به گزارش ایسنا به نقل از لیدوماتریپ، کاغذهایی دستاشان است. اجاره ویلا، اجاره سوئیت، به آنها نزدیک می شوم. شیشه ماشین پایین است. یکی از آنها که کاپشن شیکتری دارد. می گوید؛ "بهترین ویلاهای شمالُ فقط من اجاره میدم". صدای دیگری : الکی میگه اقاجان، میخواد پول اضافی بگیره و ... . صداها زیاد میشوند و حرفهایشان درون هم میرود. شیشه را بالا میبرم و تقریبا سعی میکنم از دستشان خلاص شوم. اما تمام فکرم را مشغول خودشان کرده اند. صداها نامفهوم شده اند، ولی از لب خوانیها میتوان فهمید که تقلایشان برای چیست. کم کم نامید میشوند و دنبال ماشین هم نمیدوند. تیتر انکر تکست گونه ای در ذهنم نقش میبندد و با صدا مرور می شود، اجاره ویلا در شمال. دهنم آب نمی افتد، بلکه خشک میشود. و سوالی در ذهنم مدادم تکرار میشود. چند سال دیگر شمال وجود دارد؟! دهنم باز نمی شود اما حس فریاد را دارم.
موانع توسعه گردشگری در ایران
کافیست عنوان این نوشته را جستجو کنید، مطالب مختلفی که جامع و کاملتر هم میتوانند باشند، در اینباره نگاشته شده است. اما هیچ اجماع عمومی در اینباره وجود ندارد که تحولی رقم بزند. دلیل آنهم نبود نگاه حقیقی صنعتی به حوزه گردشگری است. نگاه صنعتی مسیر توسعه گردشگری را نمایش میدهد. موانع را نمایان، نیازها را مشخص و هدفها را مُدَوَن میکند. در چنین مسیری هر کسی وظیفه خود را خواهد داشت و طبق آن عمل خواهد کرد. دقیقا همینجاست که کار گره میخورد. چون ما به ندرت به کارهای گروهی تن میدهیم.
چنین کار گروهی در ظاهر، آنهم با این مقیاس بدیهی است که از همان اول شکست بخورد. اما اینگونه نیست. با مدیریت درست میتوان سودمندیها را به صورت مستقیم و غیرمستقیم نشان داد و جامعه هدف را ترغیب و وارد کار گروهی کرد.
اگر بخواهیم به همین نوع ادامه دهیم، حرفها تکراری و کهنه خواهند شد. چون هر آنچه لازم بود بیان شد. جزئیات را نیز دیگران بیان کردند. من پیشنهاد میکنم همان قصه شمال را ادامه دهیم. امکان بیان حرفهای تازهتر یا لااقل اثر گذارتر را میدهد. شاید کسی جایی بخواند یا بشنود و قدمی هم بردارد.
شمال نیاز به احترام دارد
چیزی که در طول جاده چالوس برایم محرز شد، احترام به ماهیت شمال است. احترام به این لذتی که در آن غرق میشویم. جایی که به واسطه خیل عظیم مسافران تبدیل به محل درآمد عدهای شده که بدون توجه به آثار طولانی مدت عملشان، دست به تخریب، ساخت و سازهای بی مهابا میزنند. تخریب زیست محیط عین ظلم است. ظلم بالاتر از این که مانع توسعه گردشگری میشوند. مدام از خودم میپرسم اگر همین منوال ادامه پیدا کند، مردم از اجاره ویلا در شمال چه هدفی خواهند داشت. کجای شمال را به تماشا خواهند نشست. تصمیمم عوض میشود. دلم نمیخواهد به سمت کبودوال برم. به سمت تهران برمیگردم. شاید در آن دیدار بتوانم درد دلهایم را بیپردهتر بگویم. بگویم تا دیرتر نشده فکر علاجی باشید.
توسعه گردشگری باعث تغییر در رویکرد نگهداری و ساماندهی زیرساختها میشود. آنوقت در دل جنگل خبری از بتن و آسفالت، غیره و غیره نخواهد بود. در آن ساختار حراست از هویت استان و شهرستان و شهر و روستا مهمتر خواهد شد. تحرکات زیر ذربین خواهد رفت و نظم لازم حاکم خواهد شد.
مثل افرادی که پشت تریبون میروند حرف زدم؛ بگذریم. تجربه خوبی بود، اما بماند برای اهلش.
تهرانی که اگر تهران می ماند
تهرانی که اگر تهران می ماند، شاید تنها پایتخت جنگلی جهان لقب میگرفت و من بجای جستجوی اجاره سوئیت در تهران، دنبال اجاره کلبه های چوبی میگشتم و با اجاره روزانه خانه در تهران مواجه نمی شدم که داغ دلم تازهتر شود. حتی در ذهنم خود را توبیخ کردم که چرا دعوت دوستم را قبول نکردم. به هر حال یک روز در این پایتخت کم نظیر باید بمانم. ماشین را پارکینگ میگذارم و دلم میخواهد قدم بزنم، هوا خوشبختانه ناسالم نیست. هنوز برف میبارد. شالم را از دور دهنم پایین میکشم تا مثل کودکیم از دیدن بخار دهانم لذت ببرم و قدم پشت قدم دیگر برمیدارم. تهران زیبا را میبینم و برای دهمین بار تکرار میکنم، هر چهار فصلش زیباست.
برای منی که کودکیم در تبریز به نوجوانی رسیده و نوجوانیم در بوشهر جوانی را میگذارند، تفاوتها نباید اینقدر مشهود باشد. اما حقیقتا تفاوت وجود دارد. هر دم از این باغ میرسد بیدلیل از ذهنم نمیگذرد. انتظاری کمتر، از چنین باغ شهری نمیرود. فردا میخواهم بپرسم چه سیاست تبلیغاتی برای معرفی تهران میتوان گرفت. چگونه میتوان دهها جاذبه این شهر را به معرض دید جهانیان گذاشت. کی وقتش میرسد که زیباییهای تهران به تیتر یک خبرها مبدل شود و جای هوای ناسالم تهران را بگیرد.
موانع توسعه گردشگری
گپمان گل انداخته و درد و دل میکنیم. بیشتر شبیه "جانا سخن از زبان ما میگویی" است. طرح و پیشنهاد میدهیم. اما یه جای کار میلنگد و ما همچنان به زبان میآوریم. موانع پشت موانع گفته میشوند. من از تصمیمها میگویم، او از تحریمها داد میزند. من از زیرساختها میگویم، او از زیر لایه پرده برمیدارد. گفتگویی که البته نهایتا نتیجه دارد. و آنهم رساندن حرفها به خانه مردم از طریق نمایندگان است. امید تحقق آن کم، ولی تلاش برای رساندن آن لازم است. شاید اینبار اتفاقی بیفتد. شاید میان شلوغی کارهایشان و دغدغه معیشت و رونق اقتصادی چنین فرصتی از ذهنشان دور ماند باشد.
برگهای به دستم میدهد. بالای آن نوشته، اجاره سوئیت ارزان در مشهد نزدیک حرم و شماره تماسی زیر آن. نمی دانم از کجا باخبر شده است. می دانم که اجاره سوئیت در مشهد در این فصل ارزان است، فقط لطفش را نمیخواهم پس بزنم. مخصوصا به خاطر اینکه دعوتش را هم نپذیرفتم.
زمستان مشهد چیز دیگریست
خلوت عجیبی است. میتوانی ساعتهای بنشینی و با آقا خلوتت را هی کش بدهی و لذت ببری. حضورش را حس میکنی. اصلا دلت نمی خواهد جای دیگری بروی. حرفهایت نگفته تمام می شود. انگار هر کلامی اضافه است. زبان به سلام و احترام میچرنی. باران تازه بند آمده است. در صحن و سرایش قدم میزنم. هوای سرد و دلچسبی دارد. با خدّامها میتوان از حرفهای مگو هم پرسید و جهان دیگری را درک کرد. همهی آنها یک دیالوگ مشابه دارند. التماس دعا.
و بعد از دعا در حق خدام، من برای توسعه گردشگری در ایران هم دعا میکنم. تنها کاری که از دستم برمیآید.
پایان سفر
در مسیر بازگشت چیز جدیدی ذهنم را مشغول کرده. توسعه حرم نمونه بارزی از وجود تمام موارد لازم برای یک مکان حتی سیاحتی است. همهی نیازهای لازم را تدارک دیده اند. هر آنچه باید در مکان سیاحتی و زیارتی باشد در حرم مشاهده میشود. اطراف حرم هم به واسطه آن، سرشار از رونق است. شهری که در فصلهای متناسب پذیرای مسافران میلیونی است. توسعه گردشگری کاملا مشهود است. مردم هم راضی اند.
مسیر کویری برای دیدن شب کویر، کم نظیر است. دعا میکنم هوا ابری نباشد.
انتهای رپرتاژ آگهی