شهید مهدی علیدوست، اولین شهید مدافع حرم سپاه استان قم در ۲۵ مردادماه ۱۳۶۵ در تبریز متولد شد. وی مدرک کارشناسی داشت و پسری سه ساله به نام علی اصغر از او به یادگار مانده است. پدر و پسر هر روز در ۲۵ مرداد متولد شدهاند و موقع اعزام، همسرش برای هر دوی آنها تولد میگیرد.
شهید علیدوست از همان دوران نوجوانی به بسیج، پایگاه و مسجد علاقه داشت. پای ثابت مسجد و محافل مذهبی بود. ۱۸ سال داشت که علاقمند به ورود به سپاه برای خدمت به اسلام، کشور و مردم شد.
طبق گفته همسر شهید علیدوست، با هم نسبت فامیلی داشتند، او ایمان و نورانیت خاصی داشت و همین دلیل پاسخ مثبت همسرش به خواستگاری او شد؛ طبق اظهارات همسرش، شهید علیدوست موقع خواستگاری میگفت: «خیلی دوست دارم همسرم از سادات و یا فرزند شهید باشد تا فردای قیامت به حضرت زهرا(س) محرم باشم.»
مهدی علیدوست یک انسان، مهربان، خوشاخلاق، خوش خنده و دارای اعتقادات قوی و فردی شجاع و نترس بود. هیچ کس در مدت حیاتش از او تندی و بداخلاقی ندیده است.
بخشی از خاطرات شیرین همسر شهید علیدوست معطوف به نگهداری از بچه کوچیکش علی اصغر است که با وجود خستگی، با لبخند وارد منزل میشدند و زمانی را به تمیز کردن خانه و مراقبت از فرزند میگذراندند تا همسرشان استراحت کنند.
رضایت خدا برایش اولویت داشت
شهید علیدوست بیریا کار میکرد و پای بند ولایت بود. عاشق ائمه و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) بود. رضایت خدا برایش در اولویت کارهایش بود و برخورد خوبی با اطرافیان داشت؛ او مقید به انجام واجبات بود و تمام تلاشش این بود که همه از او راضی باشند. شهید با سادهزیستی به زرق و برق این دنیا اهمیت نمیداد.
او اهل نماز اول وقت و جماعت و دعا بود، تفریح شهید علیدوست رفتن به جمکران، حرم امام رضا(ع) و حرم حضرت معصومه(س) و گلزار شهدا بود، او با دوستانشان به خانواده شهدا سرکشی و کمک میکردند و برای آنها هدیه میبردند؛ شهید اهل کارهای خیر بودند و خانواده بعد از شهادت متوجه شدند که به فقرا کمک میکردند.
شهید علیدوست چهار روز بعد از مراسم ازدواجشان برای یک مأموریت ۲۱ روزه راهی سردشت میشود. در یک عملیات پای او روی مین میرود. دوستانش به گمان اینکه شهید شده بالای سرش میروند و میبینند که مهدی گریه میکند. از ایشان میپرسند چرا گریه میکنی؟ میگوید: خدا من را نخواست. دیدید شهید نشدم.
بار دوم هم در یکی از عملیاتها مجروح و جانباز میشود، شهید هیچ حق و حقوقی از جانبازی نمیخواهد و بیان میکند برای رضای خدا جهاد کردم و جانباز شدم. حتی از جانبازیاش کسی اطلاع نداشت؛ شهید علاقه زیادی به امام حسین(ع) و علی اصغر داشت و به همین دلیل با همسرشان نام فرزندشان را علیاصغر میگذارند و جالب که در روز مزین به نام حضرت علی اصغر(ع)، شهید علیدوست دفن میشوند.
بخشی از خاطرات همسر شهید علیدوست معطوف به این است که در طول این ۴ سال زندگی شیرین و صمیمیمان همیشه از شهادت و شهید شدنش سخن میگفت و درخواست میکرد که دعا کنید شهید شوم.
برای مظلومیت امام حسین(ع) گریه کنید
شهید علیدوست میدانست کی شهید میشود، حتی در وصیت نامه هم به این موضوع اشاره کرده است، بعد از اینکه فتنه تکفیریها در سوریه شروع میشود، شهید بیتاب رفتن میشود و به خاطر موقعیت شغلی خود و حضور در گردان صابرین آمادگی رزمی نیز داشتند و تمامی اخبار سوریه را دنبال میکردند تا اینکه سال ۹۴ به عنوان فرمانده عملیات به سوریه اعزام میشوند.
همسر شهید بیان میکند: «موقع رفتن به سوریه خیلی خوشحال بود. برای من از مظلومیت بچههای سوری میگفت. از علی اصغرهایی که در سوریه بودند و صدای کمک خواستنشان به گوش جهانیان میرسید و اینکه هر کس این صدا را درک کند راهی جهاد میشود. شب قبل از اعزامش با هم به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم. دعا و مناجات کردیم و مهدی با پسرمان علی اصغر خیلی بازی کرد.
وقتی آمدیم خانه مهدی با شور و شعف خاصی وسایلش را جمع کرد و بعد از نماز صبح دوستش آمد دنبالش و رفتند. به من گفت: مراقب خودتان باشید. همسرم میدانست شهید میشود، قبلاً جایگاهش را در بهشت دیده بود و شب قبل از عملیات به همرزمش گفته بود که جایگاهم را در بهشت دیدهام و آمادگی کامل دارم.»
شهید در سوریه به دوستانش گفته بودند من ماه محرم شهید میشوم، برای من گریه نکنید، فلان عکس من را بر دیوار بزنید، او علاقه بسیار زیادی به حضرت زهرا(س) داشت تا اینکه ۲۵ مهر ماه ۹۴ مصادف با سوم ماه محرم بعد از عملیات آزاد سازی یک روستا از دست داعش که فرمانده عملیات نیز بود ترکش به پهلویش میخورد و شهید میشود.
شهید در وصیتنامهاش نوشته است که برای من سیاه نپوشید، برای عزای امام حسین سیاه بپوشید و گریه کنید. همسرش بیان میکند: «سیاه ما سیاه امام حسین(ع) و گریهمان برای امام حسین(ع) بود. ما برای حضرت علی اصغر(ع) گریه کردیم و بعد از محرم هم مشکیمان را از تن بیرون کردیم.»
انتهای پیام