تلاش جلگه نشینان برای فرار از شعله های تفتیده خورشید در جلگه سفیدمزگی و تلاش خورشید برای گذر از دره سیاهمزگی، اما اینجا خورشید جا می ماند از صف انبوه درختان و نسیم خنک رود همراه با موسیقی آب، خفتگان لب رود را به رؤیای تابستانه می برد.
به کودکی های شیرین، به آبتنی کردن در حوضچه اکنون، به یخ در بهشتی که گرمای تابستان را به سخره می گیرد و به ماهیگیری که فراغت را به دام می اندازد.
و کودکانی که سنگ می کوبند بر خوابگه قورباغه ها و آب گل آلودی که بر تنه توسکاها شلاق می زند. توسکاهای لب رود، انتظار نوری را می کشند تا در سایه سار پنهان مانده از خورشید، خزه کمتری به تنه شان بنشیند.
رؤیای تابستانه من دیدن چکاچک آبی است که از میان خزههای تخته سنگ بزرگی، عطش مرا فرو می نشاند؛ عطشی برای دیدن آبشاری در دل کوه های سیاهمزگی.
اگر در تمام گیلان، «سیاهمزگی» را به نام پنیر معروف گله دارانش می شناسند، من این دهستان را به خاطر آبشارهای ناشناخته اش دوست دارم. دهستان های سیاهمزگی و سفیدمزگی در شهرستان شفت و کوه های مشرف به آن، نزدیک ترین مفری است که می توان از روزهای داغ تابستان فرار کرد و مامنی بر لب رود یافت.
این سرزمین زیبا را باید سرزمین آبشارها نامید. در مسیر راه از روستای «شالما» در سفیدمزگی تا «خرمکش» در دره سیاهمزگی، آبشارهای زیادی قرار دارد که کمتر مورد توجه گردشگران قرار می گیرد. اگر طویل ترین آبشار دره سیاهمزگی، پله گذاری نشده بود، شاید آبشار خرمکش هم مانند باقی آبشارهای این منطقه ناشناخته می ماند.
«آبشار وَزَن بن و آبشار لاس پشت در روستای لپوندان، آبشار خالی نسا در روستای مزگده، آبشار دره کش و سیاکش نرسیده به حاجی آباد و آبشار دودوزن در روستای خرمکش»، تنها برخی از آبشارهای معروف این منطقه است.
آبشاری که کمتر کسی سراغش را می گیرد، لای بوته های باغ های چای پنهان مانده است. بعد از روستای علیسرا و حاجی آباد، مسیر رودخانه سیاهمزگی، گردشگران را به سمت آبشار خرمکش راهنمایی می کند. ولی من دوست دارم خلاف جریان، زندگی کنم و این چالش، لذت زندگی را دوچندان می کند و برای دیدن آبشار "خالی نسا" می باید مسیر حدودا یک ساعته را پیاده طی کرد.
پل آهنی، که زیر آن رودخانه سیاهمزگی عبور می کند، راهنمای من به روستای «خشگره» می شود. این مسیر فرعی ما را به آبشاری می برد که «خاله نسا» نامیده می شود. اگرچه در وهله نخست، تصور می کنی نام یک بانو را بر یک آبشار محلی نهاده اند، اما اگر به طرز گویش محلی ها دقت کنید، می بینید «خالی نسا» تلفظ می کنند و این واژه ریشه در زبان تالشی دارد و معنای واژه را وقتی درمی یابید که آبشار را ببینید.
خالی نسا، لای تخته سنگ ها پنهان شده است، لای بوته های چای، مسیری پیچ در پیچ از دل باغ های چای که در نهایت تو را به تخته سنگ بزرگی رهنما می شود که پوشیده از خزه های سبز است. تخته سنگی که از تابش آفتاب محروم مانده و وقتی کنار آن می ایستید، نسیم خنکی از لای خزه ها، هُرم گرمای پیاده روی یک ساعته را فرو می نشاند.
و تازه متوجه می شوید که تالش زبان های شفت، عجب نام برازنده ای بر این آبشار نهاده اند. او نه خاله کسی است و نه قبای زنانه نسا بر تن دارد. از این جهت خالی نسا نامیده می شود که جایی خانه دارد که آفتاب را بر او راهی نیست، خالی است از تیغه های سرکش خورشید و نسیمی خنک از شکاف تخته سنگ، چنان روحت را نوازش می دهد که گویی مادری مهربان، حیات را بر طفلش می دمد.
کوره راه های مسیر خشگره تا خالی نسا، اگرچه جنگلی است اما خورشید داغ تابستان، چنان از لای برگ ها تو را می سوزاند که گاه از ادامه پیاده روی پشیمان می شوید. اما وقتی خالی نسا پذیرایت می شود، می بینید می ارزید راه سختی را پیمود تا در گهواره خالی نسا، خنکای دلچسبی را تجربه کنید و لای بوته های چای آرمیده و به موسیقی طبیعت گوش کنید و یا چک چک آبی را بشنوید که از لای خزه ها بیرون می جهد و آرام و بی صدا برخلاف دیگر آبشارها، حوضچه پای آبشار را سیراب می کند.
پا بر بستر سنگ های پای آبشار می گذارم. صیقلی و صاف و سرُ. بچه قروباغه ای که آفتاب می گرفت، جانش را بدر برده و زیر شکاف سنگ پنهان می شود و من نیش پشه ای را تحمل می کنم تا سنجاقک جاخوش کرده بر سنگ دیگری، نهار ظهرگاهش را از دست ندهد.
انتهای پیام