کوچه بن بست منتهی به خانه همدانی درست از وسط رشته خشکارپزهای قدیمی بازار رشت یعنی «گل افشان» و «گلریز» می گذرد. بالای درب چوبی آبی رنگ خانه، کتیبه ای لاجوردی مزین به نام علی ابن ابیطالب نصب شده است. کتیبه ای با محتوای «ولایت علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی».
از رنگ زردنگ و نوشته سفیدرنگ طرفین کتیبه می توان فهمید که کتیبه های دیگری هم طرفین طاق گچبری شده قرار داشته که یا در گذر زمان از بین رفته و یا به سرقت رفته است.
«حسن همدانی»، صاحب این خانه در سال ۱۳۷۷ به رحمت خدا می رود و شاید چند سالی پس از آن این خانه بی سامان می شود. خانه ای که حیاط بزرگش، مامن گل های زیبایی بود که صاحبخانه پرورش می داد.
از راهروی باریکی به داخل حیاط می روم، حیاطی که سرتاسرش پر از درختان «عرعر» شده و ریشه هایش بتن های کف حیاط و باغچه بندی ها را شکافته است. عجیب است که این گونه که عمدتا نزدیک به رودخانه ها رشد می کند، چگونه سر از این خانه درآورده اند. به قدری این درختان فضای حیاط را پرکرده اند که بر ارسی های متعدد و زیبای این خانه دوره قاجار سایه افکنده است.
عمارت هرچند یک طبقه است اما زیرزمین بلندش خود حکم یک طبقه مجزا را دارد. ورودی عمارت با ۵ پله به راهروی عمارت می رسد.
۲ اتاق شاه نشین در طرفین چپ و راست بنا و اتاق هایی در جبهه شمالی دیده می شود که مانند دیگر خانه های گیلان با درب های چوبی تو در تو به تالارها منتهی می شوند.
طرفین درب ورودی، کاشیکاری های با نقوش شمسه و گل و بوته در زمینه آبی به خانه نمای دیگری داده است.
هر دو تالار، ارسی های ۵ دری دو لنگه دارد و ارسی های بلند عمارت با شیشه های رنگی مزین شده است.
متاسفانه در برخی از بخش ها، شیشه های رنگی ارسی افتاده و یا شکسته شده و کاشیکاری های دور تا دور درب ورودی نیز بر زمین ریخته است.
آقای سندی که متولد ۱۳۵۰ است، روزهای کودکی و نوجوانی اش را در این خانه سپری کرده و شادابی این خانه را به خوبی به یاد دارد. او که نسبت فامیلی با شادروان «حسن همدانی» دارد، می گوید: پدر ایشان، تاجری از اهالی همدان بود و نزدیک به مسجد کاسه فروشان، حجره داشت و کوزه و ظروف سفالی می فروخت؛ راسته ای که اکنون به راسته میخچی مشهور است، قدیم راسته کوزه فروشان بود.
خانه پدری اش یک خانه قجری در زیرکوچه بود. پسرش، یعنی حسن همدانی این خانه دوره قاجار را از مالک دیگری خرید و اوایل دوره پهلوی بنا را بازسازی کرد. این کاشیکاری برای همان زمان است و روی یکی از کاشی ها تاریخ ۲۵۳۵ پهلوی حک شده که نشان می دهد این خانه در سال یاد شده مرمت شده است.
خانه ما در محله سرخبنده بود و وقتی خرابش کردند، مادرم و خانواده به این خانه نقل مکان کردیم.
حسن همدانی؛ دایی من، انسان شریف و تحصیلکرده ای بود. برای من حکم معلم و مربی را داشت. دروسی که از ایشان یادگرفتم، در هیچ مدرسه ای نیاموختم. وقتی ۸ سالم بود، خدابیامرز همدانی برایم تاریخ طبری می خواند، اشعارِ ناصرخسرو، شاهنامه فردوسی، سعدی و حافظ به من می آموخت، اشتراک مجله دانشمند برایم گرفت.
شادروان همدانی بسیار با ذوق بود و به گل و گیاه و طبیعت علاقه داشت. انواع درخت ها و گیاهان را در این حیاط پرورش می داد و من نزد او با طبیعت آشنا شدم.
همسر ایشان تعریف می کرد که او در زمان نخست وزیری دکتر مصدق، مکاتباتی هم با وی داشته است. او در حجره اش فرش می فروخت، بسیار متمکن بود و املاک زیادی داشت که بعدها صرف کارهای عام المنفعه شد نظیر زمین ساختمان آتش نشانی میدان انتظام.
در زمان جنگ ۸ ساله، به یاد دارم که کمک های زیادی از طریق آیت الله احسان بخش برای پشت جبهه ها می فرستاد.
وی خاطره ناگواری از فوت حسن همدانی دارد؛ مرا به انتهای حیاط می برَد که چاه حیاط را با دربی آهنی پوشانده اند و می گوید اواخر عمر ایشان، مصادف با خشکسالی در گیلان بود. مدتها بود باران نیامده بود و امام جمعه رشت، قرار بود نماز باران بخواند و به همین خاطر دختربچه ها را برای نمازباران به مصلی برده بودند. گویا همان تاریخ حسن همدانی دربِ چاه حیاط را برمی دارد و بخاطر کهولت سن به چاه می افتد و تا ماموران آتش نشانی برای امداد برسند، او فوت کرده بود.
او روزهای سرزندگی این خانه و اهالی اش را به خوبی به یاد دارد، حتی همسایه هایی که به این خانه رفت و آمد داشتند، تک به تک نام می برد.
سندی به بازدیدهای شهردار رشت از این خانه اشاره دارد و خانه ای که حالا شاخصه های قجری اش بر همگان عیان شده است و می گوید مدیرکل میراث فرهنگی در رسانه ها اعلام کرد که به روند احیا و مرمت این خانه کمک می کند. شوربختی اینجاست که از وقتی این خانه به سرزبان ها افتاده، سارقین هم بیشتر به زیبایی آن دستبرد می زنند و اخیرا شیشه های رنگی ارسی ها را هم دزدیده اند.
انتهای پیام