«حسین مسرت» در گفتوگو با ایسنا، در مورد این بانوی شهیر یزدی میگوید: «شمس» یا «شمس جهان» فرزند خلیل کسمایی و بانو همایون در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی و در شهر یزد به دنیا آمد. نیاکان او از تبار گیلکانی بودند که از روستای کسمای گیلان به یزد کوچیده بودند؛ هرچند «یحیی آرینپور» معتقد است که خاندان کسمایی از اهالی گرجستان بودند که پس از فتح ۱۷ شهر قفقاز به دست آغامحمّدخان قاجار به آذربایجان مهاجرت کرده و از آنجا به سایر نقاط ایران پراکنده شدند.
وی با بیان این که از دوران کودکی و نوجوانی «شمس» آگاهی در دست نیست، اضافه میکند: شمس در آغاز جوانی، پس از ازدواج با پسر عمّهاش حسین ارباب زاده از اهالی یزد که روشنفکر و طرفدار مشروطه بود و به بازرگانی چای و خشکبار با روسیه میپرداخت، بیدرنگ شهر عشق آباد(مرکز کنونی ترکمنستان) رفت و ضمن فراگرفتن زبان روسی، به کارهای فرهنگی و نویسندگی و سرودن شعر پرداخت به طوری که به پاس ارجگذاری از خدماتش، از سوی دولت ایران موفق به دریافت مدال شد.
به گفتهی این محقق فرهنگی استان یزد، شمس از همان زمان در پی مطالعات عمیق و دامنهداری که دربارهی جامعه ایران انجام داده بود و با تسلّطی که بر زبان روسی پیدا کرده بود، با افکار پیشرو زمانه و افکار انقلابیون روس نیز آشنا بود و از این رو پس از فتح تهران از سوی قوای مشروطه خواهان و مشروطه شدن دوبارهی ایران، با مطبوعات مترقی آن روز مانند روزنامه ایران نو همکاری داشت که از آثار وی میتوان به مقالهای با عنوان « مکتوب یک خانم مسلمان از عشق آباد روسیه» اشاره کرد که در دفاع از حقوق زنان ایران است.
وی خاطرنشان میکند: به دنبال بروز جنگ جهانگیر نخست و تبعات ناشی از انقلاب اکتبر روسیه، «حسین ارباب زاده» همسر شمس ورشکسته شد و پس از ۱۰ سال اقامت در عشق آباد، از راه تفلیس به ایران بازگشتند و به دلیل دلبستگی شخصی خانوادهی شمس به تبریز و تمرکز جنب و جوش فکری و سیاسی آن، در این شهر ساکن شدند. اربابزاده در راهآهن تبریز- جلفا که توسط روسها اداره میشد، مشغول بکار شد و شمس نیز به واسطهی هوش سرشار خیلی زودی ترکی آذربایجانی را فرا گرفت.
مسرت ادامه میدهد: در آن زمان تبریز، مرکز فعالتهای سیاسی و انقلابی به رهبری شیخ محمّد خیابانی و فعالیت های متجددانهی فکری ایران به رهبری تقی رفعت بود و روزنامهی تجدّد، ارگان مطبوعاتی کمیتهی ایالتی آذربایجان حزب دمکرات عامیون بود که شمس کسمایی نیز به دلیل افکاری متجددانه و پرشور در آن و سپس در آزادیستان و سایر نشریات تبریز مشغول به فعالیت شد.
وی میگوید: معروفترین نوشتار شمس که زبانزد همگان شد، مقالهای است که علیه قرارداد اسارت بار ۱۹۱۹ میلادی نوشته بود. این قرارداد ننگین بین دولتهای ایران و انگلیس و با پیگیری وثوق الدوله بسته شده بود و به همین خاطر نیز شمس همپای مردم سراسر ایران به ویژه میهن دوستان انقلابی مانند فرّخی یزدی، این قرارداد را سند بردگی کشور ایران میدانست.
وی با بیان این که خانهی شمس کسمایی محل آمد و شد و نشست نویسندگان و اندیشمندان بود، اظهار میکند: شمس، زنی اندیشورز، پیشرو و بی پروا بود و در آن روزگاران که بیشتر زنان بی سواد بودند، جزو نخستین کسانی بود که حقوق زن را در اشعارش مطرح کرد. در گردهماییهای اوج مبارزات شیخ محمّد خیابانی که در محوطه ارگ تبریز برگزار میشد، «صفا» دختر شمس کسمایی که در آن زمان ۵ یا ۶ ساله بود، اشعار شورانگیز مادرش را برای مردم می خواند.
مسرت یادآور میشود: «اکبر» پسر شمس که نقّاش زبردستی بود و با چند زبان و ادبیّات چند کشور آشنایی داشت و به زبان روسی نیز شعر میسرود، بر اثر وجود جریان انقلابی جاری در خانه به مبارزان راه آزادی پیوست به طوری که بنا به گفتهی «سرداری نیا»؛ او هنگامی که خبر درگیری جنبش گیلان را میشنود، خود را بدان سامان میرساند و در صفوف همراهان حیدرعمو اوغلو به فعالیت میپردازد و سرانجام در سن ۱۹ سالگی در حمله جنگلیها به کمیته حزب عدالت رشت کشته میشود.
به گفتهی وی، شمس کشمایی پس از تعطیلی فعالیتهای سیاسی در پی به سلطنت رسیدن رضا شاه پهلوی و برقراری دیکتاتوری در کشور و پراکندگی جمع مبارزان و آزادیخواهان آذربایجان، گوشهنشینی اختیار کرد. همسرش «حسین ارباب زاده» در سال ۱۳۰۷ در همان تبریز درگذشت و به خاک سپرده شد و شمس به ناچار با تنها دخترش صفا، برای فروش اموال همسرش به یزد برگشت و در یزد خانهای خرید.
وی ادامه میدهد: پنج سالی در این شهر زیست تا این که دخترش در حدود سال ۱۳۱۶ با یکی از جماعت رشتیهای ساکن یزد به نام «محمّدحسین رشتیان» از خانوادهی بازرگانان یزد و کارمند بانک شاهی یزد ازدواج کرد ولی پس از برچیده شدن شعبهی بانک شاهی در یزد، شمس به همراه دختر و همسر وی راهی تهران شد.
نویسندهی کتاب «یزد، یادگار تاریخ» عنوان میکند: هرچند خانهی شمس در خیابان آناتول فرانس(خیابان کنونی دانشگاه) تهران نیز محل آمد و شد روشنفکران بود ولی او سالهای پایانی عمر خود را با تنهایی و گوشه نشینی سپری کرد و سرانجام در دوازدهم آبان ۱۳۴۰ در سن ۷۸ سالگی بر اثر پیری زودرس و بدون هیچ بیماری در اوج گمنامی در تهران درگذشت و در گورستان وادی السّلام شهر قم به خاک سپرده شد.
وی میافزاید: «صفا ارباب زاده» دخترش در تهران به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت و بعدها به استخدام دانشکدهی داروسازی دانشگاه تهران درآمد. البته همسرش «محمّدحسین رشتیان» در سال ۱۳۵۵ بر اثر تصادف درگذشت و در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد و در نهایت صفا نیز در ۱۴ مرداد ۱۳۶۸ در آسایشگاه مهر ایران در کرج درگذشت و در همان امامزاده به خاک سپرده شد. از این خانواده تنها دختری به نام «شهناز رشتیان» متولّد ۱۳۱۹ برجای مانده که او نیز صاحب پسری به نام «رادعلی مهدوی یزدی» است.
مسرت در مورد ویژگیهای شعر شمس کسمایی میگوید: برخی او را به همراه ابوالقاسم لاهوتی، جعفر خامنهای و تقی رفعت، جزو پیشگامان شعر نو در ایران محسوب میکنند و او را در این زمینه ھم ردیف نیمایوشیج میدانند؛ چنانکه «پوران فرّخزاد» در این باره مینویسد: «شمس کسمایی، مادر شعر مدرن ما بود، همانطور که نیما پدر شعر مدرن ماست».
وی خاطرنشان میکند: با این که «مشیر سلیمی» مینویسد؛ وی دارای ۵۰۰ بیت شعر منتخب و اوراق پراکندهای به نثر بوده است اما از دیوان وی نشانی در دست نیست به همین دلیل نیز وی را «شاعرهای بیدیوان» میخوانند. «شهناز رشتیان» میگوید: «افراد زیادی به مادرم مراجعه میکردند و اشعاری از او میگرفتند و میرفتند و از دیوان مادر بزرگم خبری ندارم.» لذا اکنون تنھا اشعاری از او در نشریات تجدّد، تجدّد ادبی، آزادیستان، برخی روزنامههای تبریز (مابین سالهای ۱۲۹۷ تا ۱۲۹۹ش) و کتاب زنان سخنور به جا مانده است.
وی با اشاره به قطعه شعری با عنوان «پرورش طبیعت» از شمس کسمایی، بنا به گفتهی «عاطف راد»، آن را نخستین نمونهی ثبت شده شعر آزاد میخواند که بعدها به نام «نیما یوشیج» گره خورد و به عنوان «شعر نیمایی» معروف شد؛ شعری که همگان آن را ابداع نیما یوشیج میدانستند و میدانند.
مسرت در پایان میگوید: «ناهید باقری» نیز دربارهی نقش شمس کسمایی در تحوّل شعر فارسی مینویسد:« وی شناختی درست از ادبیّات کشور خود و جهان پیرامونش داشت. توجّه او بیشتر در جهت ایجاد یک انقلاب ادبی برای از بین بردن رکودی بود که سالها ادبیّات ایران را از خلاقیت به دور نگاه داشته بود. متأسّفانه کسمایی تجربیات خود را دنبال نکرد. به سبب گم شدن دیوانش... تنها اشعاری اندک از او به جا مانده است. شمس جهان کسمایی شاید اگر میدان بیشتری برای عرضۀ درون مایه هایش می یافت، می توانست همپای شاعران - مرد - معاصر خود بدرخشد.»
انتهای پیام