سیدرضی شبیه‌ترین رزمنده به حاج قاسم بود

سال ۱۳۷۰ قرعه به نام ما افتاد تا به لبنان برویم. تعدادی از دوستان دوران دفاع مقدس بودیم که از کاشان و اصفهان به تهران رفتیم و در پادگان امام علی (ع) آموزش‌ها و جلسات توجیهی را پشت سرگذاشتیم. بعد به سمت سوریه پرواز کردیم. هواپیمای ما که در فرودگاه دمشق فرود آمد، تعدادی از بچه‌های حاضر در آنجا به استقبال ما آمدند تا هماهنگی‌ها را صورت دهند. یک نفر آنجا به چشم می‌آمد.

به گزارش ایسنا، جوان آنلاین نوشت: جانباز عباسعلی سعیدی‌پور در مقطعی به عنوان نیروی مستشاری به سوریه و لبنان می‌رود. در واقع پس از حضور قوای محمد (ص) به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در سوریه به صورت مستمر رزمندگان سپاه در قالب نیروهای مستشاری به این دو کشور (سوریه و لبنان) می‌رفتند و تشکیل حزب‌الله لبنان مولود این حضور مستمر است. سعیدی‌پور می‌گوید سال ۱۳۷۰ قرعه به نام او و چند نفر از دوستان و همرزمانش می‌افتد تا به عنوان مأموریتی چند ماهه به لبنان بروند. آن‌ها ابتدا به سوریه می‌روند و از آنجا به لبنان و نهایتاً شهر بعلبک عزیمت می‌کنند. در همان فرودگاه دمشق، جوانی که او را «سید» صدا می‌زدند، بسیار فعال بود و کارها را هماهنگ می‌کرد. فعالیتش به قدری بود که به چشم رزمندگان تازه وارد آمد و بعدها فهمیدند او کسی نیست جز سردار سیدرضی موسوی که مسئولیت پشتیبانی سپاه در منطقه را داشت.

در گفتگو با سعیدی‌پور، به خاطراتی از شهید سیدرضی موسوی و حاج قاسم سلیمانی پرداختیم که تقدیم حضورتان می‌شود.

گویا شما هم از حاج قاسم سلیمانی و هم از سید رضی موسوی خاطراتی دارید. این دو شهید را با هم ملاقات کردید؟

در واقع خاطرات من از این دو بزرگوار به فاصله چند سال از هم و در مناطق مختلف بود، اما جالب است بدانید که تشابه شخصیتی این دو شهید به قدری بود که احساس می‌کردم سیدرضی شبیه‌ترین خلقیات را به شهید سلیمانی دارد. در واقع رزمندگان مکتبی خصوصیاتی دارند که باعث می‌شود خلق و خوی آن‌ها شبیه هم باشد. حاج قاسم و شهید سیدرضی هم همین طور بودند.

الان که با هم گفتگو می‌کنیم، به تازگی خبر شهادت سردار سیدرضی منتشر شده است، چطور با ایشان آشنا شدید؟
از زمان دفاع مقدس، رزمندگان برای کارهای مستشاری و به صورت مأموریتی به سوریه و لبنان می‌رفتند. برخی مثل شهید سید رضی موسوی آنجا مستقر بودند و تعداد بیشتری نیز مثل ما دوره‌ای و مأموریتی به آنجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. سال ۱۳۷۰ قرعه به نام ما افتاد تا به لبنان برویم. تعدادی از دوستان دوران دفاع مقدس بودیم که از کاشان و اصفهان به تهران رفتیم و در پادگان امام علی (ع) آموزش‌ها و جلسات توجیهی را پشت سرگذاشتیم. بعد به سمت سوریه پرواز کردیم. هواپیمای ما که در فرودگاه دمشق فرود آمد، تعدادی از بچه‌های حاضر در آنجا به استقبال ما آمدند تا هماهنگی‌ها را صورت دهند. یک نفر آنجا به چشم می‌آمد. مشخص بود که مسئولیت دارد و بسیار هم فعال و پرانرژی بود. ما او را نمی‌شناختیم ولی متوجه شدیم که در جمع نیروهای حاضر در آنجا نقطه اتکایی است. در همین لحظات صدای اذان را شنیدیم. چند نفر از نیروهای مستقر در فرودگاه گفتند برادرها بیایید کمک کنید تا بارهای هواپیما را خالی کنیم. خدا رحمت کند سردار شهید مصطفی زاهدی را که برادر دو شهید دفاع مقدس بود. ایشان همشهری ما و بچه آران و بیدگل بود. زاهدی فوری گفت همین الان اذان پخش شد. ما اول نمازمان را می‌خوانیم، بعد هر کاری خواستید انجام می‌دهیم. زاهدی سال ۹۶ در دفاع از حرم به شهادت رسید.

چه زمانی از نزدیک با شهید موسوی کار کردید؟ منظورم شناخت عمیق‌تر ایشان است.

مقصد اصلی ما لبنان و شهر بعلبک بود. خیلی در سوریه نماندیم و سریع به بعلبک رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، تغییر آب و هوا باعث شد بیمار شوم. حالم بسیار بد شده بود. مرا به بیمارستان بردند و کمی بعد گفتند ملاقاتی دارید. من و دو، سه نفر از بچه‌های ایرانی که آنجا بستری بودیم خیلی تعجب کردیم که در این کشور غریب چه کسی به ملاقات ما آمده است. بعد دیدیم که همان سید فعال فرودگاه دمشق (شهید سید رضی موسوی) و یکی از برادرهای سپاه که در بیمارستان مسئولیت داشت به عیادت ما آمده‌اند. سید بسیار آدم دست و دلبازی بود. هر بار که به ملاقات ما می‌آمد، دست پر بود. برای من و بچه‌های هم اتاقی‌ام آبمیوه و این چیزها می‌آورد و بسیار گرم و خودمانی برخورد می‌کرد. آنجا متوجه شدم که ایشان مسئول پشتیبانی سپاه در منطقه است و ما هم قرار است نیروی ایشان شویم. سید رضی بسیار هوای بچه‌هایش را داشت. این روحیات او ناخودآگاه آدم را یاد حاج قاسم سلیمانی می‌انداخت.

با حاج قاسم در چه مقطعی همرزم بودید؟

زمان جنگ، افتخار حضور در کنار حاج قاسم را داشتم ولی نه در مناطق عملیاتی دفاع مقدس. سال ۶۲ بعد از ورودم به سپاه و اتمام دوران آموزشی، به ما گفتند نواحی جنوب شرق کشور نیاز مبرم به حضور رزمندگان دارد. یادم است می‌گفتند سیستان و بلوچستان تنگه احد انقلاب است و باید آنجا را حفظ کنیم. البته من قبل از آن به عنوان بسیجی به جبهه رفته بودم. خلاصه طبق اعلام نیازی که شده بود، داوطلب حضور در مناطق مرزی جنوب شرق کشور شدم. معرفی‌نامه را از سپاه کاشان گرفتم و به اصفهان رفتم. از آنجا هم حکم حضورم در سیستان و بلوچستان زده شد. ما نیروی تیپ عملیاتی سلمان در ایرانشهر بودیم. این تیپ وظیفه داشت تا تمام نواحی مرزی و مناطق آلوده به وجود اشرار و ضد انقلاب و قاچاقی‌ها را پوشش دهد و نیروهایش در این مناطق گشت‌زنی می‌کردند. اردوکشی گشت ما هر بار حدود ۲۵ الی یک ماه طول می‌کشید. این گشت‌زنی‌ها باعث شده بود تا اشرار احساس ناامنی کنند، اما در طرف مقابل، مردم بسیار از حضور نیروهای ما خوشحال و راضی بودند. هر جا که می‌رفتیم، با خوشرویی به استقبال‌مان می‌آمدند.
سیستان و بلوچستان زیر نظر سپاه منطقه شش کشوری در کرمان بود. حاج قاسم سلیمانی هم که آن موقع فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله بود. نیروهای این تیپ را سه استان کرمان، سیستان و هرمزگان تشکیل می‌دادند. خیلی وقت‌ها تیپ سلمان همراه بچه‌های تیپ ثارالله کاروان گشت‌زنی راه می‌انداختند. من برای اولین بار حاج قاسم را در جنوب شرق کشور دیدم. هربار که به منطقه می‌آمد، با شخصیت خاصی که داشت، مثل آهنربا بچه‌ها را جذب خودش می‌کرد. حاج قاسم بسیار هوای نیروهایش را داشت و از طرفی با رفتار گرم و صمیمانه‌ای که داشت، باعث می‌شد با یک‌بار دیدنش تا آخر عمر در خاطرت بماند. خصوصیات ایشان و شهید سید رضی موسوی بسیار شبیه هم بود.

بعدها باز هم حاج قاسم را دیدید؟

سال‌ها بعد از دفاع مقدس، من بازنشسته شدم. سال ۹۲ برای دیدار عمومی با حضرت آقا به حسینیه امام خمینی (ره) رفته بودیم که در میدان ورودی حسینیه یک اتومبیل آمد و ناگهان حاج قاسم از آن پیاده شد. جمعی که آنجا بودیم ریختیم سرش! ایشان هم بسیار با محبت با ما برخورد کرد. همگی خواستار این بودیم که ایشان هوای ما را داشته باشند تا بتوانیم به سوریه اعزام شویم. بحث سوریه و جبهه دفاع از حرم آن موقع تازه داشت رسانه‌ای می‌شد. حاج قاسم گفت که آنجا نیرو به قدر کافی است و ان شاءالله بچه‌های حاضر در سوریه می‌توانند خودشان فتنه تکفیری‌ها را جمع کنند. دقیقاً دو سال بعد (سال ۹۴) که بحث سوریه دیگر داغ شده بود و اشتیاق ما هم برای حضور در آنجا دوچندان باز حاج قاسم را در حسینیه امام خمینی دیدم. این‌بار رفتم کنارش و با اصرار گفتم که اجازه حضورم در سوریه را امضا بزنید. بعد آشنایی دادم و گفتم من همرزم شهید علی معمار در سیستان و بلوچستان بودم و شما را هم آنجا زیارت کرده‌ام. مقطعی هم به لبنان رفته بودم و خلاصه از سوابقم به ایشان گفتم. حاجی همین طور که دستم را گرفته بود و مسیر حدود ۵۰ متری تا ورودی حسینیه را طی می‌کردیم، حرف عجیبی زد. گفت: «عزیز من! عزیز دل! الان نیازی به حضور شما در آنجا نیست. ان‌شاءالله وقتی خواستیم قدس را آزاد کنیم، به وجود همه شما نیاز داریم.»

شهید معمار از یاران حاج قاسم بودند؟

سردار شهید علی معمار حسن آبادی فرمانده عملیات تیپ سلمان در سیستان و بلوچستان بود و بعد هم فرمانده سپاه نیکشهر شد. عرض کردم که در جنوب شرق کشور، همگی زیر نظر سپاه منطقه شش کرمان بودیم و افتخار داشتیم که حاجی مافوق ماست. شهید معمار هم به همین ترتیب از یاران حاجی بود. می‌توانم بگویم در سیستان و بلوچستان، علی معمار محبوبیت فوق‌العاده‌ای بین مردم داشت. من یک‌بار که برای کاری به نیکشهر رفته بودم، همراه شهید معمار به منطقه‌ای رفتیم. به هر روستایی که می‌رسیدیم، وقتی مردم منطقه متوجه حضور او می‌شدند، می‌آمدند کنار جاده تا بتوانند ایشان را ببینند. اینقدر که دوستش داشتند. در مقابل اشرار منطقه به شدت از او ترس داشتند. علی معمار را یک‌بار به کاشان بردند و آنجا به او مسئولیت دادند ولی ایشان گفت من نمی‌توانم اینجا بمانم و دوباره به سیستان و بلوچستان برگشت. عاقبت هم اشرار برایش کمین گذاشتند و علی را به شهادت رساندند.

برگردیم به خاطرات شهید سید رضی موسوی. گفتید که قرار شده بود شما نیرویش باشید.

بله، ایشان مسئول پشتیبانی سپاه در لبنان بود و ما هم نیرویش. کمی بعد از حضورم، اتومبیلی را به من تحویل داد که باید به عنوان پیک بین لبنان و سوریه تردد می‌کردم و کارهایی را انجام می‌دادم. سید رضی همان سال ۷۰ بسیار انسان فعال، توانمند و مدیری بود. یادم است زبان عربی را به خوبی صحبت می‌کرد. با آن رفتار گرم و صمیمانه‌ای که داشت، هم رزمنده‌های خودمان و هم بچه‌های حزب‌الله و مردم لبنان، همه او را دوست داشتند. شما حاج قاسم را در نظر بگیرید، ایشان چنین اخلاقی داشت. خیلی از دوستان حاجی می‌گویند که ایشان بسیار هوای نیروهایش را داشت. سید رضی هم همین طور بود. حتی حواسش به اوقات فراغت ما هم بود. مثلاً منطقه‌ای بود که محلی‌ها به خاطر خوش آب و هوا و زیبایی‌اش خودشان آنجا را جنه یا بهشت می‌گفتند. شهید موسوی روزهای تعطیل که کار خاصی نداشتیم، به ما می‌گفت آنجا بروید و استراحت کنید. او مثل حاج قاسم یک انسان چند بعدی بود. موقع کار جدی و مواقع دیگر خونگرم و مثل یک دوست برخورد می‌کرد.

به عنوان یک مسئول و فرمانده، بارزترین خصوصیات اخلاقی سید را چه می‌دانید؟

یک انسان مدیر، توانمند، بخشنده با ذات پاک و دوست‌داشتنی. در منطقه (سوریه و لبنان) اغلب او را می‌شناختند و دوستش داشتند. البته در لبنان به طور کلی مردم و خصوصاً شیعیانش، ایرانی‌ها را دوست داشتند. یک‌بار من همراه یکی از بچه‌های حزب‌الله لبنان برای مأموریت به منطقه‌ای می‌رفتیم. به جایی رسیدیم که گویا خانه پدری این بنده خدا بود. ایشان به عربی و با ایما و اشاره به من فهماند که خانه‌شان نزدیک است و می‌خواهد سری به خانواده‌اش بزند. ساعت شاید یک بامداد بود. وقتی داخل شد به پدر و مادرش گفته بود که یک ایرانی همراه من است. ناگهان پدر و مادرش جلوی در آمدند و اصرار کردند داخل بروم. هرچه گفتم دیروقت است، قبول نکردند و مرا داخل بردند. همان شب بسیار شایسته پذیرایی کردند و یک لحظه چشم از من برنمی‌داشتند. به نظر من، این طور محبت مردم لبنان به ایرانی‌ها برگرفته از رفتارهایی بود که امثال شهید سید رضی موسوی انجام داده بودند. همین رفتارها چنین واکنش‌های مثبتی در پی داشت.

چه خاطره‌ای از شهید موسوی برایتان ماندگار شده است؟

مقطعی که ما در لبنان بودیم، مصادف با ماه محرم شد. شهید سید رضی به ما که نیرویش بودیم گفت برای ایام عزاداری اباعبدالله‌الحسین (ع) به سوریه بروید و کنار حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (س) عزدارای کنید. عرض کردم بسیار هوای نیروهایش را داشت. ما رفتیم و به جرئت بگویم یکی از ماندگارترین محرم‌هایی را که در طول عمرم دیدم آن سال در سوریه تجربه کردم. از مسجد اموی تا حرم حضرت زینب (س) دسته راه می‌انداختیم و معمولاً دو نفر از بچه‌ها که یکی تهرانی و دیگری از شهرستان بود، مداحی می‌کردند. این حال و هوا را مدیون سید رضی بودیم که شرایط را برای ما فراهم کرده بود.

آخرین بار چه زمانی ایشان را دیدید؟

بعد از گذشت چهار ماه که دوره مأموریت ما تمام شد، گفتند باید برگردید ایران تا نفرات دیگر جایگزین شما شوند. اما اصلاً دل‌مان نمی‌آمد از آنجا برویم. رفتیم پیش سید رضی و گفتیم می‌خواهیم بمانیم ولی او گفت مأموریت‌ها چند ماهه است و نفرات دیگر هم منتظر هستند اینجا بیایند. چاره‌ای نبود جز رفتن. رسم بود هنگام برگشت، بن خریدی به ما داده می‌شد تا برویم از فروشگاه برای خانواده سوغاتی بخریم. مبلغ ناچیزی بود. از طرف دیگر ما هم که همراه خودمان پول نداشتیم. خلاصه من رفتم فروشگاه و دیدم با این مبلغ نمی‌توانم چیزی برای خانواده بخرم. آن زمان متأهل هم بودم و به قول معروف خرجم زیاد. رفتم پیش سید رضی و گفتم آقا سید من وضعیتم اینطوری است. اگر می‌شود مبلغی به من قرض بده به ایران که رسیدم برایت می‌فرستم. ایشان مبلغ قابل توجهی به من داد و گفت نیازی به بازگرداندن نیست. هرچه گفتم به عنوان قرض برمی‌دارم، قبول نکرد. گفت اصلاً قابل شما را ندارد و این مبلغ را به عنوان هدیه از یک دوست قبول کن. خلاصه به ایران برگشتم و همیشه این جوانمردی و بخشندگی سید یادم بود تا اینکه چند روز پیش پسرم گفت انگار یکی از سرداران را در سوریه شهید کرده‌اند. تصویرش را که دیدم، ناگهان تمام خاطرات ایشان و بلند همتی و روحیات خوبش یادم آمد. سید رضی یک انسان به تمام معنا و یک رزمنده مکتبی بود. کسی که به نظر من شبیه‌ترین خصوصیات اخلاقی را به حاج قاسم سلیمانی داشت.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۱۱ دی ۱۴۰۲ / ۱۰:۳۲
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1402101107209
  • خبرنگار :