گزارشی از حال‌وهوای سکوی بانوان در اولین دیدار خانگی شمس‌آذر

تصویر شیرین هفته‌ گذشته؛ نگاه‌ مادرانه، بدرقه راه فرزندان مینودر

تیم فوتبال «شمس‌آذر» بعد از سال‌ها قزوین را وارد میدان رقابت‌های لیگ برتر کرد و در اولین بازی خانگی شمس‌آذر با تصمیم شورای تأمین، بانوان اجازه حضور در ورزشگاه سردار آزادگان را یافتند، آنچه می‌خوانید گزارشی کوتاه از حال و هوای سکوی بانوان در ورزشگاه است.

از پله‌ها بالا می‌روم و با آن مستطیل جادویی چشم در چشم می‌شوم، چیزی در من می‌جوشد، هیجان تا مرزهای گلویم بالا آمده و همه حس‌های منتهی به هیجان را در بندبند وجودم لمس می‌کنم، اما راستش در این احوالات تنها نیستم، آن دختری که تلفن همراهش را بالا آورده و دارد برای مخاطبانش لحظه به لحظه را تشریح می‌کند هم همین حال را تجربه می‌کند، آن طرف‌تر مادری که دخترش را در آغوش گرفته و با هم غرق شادی هستند هم حسی چون من را تجربه می‌کند.

در جایگاه دنبال چیز خاصی می‌گردیم، شماره صندلی یا جایی که مشخص بشود تو باید کجای این سکو قرار بگیری، بی‌تجربگی است دیگر! جاگیر می‌شویم روی صندلی‌هایی که صدای اعتراض خانم‌ها را بلند کرده، هنوز ننشسته گرد و خاکی شده‌ایم و خب اینجا جایگاه بانوان است، بدیهی است که این‌همه آشفتگی را بر نمی‌تابند.

در گیرودار هیجان‌ها و سلفی‌ها و لایوها تیم ‌ها وارد زمین می‌شوند، نابلدی در شکل هواداری کردن‌مان بیداد می‌کند، خانم‌ها بدون تعصب‌های تیمی ابتدا تک به تک بازیکنان رقیب را هم تشویق می‌کنند، سوت شروع بازی که زده می‌شود دیگر صدا به صدا نمی‌رسد، صدای فریاد، صدای بوق‌ها و در کنار این‌ها لیدرهایی که تلاش می‌کنند یک کل منسجم بسازند ولی کار در نمی‌آید.

می‌خواهم هوادارِ هوادار باشم!

حالا هیجان‌های اولیه فروکش کرده، بیشتر به زمین دقت می‌کنیم، هر هجومی را همراهی می‌کنیم ولی انگار امشب شب شانس شمس آذر سبز و طلایی‌مان نیست، تیم حریف دروازه‌بانی نام آشنا دارد که خطر هر توپی را دفع می‌کند، این وسط کنار دستم یکی می‌گوید دروازه‌بان هوادار علیرضا حقیقی است، دوستم کمی دقت می‌کند و آنچه به چشم می‌بیند را می‌پذیرد، یک‌باره به هوا می‌پرد و می‌گوید: از الان من طرفدار اینام! و واقعاً جو جایگاه بانوان در لحظه عجیب‌تر می‌شود.

نیمه با تساوی به پایان می‌رسد و انگار همین حالا بازی شروع شده، به عکس قاب تلویزیون که ثانیه‌ها کش می‌آیند در ورزشگاه به چشم بر هم زدنی نیمی از زمان می‌گذرد. بین 2 نیمه به آدم‌های اطرافم بیشتر دقت می‌کنم، روزمرگی در چهره‌ها نمی‌بینم، هر چه هست همه از جنس امید است و شادی و هیجان و چقدر این روزهای به امید، شادی و هیجان نیاز داریم تا قوی بمانیم.

بازیکن‌ها به زمین بر میگردند؛ بازی گره بیشتری می‌خورد، دقت تماشاچیان هم بیشتر می‌شود ولی راستش همچنان نابلدی است که بیداد می‌کند، مثلاً پس از حمله تیم و شکل گرفتن ضد حمله هنوز خانم‌ها دست از شعار حمله حمله برنداشته‌اند.

و ناگهان شمس آذر گل اول را دریافت می‌کند، منتظرم تا حس ناامیدی بیشتری را ببینم ولی گویا امید پررنگ‌تر است، خانم‌ها زیاد به گل خورده اهمیت نمی‌دهند، یک شوک آنی و حالا دوباره هیجان تشویق ادامه دارد، آن روحیه مادرانه اینجا خودش را نشان می‌دهد، انگار که دستی به سر تیم می‌کشند و می‌گویند اشکال ندارد، هنوز فرصت داری، تیم دوباره خودش را باز می‌یابد، حال ما هم روی سکوها خوب است.

ایستاده تا آخرین نفس

یک آن و یک چشم بر هم زدن می‌گذرد و تیم از همان نقطه‌ای که گل او را دریافت کرده گل دوم را دریافت می‌کند، این بار ناامیدی در آن سوی ورزشگاه به سراغ هواداران می‌آید، در سکوهای مقابل آقایان با سرعت از ورزشگاه خارج می‌شوند، چیزی که در این سمت سکوها حتی یک دوتا هم نمی‌بینی! وفای به تیم موج می‌زند، دوباره تشویق‌ها شروع می‌شود گر چه به جانداری نیمه اول نیست.

تیم شمس آذر با قدرت و پیاپی حمله می‌کند، همین حمله‌ها زیباست و به وضوح مشخص است که تمام تلاش برای تغییر نتیجه بازی به کار گرفته شده، یک موقعیت عجیب برای تیم به دست می‌آید و ما فکر می‌کنیم که در نهایت تلاش‌ها به ثمر رسیده، جایگاهی که می‌رود تا از زمین کنده شود چشمش به تغییر عدد روی اسکوبرد خشک می‌شود، اما گلی ثبت نشده است.

دور و بر را نگاه می‌کنم، کمتر کسی سر پا بازی را دنبال می‌کند، هر از گاهی که بلند می‌شوم از پشت سر می‌گویند بنشین که ما بازی را ببینیم!

تیم شمس آذر پر از انگیزه است ولی یک تمام کننده ندارد، کسی که نتیجه تلاش‌ها را به ثمر برساند، حمله‌ها جواب نمی‌دهد اما خط میانی دست از تلاش برنمی‌دارد، مقابل دروازه حقیقی شلوغ است و یک دم التهاب نمی‌خوابد و در یک صحنه فراموش نشدنی اولین گل عمرمان، اولین گل از تیم ما، اولین گل تماشایی در نگاه خانم‌های قزوین به ثمر می‌رسد.

یکدیگر را در آغوش می‌گیرم، کافی نیست، فریاد می‌زنیم، کافی نیست آن اشک لعنتی می‌خواهد سرازیر شود. راستش برای ما اصلاً اشکال ندارد که تیم‌مان بازی را نبرده، روح مادرانه‌مان ستایش‌گر تلاشی است که می‌بینم، یکی می‌گوید این دومین هفته ی لیگ است، حالا حالاها اینجا کار داریم.

من تصور می‌کنم هنوز ٢٠ دقیقه به پایان بازی مانده که سوت پایان زده می‌شود، حتی صدای سوت را نمی‌شود شنید در حالی که بارها دلیل منع ورود بانوان به ورزشگاه شنیده شدن الفاظ رکیک عنوان شده بود.

مربی یک بار دیگر و پس از پایان بازی از سوی هواداران خانم تشویق می‌شود و این نقطه پایان است. جایگاه با آرامش خالی می‌شود، همه از هیجانشان بازهم حرف می‌زنند. از دوست همراهم می‌پرسم بازی‌های بعد را، اگر بلایی سر امکان حضور تماشاگران خانم نیاید شرکت می‌کنی؟ لبخند می‌زند، نگاهی به جمعیت می‌کند و می‌گوید: خودت چه فکر می‌کنی؟

گزارش از فاطمه جهانبخش

انتهای پیام

  • شنبه/ ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ / ۱۵:۰۰
  • دسته‌بندی: قزوین
  • کد خبر: 1402052817818
  • خبرنگار :