مهدیه زیّن کرین در گفتوگو با خبرنگار ایسنا درباره چگونگی شرکت در جشنواره عصر قلم، اظهار کرد: گاهی متنی در ذهن پدید میآید و با دیدن تصویری، روی کاغذ اتفاق میافتد و برای من که سالهاست به نوشتن میپردازم، چشمانم همیشه در دیدن و جریان تصویری این شهر شور نوشتن را در من زیاد میکند.
وی افزود: اما این بار به شکرانه ۲۰ سال زندگی در این مختصات تصمیم به نوشتن گرفتم از اینکه جشنوارهای با این موضوع در حال برگزاری است اطلاعی نداشتم و از طریق دوستان مطلع شدم و با کمی وسواس راضی شدم تا دلنوشتهام را به جشنواره ارسال کنم.
نفر نخست جشنواره عصر قلم به مناسبت روز رشت، با بیان اینکه خداوند در قرآن به قلم قسم یاد کرده است، گفت: اهل قلم، در معنا به کلمات قوت میدهند و قادرند در اقتضای زمانه در کنایه، حقیقت را یاری کنند.
زیّن با بیان اینکه اساساً اگر قلم نبود تاریخی نبود، تصریح کرد: تفسیر، توصیف، نقد و غیره در دل زمان هیچ میشد، قلم ابزاری امن برای حس شاعرانه، برای عارف مامن و برای عاقل مجال است. قلم گاهی طنز، گاهی تلخ و گاهی قند است، کاش روزی قلمی به اندازه رشت واژهها را ردیف کند تا این خاک را مثل اصفهان، نصف جهان یا خوشا شیراز، در جهان فرصتها تعریف کند.
این فعال اجتماعی افزود: خداوند متعال به اسم «مصوّر» رحمت را در نهان زن پنهان کرده است؛ زنها با شناخت حقیقت خودشان همواره مادرانند و اگر متوجه رسالت خود باشند قطعاً نقشی در خور در امور مختلف بالاخص فرهنگی و اجتماعی ایفا می کنند.
متن دل نوشته جشنواره عصر قلم با عنوان «ذوق زندگی در لحظه»:
حتی اگر چشمانم را بسته باشم، با سکر اثیری هوایت میان چین چین ابرهای آسمان، در احساسی شبیه ماه، ماهی اساطیری زرجوب میشوم و در گستره دامنت با نظمی شاعرانه چنان چرخ میزنم که نفسم سرشار از اردیبهشت میشود. باید باران را در تو تجربه کرد تا تر شدن را در شدت یک خاطره معنا کنی و در اشارت دریا چنان روان شوی که هیچ موجی به پایت نرسد.
اینجا مزهها سیرت میکنند و با نمکی سبز، لای سفرهای به قدمت انارش با دستانی سخاوتمند حرمت تعارفت میکند تا جایی که در خاطرخواهی طعمهایش برای همیشه دچار وسواسی خوشمزه خواهی شد. اینجا چای مینوشند و شعر چاق میکنند. ناز برنج را در مشتههایشان میکشند و برای ماهیها آواز میخوانند. احساسی در بازارش جاریست که در ارتفاع تخیل تپشش را مدام می بینی و انگاری روزگارشان نوروزی به بلندای طبعشان شده.
آری رشتی میدوزند و در تجسم خلاق هنر، الیاف مرده را چنان بهم میبافند تا در بزمشان، زنده بودن را با لبخندهای بیوقفه روی حصیر تعارفت کنند. دلشان دلتای سفید رود است و شهرتشان چنان در تندیس جغرافیای جهان پدیدار شده که رشت را زیر سایه ارغوان به هنر و در ابهت نگاه میرزایش به شهادت و در رشادت مردانش میشناسند.
من تجربه بیست ساله یک زن در مختصات کوچه پس کوچه های پر از ازدحام شهری شده ام که مثل شرجی مرداد به جانم نشسته است و در رسالتی اصیل مدام حالم را خوش میکند حتی همین حالا هم که پای سراوانش لنگمیزند دست به کمر پذیرای همه آنهاییست که زندگی اش میکنند؛ من پر از خاطرهام، از پایکوبی باران روی شیروانی، از عطر چایی، از طعم باقالی، از شهری که چاره ای جز دوست داشتنش ندارم و هر بار که رش میزند، روحم را در شکوه طراوتش، بدون چتر، با آسمانش متبرک میکنم.
اینجا برای جان تو میمیرند، اصلا کسی به ظرافت ایشان ناز کشیدن را بلد نیست و چنان عاشقت میکنند که پای رفتنت، برای همیشه لنگ میزند و حالا باید به شکرانه همه این سالها که نفس کشیدمش در بضاعت اندک قلم برای همه ساکنان حقیقی و مجازی اش بنویسم که چقدر دوستش دارم.
انتهای پیام