت و پیشنهاد دادیم به جای خرید گل و بنر و کارهایی از این جنس به یاد این عزیزان ویلچر به نیازمندان اهدا شود. به یاد یک نفر پنج ویلچر اهدا شد و اگر درست به خاطرم مانده باشد به یاد نفر بعدی هم سه ویلچر.
شناسایی افراد به این شکل است که بیشتر مردم نیازمندانی را که میشناسند به ما معرفی میکنند. غیر از مردم، از طرف کمیته امداد امام خمینی(ره) قم هم افرادی که زیرپوشش هستند به ما معرفی میشوند. با این همه، ما استعلام میکنیم ببینیم فرد معرفی شده زیرپوشش بهزیستی است یا کمیته امداد امام خمینی(ره)، چون بهزیستی هر پنج سال به کسی که نیازمند ویلچر است ویلچر اهدا میکند. غیر از معرفی انجام شده از طرف مردم و این دو نهاد دولتی، خودمان تحقیقات مورد نظر را انجام میدهیم تا ببینیم آیا شخص معرفی شده واقعاً مستحق دریافت هست یا خیر؟ افراد در نوبت گذاشته میشوند و یکی یکی به آنها ویلچر اهدا میشود.
با کمک همسرم به ۲۰ شهر ویلچر اهدا کردیم
تاکنون به بیش از ۲۰شهر کشورمان ویلچر اهدا کردهایم. نخستین ویلچری که در شهرستان اهدا کردیم مربوط به شهر گرگان بود. دختر معلولی را در گرگان به ما معرفی کرده بودند که نیازمند ویلچر بود. این معرفی از طرف یکی از دوستانمان که مدتی در قم تحصیل میکرد، انجام شد بنابراین از خودشان خواستیم تحقیقات مورد نیاز را در گرگان انجام دهد.
پس از اینکه به این نتیجه رسیدیم باید به ایشان ویلچری اهدا شود با همسرم راهی گرگان شدیم. رفت و برگشت ما ۲۴ ساعت طول کشید. در آن سفر حتی خواب ما هم در ماشین خودمان بود. یک هفته بعد، مادر دختر عکسی از او برایمان فرستاد که کنار ویلچر خوابیده و نوشته بود:«دخترم همیشه کنار همین ویلچر میخوابد». به این شکل اهدای ویلچر ما به نیازمندان در شهرستانها هم آغاز شد و ویلچر دوم به شهر فنوج در سیستان و بلوچستان رفت.
خیلی دلم میخواست آن ویلچر را خودمان برای دختر خانمی ببریم که در عکسهای ارسالی، خانه آنها وضع بسیار بدی داشت، اما همزمان شد با شیوع کرونا و بسته شدن راهها. مجبور شدیم ویلچر را با واسطه برای آن دختر خانم بفرستیم. فیروزکوه، سنندج، اهواز، کرج چندین مرحله، نطنز، کاشان و شهرهای دیگری بودند که به آنها ویلچر رساندیم. از شهرهای دیگر میتوان به یاسوج اشاره کرد که رفت و برگشت ما ۹۰۰ کیلومتر شد و خودمان یعنی من و خانمم ویلچر را بردیم. خدا را شکر بعضیها میگویند ما نذری کردهایم جواب آن را هم گرفتهایم.
در همه این سالها همسرم در کنار من بوده است، چه در ماجرای راهاندازی طبیعتگردی که از سال ۱۳۹۶ آغاز شده و ما ۴۰۰ برنامه برگزار کردهایم و چه در ماجرای جمع کردن در بطریها و اهدای ویلچر به معلولان نیازمند. شاید اگر ایشان با تمام توان در کنارم نبودند، نمیتوانستم این دو کار را به این شکل پیش ببرم.
آن اوایل برای اینکه بتوانم در بطری جمع کنم، خودم کوله به پشتم میانداختم و تا ۱۰ کیلومتر پیادهروی میکردم.
هرجا در بطری میدیدم جمع میکردم. البته این کار را همین حالا هم با همان شدت انجام میدهم. شکر خدا در این سالها کسانی را به این کار خوب وارد کردهایم که برای خودشان میلیاردر هستند اما ابایی از این ندارند که جایی در بطری میبینند آن را بردارند.
اتفاقاً دوست دارم وقتی کیسه در بطری را به پشت میاندازم تا بار ماشین کنم دیگران هم ببینند، چون میدانم دیدن این صحنهها برای بعضیها تأثیرگذار است و سبب میشود به جمع ما بپیوندند.
یک خاطره
خوشحالم در راهی که با کمک همسرم آغاز کردیم آدمهای دیگری هم با ما همراه شدند و جمع کردن در بطریها برای آنها تبدیل به یک کار جدی حتی در سفر شده است. مثلاً یکی از دوستانم میگفت من سالهای پیش که به شمال میرفتم، کنار دریا مینشستم و تخمه میخوردم، اما امسال کل ساحل را گشتم تا بتوانم برای پویش در بطری جمع کنم.
کاش روزی برسد...
آرزوی من این است روزی دیگر کسی نیاز به ویلچر نداشته باشد. ما ۱۰۰ ویلچر داشته باشیم اما کسی نباشد که نیازمند ویلچر ما باشد. چند بچه یتیم هم زیر پوشش داریم. دلم میخواهد روزی برسد که در کمیته امداد بگویند بچه یتیم کم است و برای به سرپرستی گرفتن باید قرعهکشی شود و یا اصلاً بچه یتیمی نباشد که نیاز به حمایت ما داشته باشد.
انتهای پیام