شعر تازهای از سیدعلی صالحی
زن، زَبور، جنگ.
یا حرمت الحوّا…!
بر من نه این رواست
که راه باشد وُ
من… گم شده به شولاها.
شب… همه شب
از گورستانِ گمنامِ غَزه
صدای خندیدنِ کودکان میآید.
یا حرمت الحوا…!
این همه هیاهویِ آدمی
ظلمتِ مظنونِ کدام بیچراغیست:
قرینهٔ حیرت و هراسِ هیولا.
دریغا
دشمن نمیگذارد
شور بشنوم این
سهتارِ مجروحِ هَلْ عطا را.
یا حرمت الحوّا…!
مراقبِ مادرانِ دریا باش،
آنها را آیا هنوز هم
یارایِ گریستن هست!؟
****
و شعر دیگری از سیدعلی صالحی درباره غزه و اتفاقات آن که چند سال پیش سروده شده است:
قفل بر دهان غزه خسته بستهاند
موش و موریانه
کلید این کرانه جهان را جویده است.
سرد است اینجا بیانصاف
تاریک است اینجا بیانصاف
اینجا
مدرسه، تعطیل
مشقها بیخط
کتابها کهنه
مدادها... منتظرند!
دنیا کور است :
روشنایی را از ما ربودهاند
راه را از ما ربودهاند
نقشه را از ما ربودهاند
من
نقشه راه را میسوزانم
سرمای گزنده لاکردار است
دفتر نقاشیهای خود را میسوزانم
اما باز
سرمای گزنده لاکردار است.
کتابهای مدرسه
مشقها، مدادها و مرگ را میسوزانم
اما باز
سرمای گزنده لاکردار است.
دیگر چیزی برای گرم کردن شبهای اشغال شده
باقی نمانده است
جز یکی کتاب معطر
که آن را گرم
در آغوش ایمان خود گرفتهام
من خود را میسوزانم
اما شعرهای تو را هرگز... محمود درویش!
انتهای پیام