از شهر خمام به سمت دهستان «شیجان» می روم، بعد از «میان محله» شیجان و نزدیک به پل آهنی، مردی نان به دست از جاده میگذرد. نیش ترمزی میزنم تا از او آدرس بپرسم، ولی پیش از آنکه سوال کنم، مرد میگوید «دو کیلومتر دیگر مستقیم برو. بعد از خیابان تختی، یک قسمت هم خاکی دارد»!
می گویم: من که هنوز چیزی نپرسیدم و جواب میدهد «میخواهی بروی "آلاچیق درختی ملایی"، مثل تو هر روز همین آدرس را میپرسند» و لبخندی بهجای تشکر میان ما رد و بدل میشود.
«در طبقه ششم، انگار بال درآوردهام. حس پرنده را دارم، وقتی روی درختان مینشینم و به دوردستها خیره میشوم، احساس آزادی و سبکبالی دارم. دلم میخواهد ترانهای بخوانم. دلم میخواهد برای تمام مردمی که اینجا جمع شدهاند، ساز بزنم» این را جوانی میگوید که طبقه ششم آلاچیق درختی را برای چند ساعتی اجاره کرده است.
از پنجره چوبی طبقه ششم، ضلع شمالی را نگاه میکنم، سراسر شالیزار است. شالیزارهای سبز دهستان «شیجان» که خوشههای کشت دومش جوانه زده است. از پلههای چوبی پایین میآیم، حالا از پلههای طبقه پنجم، مرداب مجموعه گردشگری «آلاچیق درختی» پیداست. مردابی دست ساز با نیلوفرهای صورتیاش و «سل باقلا»های گرد و سبزش. دانههای همان گلهای صورتی که برخی بخاطر خواص درمانیاش میچینند. برگهای این نیلوفرها بیاندازه بزرگ است.
قورباغهها بر روی برگهای تالاب جا خوش کردهاند. لاک پشت کوچکی با شنیدن هر صدا، لای ساقههای بلند نیلوفرها پنهان میشود؛ همچون دخترکی با حجب و حیا. شاید به همین دلیل در زبان گیلکی لاک پشت را «آب لاکو» مینامند. (گیلانیها به دختر، لاکو میگویند).
دخترکی از تاب بلند و چندمتری کنار مرداب تاب میخورد و پایههای چوبی تاب که وسط تالاب قرار گرفته، به لرزه در میآید. صدای شادی و فریاد بچهها از وسط پل چوبی وسط مرداب شنیده میشود که برای مادرشان دست تکان میدهند.
وسط استخر، جزیرهای است با یک کلبه بزرگ. آهنگ "تولد مبارک" از آن شنیده میشود. خانوادهای ترجیح داده تولد فرزندشان را در دل طبیعت بگیرد.
دم غروب، نسیم خنکی از استخر دوم میوزد و قوی سفید رنگِ داخل آب با پدالهای آهنیاش به گردش درمیآید تا شادی بچههایی که سوار قایق شدهاند را دوچندان کند.
آشپزخانه درست زیر آلاچیق سوم است و از آن بالا می توان دید که دختر آقای ملایی، چگونه «رشته خشکارها» را در ماهی تاوه سرخ میکند. شیرینی به شدت محبوب و محلی گیلان که از مخلوط آب و آرد برنج و گردو و شکر تهیه میشود.
نزدیک او میروم. نفس نفس میزند. هفت ماهه باردار است و همانطور که سفارش مشتریها را میگیرد، از پسرش که هفت سال دارد و وردستش است، میخواهد تا سینی چای آلبالو و رشته خشکارهای سرخ شده را برای آلاچیق هشتم ببرد و او که هنوز کودکی را طی نکرده، با اطمینان و جسارت یک جوان، سینی را با یک دست محکم نگه میدارد و به آلاچیق آن سوی تالاب میرود.
عرق پیشانیاش را با آستینش پاک میکند و میگوید «وقت مصاحبه ندارم. امروز دو نفر از بچه ها نیامدهاند، دست تنها شدهام».
سراغ پدرش را میگیریم، به مرد حدودا ۴۵ سالهای اشاره می کند که دارد سفارش مشتریها را مینویسد. «او که میبینی باباست. الان بعیده جوابت را بدهد می ینی که صدای مشتریها درآمده. کم کم سفارش شام مشتریها هم شروع میشود» فقط یادآور میشود که کل مجموعه را خانوادگی ادا کنند.
با اینکه وسط هفته و عصر یک روز غیر تعطیل است، ولی باز هم آلاچیق درختیهای روستای «دهنه سر شیجان» مملو از جمعیت است.
تمام اطراف این مجموعه گردشگری شالیزار است. نزدیک شالیزار میروم. صاحب آلاچیق درختی با ایجاد یک راه چوبی تا وسط شالیزار، زیبایی دیگری به مجموعه داده است.
دم غروب، خورشید به سرخی نشسته و من بر روی پل چوبی وسط شالیزار، نسیم خنک جلگه را حس میکنم. حالا شب از نیمه گذشته، هیاهوی مشتریها فروکش کرده و میتوان صدای ممتد جیرجیرکهایی که پیوسته لای به لای آلاچیق درختیها میخوانن را شنید.
«مرتضی ملایی»، مالک آلاچیق درختی دهنه سر شیجان تازه از رسیدگی به مشتریها اندکی آسوده شده است. هنوز مشغول رتق و فتق امور است و در حین کار به سوالات من هم جواب میدهد «ایده ساخت آلاچیقهای درختی را از کارتون "خانواده دکتر ارنست" گرفتم. کارتونی که دهه ۶۰ برای خیلی از ما خاطره نوستالژیک دارد. همیشه دوست داشتم مانند خانواده دکتر ارنست بالای درخت برای خودم خانه بسازم.
۲۰ سال پیش در زمین همین مکانی که میبینید، تعداد ۲۰ درخت کاشتم. به این امید که بعد از آنکه بزرگ شدند، برای خودم و خانوادهام آلاچیق درختی بسازم و این کار را هم کردم. سال ۹۰ تصمیم گرفتم تعداد آلاچیق درختیها را بیشتر کنم تا بقیه مردم هم استفاده کنند.
آن زمان با وامی که از صندوق کارآفرینی گرفتم، توانستم شش آلاچیق بر روی درختها بسازم و چند آلاچیق چوبی دیگر در سطح و نزدیک تالاب به مجموعه اضافه کنم. تا حالا استقبال از آلاچیق درختیها خیلی بوده، حتی گردشگرهای خارجی هم به این مجموعه میآیند. مسئولان هم زیاد آمدهاند. قبلا در استخر مجموعه، ماهی هم پرورش میدادم. هرکس دوست داشت میتوانست از استخر ماهی صید کند و ماهی خودش را خریداری کرده و با خودش ببرد».
آرزوی کودکیهای مرتضی ملایی تبدیل به یک ایده گردشگری شده است؛ ایدهای که موجب شد وی در سال ۱۳۹۶ به عنوان کارآفرین برتر در برنامه پایش معرفی شود، اما داستان به اینجا ختم نمیشود. ایده اجرایی مرتضی ملایی، روستای دهنه سر خمام را به رسانه ملی هم کشاند و این روستا به عنوان روستای نمونه کشوری در شبکه یک معرفی و از این کارآفرین تقدیر شد. کسی که رویاهای کودکی اش را تبدیل به یک ایده گردشگری کرد.
انتهای پیام