به گزارش ایسنا، امروز ۲۴ آبان اولین یادواره سرلشکر ولیالله فلاحی در سال ۱۴۰۲ برگزار میشود.
جملهای از سرلشکر ولیالله فلاحی به یادگار مانده است که عمق بینش و منزلت معنوی و اجتماعی یک فرمانده ارتش را نشان میدهد.
او گفت: «انسان از راه اندیشه پرواز میکند، کاوش میکند، میبیند، به رازها پی میبرد، مناعت طبع پیدا میکند، از اسارت هوسها، غرضها، حسادتها و خودبینیها رها میشود و سرانجام از راه اندیشه به آرامش درون میرسد.
به اقلیم وجود آنها پا مینهد و بر دیدگاهی رفیع میایستد. افق بیکران و نامتناهی اقلیم الهی را میبیند و بر صفحه رادار اندیشه خود، عوارض مادی را نمیبیند. یک صفحه شفاف روحانی و ربانی میبیند که لکههای عوارض مادی بر آن محسوسند.»
ولیالله کیست؟
حاصل ازدواج حفظالله پدر ولیالله در تاریخ دهم اردیبهشت ۱۳۱۰ در روستای کولج از توابع شهرستان طالقان متولد شد. او دوره ابتدایی را در یکی از مدارس کوهستانی طالقانی سپری کرد. با مهاجرت خانواده به تهران در سال ۱۳۲۴، سه سال اول دوره دبیرستان را در دبیرستان علامه و سه سال دوم را در دبیرستان نظام درس خواند و دیپلم گرفت.
با قبولی در آزمون دانشکده افسری از مهر ۱۳۳۰ وارد دانشکده افسری شد و دوره کارشناسی علوم و فنون نظامی را در سال ۱۳۳۳ در رسته زرهی با درجه ستوان دومی و مدرک کارشناسی را پشت سر گذاشت و فارقالتحصیل شد و در لشکر ۹۲ زرهی اهواز به خدمت مشغول شد. او شش سال بعد در اول دی ۱۳۳۷ به تهران منتقل شد و در کسوت فرماندهی گروهان دانشجویان و فرماندهی گردان انجام وظیفه کرد.
ولیالله در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ برای آموخت دوره پرسنل نظام و دوره عالی آجودانی به آمریکا اعزام شد و بعد از فارغالتحصیلی به ایران برگشت و از معدود افسرانی بود که پس از طی دو دوره در خارج از کشور به عنوان یکی از بنیانگذاران رسته آجودانی و عالی، پس از تاسیس به تدریس آن پرداخت. او پس از پنج سال تدریس به عنوان افسر عملیات منظم دایره عملیات، به ستاد نیروی زمینی رفت و در سال ۱۳۴۸ برای آموزش دوه فرماندهی و ستاد (دافوس) بار دیگر به آمریکا اعزام شد.
ولیالله پس از بازگشت به ایران مدیریت آموزش دانشکده فرماندهی و ستاد را برعهده گرفت. او از سال ۱۳۵۱ تا اواسط سال ۱۳۵۳ با درجه سرهنگ دومی همراه با گروهی ۷۰ نفری از افسران برجسته ایرانی به عنوان ناظر صلح سازمان ملل بر آتشبس ویتنام، به آن کشور اعزام شد و پس از بازگشت به ایران بار دیگر استاد دانشکده فرماندهی و ستاد شد.
او در ۱۲ مهر ۱۳۵۷ به درجه سرتیپی ارتقاء درجه یافت و در همان تاریخ به شیراز منتقل و در معاونت فرماندهی مرکز پیاده نیروی زمینی ارتش مشغول خدمت شد.
ابتدای انقلاب
با پیروزی انقلاب اسلامی، سرتیپ فلاحی بازنشسته شد اما طولی نکشید که با موافقت شورای عالی انقلاب و با حکم سرلشکر ولیالله قرنی اولین رییس ستاد ارتش جمهوری اسلامی به خدمت فراخوانده و تا قبل از پایان بهمن ۱۳۵۷، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد.
او یک ماه بعد با حکم دوم امیر قرنی رییس وقت ستاد ارتش به مقابله با گروهکهای ضد انقلاب در غرب کشور که بخشی از پادگانهای ارتش و ژاندارمری در شهرهای مهاباد، سنندج، بانه و مریوان را تسخیر کرده بودند، رفت.
سرتیپ با همراهی سه گردان از نیروهای لشکر یکم پیاده تهران به منطقه رفت و با کمک نیروهای لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۲۸ پیاده کردستان مانع از گسترش نفوذ حزب دموکرات به جنوب کشور و سقوط سنندج و سایر شهرهای غربی کشور شد.
دولت موقت برای نشان دادن حسن نیت با پیشمرگان کرد توافق کرد تا امنیت شهرهای استان کردستان به صورت موقت از سوی نیروهای پیشمرگان کرد برقرار شود و ارتش در امور انتظامی شهرها دخالت نکند. سرلشکر ولیالله قرنی رییس ستاد ارتش در مخالفت با این اقدام خطرناک دولت موقت اعتراض کرد اما با بیتوجه دولت روبرو شد و استعفا داد. با تایید مهندس مهدی بازرگان سرلشکر ناصر فربد از ششم فروردین ۱۳۵۸ تا ۳۰ تیر ۱۳۵۸ در کسوت رییس ستاد ارتش ایران منصوب شد.
سرتیپ فلاحی در تمام آن روزها با بینش نظامی و هوشیاری راهبردی قابل تحسینش نیروهای اطلاعاتی ارتش را مامور مراقبت از منطقه و زیر نظر گرفتن تحرکات احزاب مسلح کُرد و رصد اطلاعاتی، پشتیبانی و لجستیکی ارتش بعث عراق در مناطق مرزی را زیر نظر گرفت.
او با پیشبینی احتمالی سوء استفاده احزاب مسلح از فرصت آتشبس موقت برای بازسازی نیروها، عضوگیری دوباره در شهرها و تثبیت موقعیت خود در میان عشایر منطقه، تمام مدت غرب کشور را زیر نظر داشت. با اوجگیری مجدد اقدامات تروریستی پیشمرگان کُرد و آغاز درگیریها در تابستان ۱۳۵۸ سرتیپ فلاحی بار دیگر به عنوان فرمانده یگانهای ارتش در استان کردستان حاضر شد و به جنگ گروهکهای تروریستی کومله و پیشمرگان کُرد رفت و موفق شد غائله پر حاشیه غرب کشور را سر و سامان دهد.
امیر فلاحی پس از پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان و با نشان دادن رشادتهای قابل توجهی، به خصوص بحران و تشنج در کردستان و پس از موفقیت در تحکیم نظم و انضباط و مقررات و سازماندهی نیروی زمینی، در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ شمسی به ریاست ستاد مشترک ارتش برگزیده شد.
با روشنتر شدن اختلافات فکری بین سید ابوالحسن بنیصدر رییسجمهور و نیروهای انقلاب و تبدیل اخلافات به دشمنیها، امام خمینی طی حکمی در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ کلیه اختیارات فرماندهی کل قوا را از بنیصدر سلب کرد و به سرتیپ ولیالله فلاحی رییس ستاد مشترک ارتش سپرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، سرتیپ فلاحی دو روز در هفته بود و بقیه روزها را در جبهههای نبرد گذراند و عملیاتهای بزرگ نظامی را در میدان نبرد فرماندهی کرد.
فلاحیِ سیاسی
با وجودی که ولیالله فلاحی چهار ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به درجه سرتیپی ارتقا یافت اما به دلیل اعتقادات مذهبی، مبارزه سیاسی بر ضد رژیم پهلوی، مخالفتهای چند باره با مقامات مافوق و چهار بار زندانی شدن در اواخر دهه ۱۳۴۰، از نظر ضد اطلاعات ارتش فردی غیر قابل اعتماد و نامطمئن بود به همین دلیل در مسؤولیتهای درجه دو و امور غیرنظامی و آموزشی منصوب شد، در تست درجه امیری هم به شرطی پذیرفته شد که به فرماندهی لشگر منصوب نشود.
از جمله معروفترین اقدامات فلاحی مخالفت با برقراری حکومت نظامی توسط ارتش در شهر شیراز در پاییز و زمستان ۱۳۵۷ بود. او در مهر ۱۳۵۷ پس از اعزام به این شهر و اوج گرفتن مبارزات انقلابیون، با پافشاری و پیگیریهای فراوان موجب لغو حکومت نظامی در شهر و خروج ارتش از شهر شد. با خروج ارتش از شهر، مسؤولیت حفاظت از شیراز بر عهده شهربانی شیراز گذاشته شد.
سقوط و شهادت
عملیات ثامن الائمه اولین عملیات نظامی بود که با اتحاد ارتش، سپاه، بسیج، ژاندارمری و جهاد سازندگی طرح ریزی و اجرا شد. شهید یوسف کلاهدوز قائم مقام وقت فرمانده سپاه، طرح شکست حصر آبادان را که توسط شهید حسن باقری طراحی شده بود به شورای عالی دفاع برد و پس از مشورتهای فراوان به شرط هماهنگی با لشکر ۷۷ مجوز اجرا گرفت.
عملیات مذکور ساعت یک بامداد پنجم مهر ۱۳۶۰ با رمز «نصر من الله و فتح قریب» آغاز شد و جاده ماهشهر به آبادان در نخستین ساعات عملیات آزاد شد و با پیشروی نیروهای ایران از شمال به جنوب و تصرف پل قصبه، امکان مقاومت از نیروهای عراقی گرفته شد و بعدازظهر همان روز نیروهای بعثی از پل حفار عقب رانده شدند.
عصر روز دوم عملیات نیروهای متجاوز به تدریج مجبور به تسلیم و عقب نشینی شدند و سرانجام در پایان آن روز منطقه سرپل آزاد شد. رزمندگان شجاع اسلام در روز سوم عملیات یعنی هفتم مهر ۱۳۶۰ منطقه را از وجود نیروهای دشمن پاکسازی کردند و در ساحل شرقی رودخانه کارون استقرار یافتند و بدین ترتیب فرمان امام برای شکستن حصر آبادان در مدت ۴۲ ساعت با موفقیت کامل اجرا شد.
در پایان موفقیت آمیز عملیات فرماندهان حاضر در میدان نبرد برای ارائه گزارش تصمیم گرفتند به تهران بروند اما پایشان هیچ گاه بر زمین تهران گذاشته نشد.
بنیانگذار جمهوری اسلامی فردای وقوع حادثه با صدور پیامی تاثر خود را از این حادثه نامبارک بیان کردند.
ایشان گفتند: «با کمال تأثر و تأسف خبر دلخراش سانحۀ هوایی یک فروند هواپیمای نیروی هوایی که حامل شهدا و مجروحین جنگ اخیر بود و منجر به شهادت جمعی از خدمتگزاران به اسلام و ملت شهیدپرور ایران گردید، که در بین آنان تیمسار سرلشکر ولی الله فلاحی، تیمسار سرتیپ نامجو، تیمسار سرتیپ فکوری و آقای کلاهدوز بودند واصل گردید. اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند.
امید است که پس از پیروزی شرافت آفرین برای ملت و پس از زحمات طاقت فرسا در راه هدف و عقیده، روسفید و سرافراز به پیشگاه مقدس ربوبی وارد و مورد رحمت خاصه واقع شوند. شک نیست که همه باید این راه را برویم و به سوی حق و سرنوشت خویش بشتابیم؛ پس چه سعادتی بالاتر از آنکه در حال جهاد با دشمنان اسلام و خدمت به حق و خلق و مجاهدت در راه هدف و شرف این راه طی شود و چه سعادتمند بودند این شهیدان که دیْن خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نموده و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند.
اکنون بر ملت ایران و خصوص قوای مسلح است که با شجاعت و قدرت و مجاهدت و افزودن پشتکار، یاد آنان را زنده و به جهاد چون آنان ادامه دهند و در جبهه و پشت جبهه پیروزی آفرینند و به پیش روند و دل دشمنان کوردل را که با شهادت هر یک از رزمندگان ما وعدۀ شیطانی به خود می دهند لرزنده تر کنند و به آنان بفهمانند کسانی که برای هدف و عقیده جهاد می کنند و از میهن عزیز خود دفاع می نمایند، از شهادت این عزیزان سستی و هراسی به خود راه نمی دهند.»
دلایل سقوط
سقوط هواپیمای حامل فرماندهان عملیات ثامنالائمه که با اما و اگرها و ابهامات فراوانی روبرو بود، دلایلی داشت که بهتر است از زبان کادر پرواز که از حادثه جان به در بردند بخوانیم.
کمک خلبان پرواز سی ۱۳۰ چه گفت؟
محمود خرمدل که در آن پرواز کمک خلبان بود و به گفته علی صولتی خلبان هواپیمای سی ۱۳۰ مشغول طی کردن دورههای تکمیلی آموزش پرواز بود، ماجرا را این گونه روایت کرد: ما در پایگاه مهرآباد بودیم. ساعت ۹ صبح خبر دادند که یک پرواز رفت و برگشت از تهران به بوشهر داریم. برای انجام چک پروازی رفتیم و همه چیز عالی بود و هرکولس قبراق و سر پا به نظر می رسید. پس از بازرسی، در حال استارت زدن بودیم که از برج خبر دادند که استارت نزنید چون قرار است چند نفر از اشخاص مهم را با این هواپیما به اهواز انتقال دهید. به همین دلیل پرواز هواپیما تا عصر به تعویق افتاد.
وی ادامه داد: گروه پنج نفره شامل رئیس مالی سپاه همراهانش و یک پِیکِ سیاسی بود که باید در بوشهر پیاده می شد. مسیر اصفهان - شیراز - بوشهر را طی کردیم. در فرود گاه بوشهر پِیک را پیاده کردیم و همین که از باند بوشهر بلند شدیم از برج به ما اطلاع دادند که چون وضعیت اهواز قرمز است به شیراز برگردید. ما نیز مسیر را عوض کردیم و در حال فرود روی باند فرودگاه شیراز بودیم که دوباره از برج مراقبت پرواز تماس گرفتند که باید به اهواز برگردید پروازتان عملیاتی – نظامی است، ما نیز اطاعت امر کردیم و به سوی اهواز رفتیم و حدود ساعت ۱۹ به اهواز رسیدیم. به محض ورود به آسمان اهواز به برج مراقبت اعلام کردیم برای نشستن چند لحظه چراغهای باند را که به دلیل شرایط حساس منطقه خاموش بودند، روشن کنند. نشستیم، دور زدیم و هواپیما را به سوی آشیانه سوخت هدایت کردیم. سریع مسافران، زخمیها و شهدا را سوار کردیم.
کمک خلبان پرواز سی ۱۳۰ در سال ۱۳۶۰ ادامه داد: پس از مسافرگیری اهواز را به مقصد تهران ترک کردیم. شیراز و اصفهان را پشت سر گذاشتیم و در نزدیکی تهران درخواست کم کردن ارتفاع از ۲۶۰۰۰ پا به ۲۲۰۰۰ پا کردیم. حدود ساعت ۲۰ روی کوههای حسن آباد بودیم که یک لحظه تمام برق هواپیما قطع شد و احساس کردم هواپیما متوقف شده است. موتورها به طور کامل خاموش شد. به کمک چراغ قوه بیرون را نگاه کردم و دیدم موتورها بر اثر شدت نیروی باد می چرخند. فرامین را تکان دادم اما از آنجا که سیستم فرامین هواپیما هیدرولیک بود به علت خاموشی موتورها فرامین هم غیرفعال بود. ما بودیم و یک هواپیمای غول پیکر ۱۲۵۰۰۰ پاوندی، ۱۰۰مسافر و ۲۲ شهید، ارتفاع ۲۲۰۰۰ پایی و ۴موتور خاموش.
ادامه ماجرا را از زبان علی صولتی خلبان هواپیمای سی ۱۳۰ بخوانید.
او با تشریح جزییات بیشتری از حادثه هواییِ منجر به شهادت جمعی از فرماندهان عملیات ثامن الائمه گفت: در زمان جنگ، پیکهایی وجود داشتند که تاکتیکها و اخبار مهم را منتقل میکردند. این پیکها معمولا با سی ۱۳۰ جابه جا میشدند. برنامه این بود که ابتدا مجروحین در اهواز سوار شوند سپس هواپیما به بوشهر برود دو نفر پیک را پیاده کند و بعد به تهران برگردد. بازدید اولیه را انجام داده و هواپیما ساعت ۱۴ به سمت بوشهر پرواز کرد. پیکها آنجا پیاده شدند و حرکت به سمت اهواز از مسیر شیراز انجام شد. در طول مسیر به خلبان اعلام میشود که به دلیل قرمز بودن وضعیت منطقه اهواز، فعلا به این منطقه نزدیک نشود. ۹ هواپیمای عراقی در حال بمباران منطقه هستند.
با فرودگاه شیراز تماس گرفتم و گفتم اجازه بدهید در شیراز بنشینیم و بعد از آرام شدن وضعیت، حرکت کنیم اما اجازه ندادند. ۴۵ دقیقه در منطقه چرخیدم تا وضعیت اهواز سفید شد و مجددا مسیر را به سمت اهواز ادامه دادم و توانستم به سلامت بنشینم. عملیات ثامن الائمه با هدف شکست حصر آبادان با موفقیت به پایان رسیده بود و فرماندهانی از ارتش و سپاه برای ارائه گزارش عملیات در راه پایتخت بودند. همه فرماندهان در سمت چپ هواپیما نشسته بودند.
۷۰-۸۰ مایلی تهران بودیم که از مرکز کنترل تقاضای کم کردن ارتفاع کردیم. مجوز ارتفاع ۱۳ هزار پایی داده شد و ما به سمت کهریزک پرواز را ادامه دادیم. قبل از اینکه به ارتفاع مجاز برسیم، مجددا با برج تماس گرفتم و گفتم ما در حال رسیدن به ارتفاع مجاز هستیم و چون میخواهیم به صورت ادامهدار حرکت کنیم، آنها ما را مجاز کردند تا ارتفاع ۷ هزار پایی بیاییم و بعد از آن هم انجام تقرب آلفا آلفا، کوههای بیبیشهربانو و بعد هم حرکت به سمت فرودگاه.
به محض اینکه مکالمه تمام شد، یک انفجار مهیب در قسمت راست کابین مانند یک جریان «های ولتاژ» صورت گرفت و به دنبال آن چهار موتور هواپیما از کار افتاد و برق هواپیما به طور کامل قطع شد. حالت وحشتناکی در تاریکی شب بود که بیانش سخت است. هواپیما مثل یک گلوله سنگی شروع به سقوط کرد، بچهها شوکه شده بودند. تنها کاری که کردم، به دوستانم گفتم کمربندهایتان را قفل کنید که در زمان ضربه، به جایی نخورید.
چراغ قوه را روشن کردم. با فشار زیاد سعی کردم با کنترل فرامین، از شیرجه مستقیم جلوگیری کنم تا هواپیما با دماغه به زمین نخورد. از این طرف منطقه را هم میشناختم و میدانستم در حال نزدیک شدن به پالایشگاه هستیم. با هزار بدبختی توانستم ۱۳ تا ۱۵ درجه مسیر را عوض کنم تا از مسیر پالایشگاه خارج شویم. چون مطمئن بودم سانحه قطعی است. دو جا پایی در قسمت جلوی سی ۱۳۰ وجود دارد تا خلبان در حالت نرمال پایش را روی آن گذاشته و استراحت کند.
پاهایم را روی آنها گذاشتم و فرامین را با زور کشیدم. حالت بسیار سختی بود. البته قبلا آموزش برای حرکت به صورت گلاید (پرواز بدون موتور) را دیده بودم. همزمان تیمسار فکوری آمد بالا. چون خودش خلبان بود، متوجه ماجرا و وجود اشکال شده بود. من به همراه مهندس پرواز -حسینی- که شاگردی هم به نام تهرانی داشت، مشغول بودیم تا شاید بتوانیم مجددا هواپیما را راهاندازی کنیم اما هیچ اتفاقی نمیافتاد.
تیمسار فکوری پرسید جوان چه شده؟ گفتم تیمسار خواهش میکنم بروید بنشینید و کمربند خود را هم ببندید. هواپیما موتور و برق خود را از دست داده، هیدرولیک نداریم و همه چیزمان را هم از دست دادیم و اصابتمان به زمین قطعی است. چند لحظه به سمت سیستم اینسترومنت (نشان دهندهها و آلات دقیق) چراغ قوه انداخت و دسته گاز را جلو داد اما دید هیچ اتفاقی نمیافتد. چراغ قوه را به من داد و رفت. هر لحظه منتظر برخورد بودم. تنها چیزی که از هواپیما باقی مانده بود، باطری بود. با دیسپچ تماس گرفتم و وضعیت را اطلاع دادم و گفتم من مسیر را از پالایشگاه منحرف کردم، دیگر هر اقدامی که میدانید بکنید. سانحه ما صد در صد است به بچهها هم گفتم بروید پایین و هر کسی کار خودش را بکند.
میدانستم اگر برخورد کنیم، فشار به قدری است که هیچ کس نمیتواند کاری کند بنابراین خواستم اقدامات لازم را همین الان انجام دهند. مرتب با سرگرد صانعیفرد در دیسپچ در ارتباط بودم و آخرین ارتفاعی که یادم هست ۴۲۲۰ پا بود. بازوهایم از فشار در حال ترکیدن بود. قبل از برخورد یادم هست داد زدم و گفتم «مصطفی بِکِش پشت دسته» که بازوهایم ترکید. بعد از آن، هواپیما به زمین اصابت کرد. چند ثانیه هیچ چیزی نفهمیدم. سرم شکسته بود و نمی توانستم جلوی چشمم را ببینم. خونها را پاک کردم و دیدم از سمت چپ مان آتش بالا می زند. نگاه کردم دیدم مهندس پرواز با سر به زیر پنل اینسترومنت رفته. بلندش کردم دیدم شهید شده است. متاسفانه کمربندش را قفل نکرده بود. ناوبرمان شهید آلهاشم هم سر جایش نبود و پرت شده بود اما خرمدل و ایزدیفر بودند.
سمت چپ و راست هواپیما دو پنجره وجود دارد که در حالت عادی، پایین رفتن از آنها طبق یک فرمولی انجام میشود. هر آن ممکن بود کپسولها بر اثر حرارت آتش، منفجر شوند. از بچهها خواستم پنجره را باز کنند و سریع خارج شوند. خودم هم از پنجره سمت چپ نمیدانم چطور با سرعت بیرون پریدم که همان موقع کمرم آسیب دید و سرم مجددا شکست. بچهها که بیرون آمدند، گفتم سریع دور شوید. ۱۰ قدم نرفته بودیم که کابین منفجر شد و صدای انفجار -بعد از اولین ضربه هواپیما- مجددا در منطقه پیچید. بلافاصله صدای مسلسلها بلند شد. در واقع نیروهای حاضر در منطقه فکر کرده بودند شاید هواپیمای دشمن باشد و برای همین به سمت ما شلیک میکردند. ما با داد و بی داد گفتیم خودی هستیم تیراندازی نکنید. اهالی محل هم جمع شدند. من درخواست کردم اگر تراکتور دارند بیاورند تا بتوانیم در و پیکر هواپیما را که به هم پیچیده بود باز کنیم تا بتوانیم افراد را بیرون بیاوریم.
من و بقیه بچهها به شدت زخمی بودیم و شرایط عادی نداشتیم. با تراکتور هم نشد. سمت راست هواپیما پاره شده بود. از همان سمت وارد شدیم تا اگر کسی زنده است نجات دهیم. داخل هواپیما پر از گرد و غبار و دود آتش بود. هم شرایط پرواز سخت بود هم صدای ضجه افراد که هنوز در گوشم هست. در کل ۲۳ نفر از این حادثه جان سالم به در بردند.
فردای شب حادثه، ساعت ۸ و نیم صبح یک تیم به عنوان تیم بررسی سانحه از نیروی زمینی ارتش آمد. تعجبآور بود سانحه متعلق به نیروی هوایی بود اما تیمی از نیروی زمینی آمد؟ آنان که شناختی از هواپیما نداشتند. گفتند از بچههای فنی هم اینجا هستند تا کمک کنند. جلسهای تشکیل دادند که بنده هم رفتم. بعد از جلسه گفتند که میخواهیم برویم پای هواپیما. من هم خواستم که با آنها بروم. اول قبول نکردند ولی اصرار کردم که حتما باشم. فرماندهان شهید در این سانحه، در سمت چپ هواپیما نشسته بودند یعنی بخشی که بال کنده شده بود و آتشسوزی شده بود. علت هم این بود که چرخ سمت چپ داخل قنات افتاده بود و فشار وارده باعث کنده شدن بال و آتشسوزی شده بود. شاید برخی بگویند اگر چرخها باز نمیشد بهتر بود ولی من در آن لحظات پر از استرس خواستم از ضربه بیشتر جلوگیری کنم.
ای کاش یک نفر از آقایان زنده میماند و جواب این اظهارات ضد و نقیض را میداد. حتی عدهای میگفتند خلبان از عمد هواپیما را به زمین زده و بعدها خودش به عراق متواری شده یا میگفتند باید هواپیما ۱۸۰ درجه میچرخید تا به باند ۱۱ مهرآباد برسد. فکر نمیکنند چطور باید هواپیمایی که همه چیزش از کار افتاده بود را در این مسیر قرار میدادم. بعضی بچههای فنی خودمان هم رفتند و برخی قطعات را پیدا کردند. ازجمله پمپهای سوخت که همه آنها بسته بود. به همین دلیل همه چیز قطع شده بود.
از فردای آن روز رفت و آمدها شروع شد و جلسات مختلفی در ستاد مشترک برای بررسی سانحه تشکیل دادند و بنده هم میرفتم و میآمدم. در آغاز جلسات گفتند که بیایید برای جلوگیری از تشویش افکار عمومی بگوییم مسئله خرابکاری منتفی است. بعد شروع کردند به صحبتهای دیگر. از جمله میگفتند شاید هواپیما موتور داشته و خلبان نفهمیده. گفتم ای کاش تیمسار فکوری زنده بود و خودش شهادت میداد. نظر بنده این بود که یک تیم متخصص تشکیل شود و از سازنده هواپیما هم دعوت شود.
سرگرد خزاعی از خلبانهای شکاری میگفت در زمان وقوع حادثه و سقوط سی ۱۳۰ که من به عنوان تاپکاور منطقه مهرآباد بودم یک شیء نورانی را در محل دیدم. بنده نمیدانم این مورد هم پیگیری شد یا خیر حتی یک تیم هم از پاکستان آمد و موضوع را بررسی کرد ولی بعد از بررسیهای فراوان نهایتا نتیجه پرونده UNKNOWN (نامشخص) اعلام شد.»
برآورده شدن آرزوی فلاحی
آرزوی امیر فلاحی در کسوت ریاست ستاد ارتش ایران این بود که ارتش متجاوز بعث عراق را از شهر آبادان بیرون کند.
همزمانش قبل از طراحی عملیات ثامنالائمه و رفع حصر آبادان جملهای از او را نقل قول کردند.
او گفته بود: «من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیهام میشناسم. با توجه به پیشروی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. اکنون تنها یک آرزوی دیگر دارم. تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانم.»
آرزوی تمیسار در عملیات پیروزمندانه ثامنالائمه در مهر ۱۳۶۰ برآورده شد و وضعیت میدان جنگ دگرگون شد و زمینه برای پیروزیهای بزرگ آینده فراهم شد اما او به همراه چهار مقام ارشد نظامی دیگر تیمسار موسی نامجو نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع، تیمسار جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سید محمدعلی جهانآرا فرمانده وقت سپاه خرمشهر، چند ساعت بعد از اتمام عملیات و در مسیر برگشت به تهران در هفتم مهر ۱۳۶۰ و دیدار با امام امت، گرفتار سرنوشت شد و با سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش در منطقه کهریزک تهران، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
وصیتنامه
سرتیپ سرلشکر ولیالله فلاحی دو سال قبل از شهادت وصیتنامهاش را به این مضمون نوشت: «به نام خدا، به نام ایران، به نام اسلام، به نام انقلاب، به نام مبارز و به نام رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام روح الله خمینی.
وصیت من، فرمان خدا، کتاب خدا و قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران. زندگی نامه و کارنامۀ من، قضاوت ملت ایران به ویژه ارتش ایران.
همسر، فرزندان، پدر، مادر، برادران، خواهرم، برادرزادگان، خواهرزادگان، همسرانشان، عمو و عموزادگان بزرگ را به خداوند و به ملت ایران میسپارم. از همه میخواهم مرا ببخشند و من نیز همه را میبخشم و هیچ آرزوی دوری در این جهان هستی به جزء کمال انقلاب و کمال جهاد اکبر ندارم. سرتیپ فلاحی ۳۰ تیر ۱۳۵۸»
منابع:
امیر خستگیناپذیر/ سرهنگ احمد حسینیا/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی/۱۳۸۴
انتهای پیام