انگار همه او را می شناختند

هرچه زمان می‌گذشت جمعیت در شهرستان فاروج برای استقبال از سه شهید گمنام بیشتر می‌شد، چیزی که می‌دیدم برایم غیرقابل باور بود، پرده اشک مقابل چشمانم نمی‌گذاشت این تصویر زیبا را که به برکت وجود این شهیدان گمنام ایجاد شده بود، خوب تماشا کنم.

زمزمه آمدن‌شان از چند روز پیش در کوچه‌ها و خیابان‌های شهر پیچیده بود، چشم‌های زیادی آمدن‌شان را به انتظار نشسته بودند.

اینجا شهر فاروج در خراسان شمالی است، در میدان اصلی شهر جمع شده بودیم تا مهمان‌مان از راه برسد، حسابی همه جا را آب و جارو کرده بودیم، بوی اسپند و ذغال بلند شده بود.

همهمه مردم زیاد شده بود، یکی می‌گفت چرا نیامد؟ دیگری می‌گفت الان است که بیایند ... که ناگهان یکی از اهالی فریاد زد آمدند آمدند ...

سر چرخاندم به جمعیت نگاهی کردم، صورت‌های‌شان قرمز بود، گونه‌های‌شان بیشتر، اما آرام بودند از کسی صدایی بلند نمی‌شد، معلوم بود مدت‌هاست بی‌صدا اشک می‌ریزند.

به یک‌باره صدای یا زهرایی از میان جمعیت بلند شد و ناگهان مادری صدای شیونش پهنه آسمان را شکافت؛ نوای «پسرم آمد، پسرم آمد» را دیگر همه می‌شنیدیم.

همه تعجب کرده بودیم ما که در شهرمان چنین مادری نداشتیم که فرزندش جاویدالاثر باشد، آن زن هم جوان بود و نمی‌آمد مادر این آقازاده باشد.

به یک‌باره یادم افتاد این آقازاده که گمنام است، پس کو مادرش، پس کو خواهرش که شیون کند و کِل بکشد و لالایی برایش بخواند.

خودم را جای خواهرش گذاشتم که شاید در یک جایی از این خاک هنوز منتظر جگرگوشه‌اش است. مگر می‌شود خواهر باشی و عاشق برادر نباشی، صدای هق‌هق زنان و دختران بلند شده بود، بوی یاس توی کل شهر پیچیده بود، خدایی مداح هم خوب هم‌نوایی می‌کرد.

شهید گمنام سلام، خوش آمدی به شهر ما ...

هر کسی با زحمت جمعیت را کنار می‌زد و خود را به تابوت می‌رساند، دستی به آن می‌کشید و بعد به سر و روی خود می‌کشید یا پارچه‌ای و چفیه‌ای را تبرُک می‌کرد.

پسران و دختران جوان و نوجوان، مادربزرگ‌ها و پدربرزگ‌های پیری که تا دیروز به بهانه پیری و سرمای هوا از خانه بیرون نمی‌آمدند، امروز و در این لحظه عصا به دست همراه نوه‌های‌شان در صف اول تشییع حضور داشتند و نه سرما و نه پیری حریف‌شان نشده بود.

وقتی پیکر مطهر شهید روی دستان جمعیت راه افتاد، باورم نمی‌شد همان پیرمرد و پیرزن‌هایی که تا دیروز از درد پا می‌نالیدند، حالا جلوتر از جوان‌ها به راه افتاده بودند و نوه‌ها و کوچک‌ترها هم پشت سرشان.

قطعا شهید از آن بالا به این مردم نگاه می‌کند، شاید هم به دنبال فردی می‌گردد خواهری یا مادری یا حتی آشنایی، اما به قول روضه‌خوان شاید مادرشان زهرا (س) دست به کمر در میان همین جمعیت به بدرقه فرزندش آمده باشد.

خودم را در میان جمعیت جا دادم به پیکر شهید خیره شدم و با خود زمزمه کردم، ای برادرم که این‌گونه بر فراز دست‌ها می‌روی تا در آغوش سرد خاک آرام بگیری، به این جمعیت نگاه کن و بدان که خلق این صحنه به مدد حضور شماست که با وجود گمنامی، آشناترین هستی برای این مردم.

بوی عجیبی در شهر پیچیده، شبیه بوی یاس و چه دلنشین است خاطرات مردانی که در پی نام و شهرت نبودند و در خانه گمنامی خود آرام خفتند، اینان شاید در سرزمین ما گمنام باشند اما در آسمان‌ها مشهورترین هستند.

تمام شهرستان‌های خراسان شمالی به مدت یک هفته میزبان سه شهید گمنام هستند که هر روز مورد استقبال مردم یکی از شهرستان‌ها قرار می گیرند.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۱۹ آذر ۱۴۰۲ / ۱۵:۰۴
  • دسته‌بندی: خراسان شمالی
  • کد خبر: 1402091913686
  • خبرنگار : 50046