این پرده های نقاشی در قهوه خانه ها نصب می شد و مردمی که اوقات فراغت خود را در قهوه خانه سپری می کردند، به روایت قوال گوش می دادند. به همین دلیل، این هنر به «نقاشی قهوه خانه» موسوم گشت. «حسین قوللرآقاسی و محمد مدبر»، از استادان سرآمد این سبک نقاشی بودند.
اگرچه بسیاری از اساتید این هنر دوره معاصر در قید حیات نیستند، ولی یکی از شاگردان استاد «محمد مدبر» در یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان لاهیجان، هنوز چنین آثاری را تولید می کند. نقاشی هایی که هرچند دیگر در هیچ قهوه خانه ای روایت نمی شود، ولی زینت بخش بسیاری از رستوران ها و کافه هایی است که تم کلاسیک و سنتی دارند.
در دهستان آهندان و در روستای میان محله زاکله بر، بَلَته چوبی را کنار می زنم و دری که ترکیبی از چند چوب کوتاه عمودی است، باز می کنم و «جعفر لشگری» را صدا می زنم. پیش از این هم به دیدن این پیرمرد نقاش رفته بودم؛ عینک ته استکانی اش را جابجا می کند و قلمویش را بر زمین می گذارد و می گوید «دیر آمدی آلوچه ها تمام شد در عوض انگورها رسیده. من که پا ندارم آنها را بچینم»
وقتی تلاش می کند به پیشوازم بیاید، می بینم عصایش دو تا شده و با پاهای پرانتزی شده به سختی گام برمی دارد. کلبه اش نمناک و تاریک است و هوا به درستی در آن جریان ندارد و شدت گرما، استاد را واداشته تا رنگ و قلمو و تابلویش را برای کار به ایوان بیاورد.
قلمویش را به رنگ آغشته می کند و بر پرده ای می کشد که یک ماهی است؛ در حال کشیدن آن است و می گوید «این پرده را یک نفر از تهران سفارش داده که در تجریش گالری هنری دارد»
و من می دیدم که موقعی که قلمو را بر پارچه متقال می کشد، ترکه ای چوب را حائل میان دست و زانویش قرار می دهد. دستی که قلمو دارد بر روی ترکه می گذارد و در برابر تعجب و پرسش من پاسخ می دهد «پیری است دیگر، یک جوری باید جلوی رعشه و لرزش دستم را بگیرم وگرنه نمی توانم صاف بکشم»
او که از ۱۰ سال پیش و با از دست دادن همسرش تنهاتر شده، با آمدن هر مهمان، با حرف زدن تنهایی روزهای متوالی اش را می شکند «کسی قدر این هنر را نمی داند. ۲۰ سال پیش من از تهران آمدم اینجا ساکن شدم. در این ۲۰ سال فقط یک تابلو از شهر لاهیجان سفارش داشتم. همه فقط می آیند و می بینند و می روند. خریداری هم اگر پیدا شود، پولدارهای تهرانی و اصفهانی هستند. می آیند و یک مبلغی پیش پرداخت می دهند و تا تابلو تمام شود، چندماه طول می کشد. الان همین تابلو که می بینی ۵۰ میلیون قیمت دارد، اما نصف بها با من طی کرده و می گوید کسی پول خرید نقاشی ندارد.»
و یاد سختگیری های پدرش می افتد "پدرم معمار بود. در یک دفتر مهندسی معروف کار می کرد که پروژه های ساختمانی بزرگی اجرا می کردند. اصرار داشت من بروم رشته مهندسی. با زور هم مرا فرستاد ولی من ول کردم. تهدید می کرد که اگر بروی دنبال نقاشی من هیچ کمکی به تو نمی کنم. روی حرفش ماند. از ۱۲ سالگی به بعد حتی یک جفت جوراب برایم نخرید. هنرستان را هم نصفه رها کردم. می رفتم شاگردی و برای خودم لوازم نقاشی می خریدم، باز دعوا و مرافعه بود. یک بار تمام لوازم نقاشی مرا ریخت تو چاه حیاط خانه."
آن زمان محله سلسبیل می نشستیم. یک فردی در محله داشتیم به اسم کریم؛ عقیده داشت نقاشی و تصویرگری کار شیطان است و کسی که این کار را بکند، برکت از خانه اش می رود. پدرم هم تحت تاثیر حرف های او مخالف هرگونه نقاشی و صورتگری بود.
من نزد محمد مدبری می رفتم که بیشتر نقاشی های مذهبی می کشید، خودش هم تعزیه خوان بود. حوادث عاشورا، معراج پیامبر، جنگ خیبر و... را می کشید. با این حال باز پدرم مخالف نقاشی بود»
از سن و سالش می پرسم، می گوید «اگر شناسنامه ای حساب کنید، متولد ۱۳۱۸ هستم، اما به نظرم ۱۰ سالی کوچکتر گرفته اند. چون من جنگ جهانی دوم و قحطی را به خوبی به یاد دارم. آن زمان کوپن غذا می دادند. مادرم، نرگس کمالی ایراندخت، اصالتا رشتی بود. پدرش از تجار بندر پهلوی بود که جنس می بردند روسیه. در دریا غرق شده بود. پدرم اصالتا اهل روستای ضیاءآباد قزوین بود. بچه که بودم همراه پدرم می رفتم تالار شاه. پدرم گچبری های آنجا را انجام می داد. یک قلمو می داد دستم تا لای گچبری ها را تمیز کنم.
بعد از مخالفت های پدرم سعی کردم خودم خرج خودم را دربیاورم. آن زمان گروه پیشاهنگی، بازوبندهای مخصوصی داشت. من بازوبند پیشاهنگی می کشیدم و پنج قِران می فروختم. کلاس سوم ابتدایی، تصویر اولین مجله دانش آموز را کشیدم که در کل کشور پخش می شد و برنده شدم. آن زمان، نسخه برداری از کتاب های درسی، جزو تکالیف بود. بچه ها نسخه نویسی های خودشان را می دادند به من و با تصویر در دفترچه هایشان می کشیدم.
هنر نقاشی قهوه خانه را مدیون مرشد "ممد" هستم. مرشد محمد در واقع نقاش نبود، اما برای ترویج نقاشی قهوه خانه کمک زیادی کرد. مرشد ممد در بازارچه کلعباسعلی میدان شاپور سابق، مغازه داشت و خودش پرده خوانی هم می کرد. برای رونق کارش، نقاشهای قهوهخانهای را جمع کرد و برایشان سفارش کار گرفت. بعد از آن پای حسین قوللر آغاسی و محمد مدبر به مغازه مرشد ممد باز شد و شاگردان زیادی تربیت کردند و من هم پیش مدبری می رفتم؛ البته استادهای آن زمان شاگرد تربیت نمی کردند، اصلا وقت نمی گذاشتند. من می کشیدم می بردم پیش استاد، اشکال هایم را تذکر می داد.
آن زمان یک ارمنی بود به اسم «مارکوگریگوریان» که پرده های نقاشی زیادی از استادان آن زمان از جمله مدبری و حسین قوللر را خرید و با خودش به کشورهای دیگر برد و تازه آن زمان کشورهای دنیا با هنر نقاشی قهوه خانه ای ایران آشنا شدند. در واقع رابط مارکو با استادان نقاشی قهوه خانه، همین مرشد ممد بود. بخاطر همین می گویم مرشد ممد خدمات بزرگی به این هنر کرد.
قبل از انقلاب، دولت برنامه های حمایتی از نقاشان باقی مانده داشت و بعضا تابلوهایشان را هم می خرید. الان خیلی از این تابلوها در موزه رضا عباسی نگهداری می شود. حمایتی صورت نمی گیرد و استادان سرآمد هم فوت کردند. امثال من هم به سختی زندگی را گذران می کنیم. اگر به ندرت خریداری هم پیدا شود، با این وضعیت اقتصادی، نصف بهای تابلو را هم نمی پردازد.
بعد از فوت استاد مدبری، نقاشی های نیمه کاره اش را من تمام کردم. حسین قوللر سبک خودش را داشت و از چهره افراد می توان تشخیص داد کار مدبری است یا قوللر. مثلا مدبری چال چانه برای صورت ها می گذاشت. ولی چهره در نقاشی های قوللر حالت کشیده داشت»
او ادامه می دهد «تا زمانی که رادیو و تلویزیون باب نشده بود، هر محله برای خودش یک تکیه و قهوه خانه داشت و یک نقال از روی پرده های نقاشی، مضمون داستان روی پرده را روایت می کرد. در قهوه خانه ها بیشتر پرده های شاهنامه خوانده می شد و در زورخانه های قدیم پرده هایی از دلاوری های امیر مومنان(ع)؛ در تکایا هم مضامین پرده ها مذهبی و عمدتا ملهم از حوادث کربلا بود»
و من می دیدم که استاد جعفر لشگری با باقی مانده سوی چشمان و لرزش دستانش، به صورت ذهنی تصاویری را می کشد که از احساسات درونی اش می جوشد.
۳۱ تیرماه امسال، یکی از تابلوهای سهراب سپهری در یک حراج به مبلغ ۲۱ میلیارد تومان به فروش رفت و من به زندگی محقرانه استادی می نگریستم که ممکن است تابلوهایش سال ها بعد میلیاردی خرید و فروش شود.
انتهای پیام