نیم خیز روی چهارپایه مرتفعی پشت دستگاه چوبی مینشیند، کمرش را روبه جلو خم میکند و هر دو آرنجش را روی "نورد" بالایی میگذارد. در فاصله بین دو آرنجش چند لایه از بافته ابلقی رنگی جلوهگری میکند. حالا با سینه کف پای راستش"پاوشال" راست را به پائین فشار میدهد و بعد بلافاصله با دستان لاغرش که روایت گر سالها رنجش در این پیشه است، ماکو را از شکاف بین دو لایه تار عبور میدهد تا پودی روی دیگر پودها بنشیند و ذره ذره بافتهای خوش نقش و نگار از دلش نمایان شود.
باورش سخت است که فقط از چند تکه چوب، دستگاهی به این پیچیدگی درست شده باشد که می تواند یک بافته زیبا و اصیل را تولید کند. دستگاهی چوبی که به گفته این پیرِ موج بافی جنس چوب هایش از درخت گردو و زردآلو است و قدمت برخی قطعه هایش به حدود ۱۵۰ سال هم می رسد، ولی هنوز سالم مانده و کار می کند، درست مثل روز اول.
تا همین دو سه دهه پیش، پیر کهنه کار موج بافی صبح تا شب را پای این دستگاه چوبی بود و روزهای شلوغی را میگذراند. برو و بیایی در این مغازه کوچک به راه بود و خانوادههای زیادی برای سفارش موج های جهیزیه دختران دم بختشان به آن پا میگذاشتند، اما این روزها کمتر کسی گذرش به اینجا میخورد و بیشتر کسانی هم که میآیند یا عشایری هستند که هنوز به سنت هایشان وفادار مانده اند و یا توریستهایی هستند که دیدن هنرهای اصیل ذوق زده شان میکند.
بازمانده پیشه موج بافی کرمانشاه به گفته خودش ۵۲ سالی است که راه پدرش را ادامه می دهد و موج می بافد، می گوید از وقتی ۱۵ ساله بوده هم مدرسه می رفته و هم در مغازه پدر هنر موج بافی را یاد می گرفته است.
پای درد و دل های او که می شینیم از سرگذشت غم انگیز موج بافی در کرمانشاه برایمان می گوید، از روزگاری که در خانه همه مردم روستا و شهر حداقل یک موج پیدا می شد و حالا در کمتر خانه ای دیگر می شود آن را پیدا کرد.
به گزارش ایسنا، محمدعلی کرمی تنها بازمانده پیشه موج بافی در کرمانشاه از روبه فراموشی رفتن موج بافی گلایه ها دارد و می گوید: تا چند دهه قبل زمانی که پشم های گوسفندانشان چیده می شد، زنان و دختران عشایر پشم را می تابیدند و پس از ریسندگی به نخ تبدیل می کردند و ما هم آنها را می خریدیم، ولی حالا دختران نسل جدید دیگر این کارها را نمی کنند، مگر پیرزنان سالخورده عشایر و یا روستایی که هنوز این کار را ادامه می دهند. البته نخ های ماشینی هست و می شود از آنها به جای نخ های سنتی استفاده کرد، ولی خالص نیستند و کیفیت کار را پائین می آورند، برای همین به روستاها می روم تا هرطور شده با سختی و مشقت نخ های سنتی را پیدا کنم، گاهی هم زنان روستایی و عشایر خودشان در مغازه می آورند و از آنها میخرم.
برای لحظه ای دست از کارش می کشد، مکث می کند و برای لحظه ای به دیوار روبرو خیره می شود، گویی که به گذشته ها سری می زند و می گوید: زمانی در همین مغازه کوچک شش نفر کار می کردیم و آنقدر سفارشاتمان زیاد بود که به مشتری ها وعده شش ماهه می دادیم، اما الان فقط خودم هستم و تک و توکی هم سفارش داریم که آنه م بیشتر از شهرهای اصفهان، تهران و قم هستند، چون مردم این شهرها به بافته های سنتی علاقمندند. گاهی هم برخی عشایر که به سنت هایشان پایبند مانده اند می آیند و برای جهیزیه دخترانشان سفارش موج می دهند.
از او می پرسم چرا موج بافی کرمانشاه به این روز افتاده که می گوید: قدیم ها در کرمانشاه نزدیک ۵۰ تا ۶۰ موج باف بودیم که مدل های مختلف موج را می بافتیم، از رو پشتی گرفته تا رو انداز و رو تختی، ولی بیشتر مردم موج ها را به عنوان رختخواب پیچ استفاده می کردند که با آمدن رختخواب پیچ های چینی به بازار، دیگر موج ها هم از رونق افتادند و از آن طرف هم کسی دیگر در روستاها و عشایر نبود که ریسندگی کند و این شد که موج بافی به این روز افتاده است.
حین بالا و پایین رفتن پاهایش روی پاوشال ها و عبور دادن ماکو از میان دو لایه کشیده شده تارها، برای اینکه صدایش از لابلای سر و صدای دستگاه چوبی به گوش برسد، بلند می گوید: البته جوان های امروزی هم دیگر دل به کار نمی دهند و کسی سراغ این رشته را نمی گیرد. تا حالا چند تایی کار آموز داشته ام که یکی دو ماه بیشتر دوام نیاورده اند، چون این کار ریزه کاری زیادی دارد و جوان های امروزی هم که حوصله این کارها را ندارند.
از او درباره دردسرهای این کار و اینکه بابت هر موج چقدر عایدش می شود می پرسم که دست از کار می کشد و می گوید: زحمت و دردسر این کار زیاد است، البته برای کسی که تازه آن را یاد گرفته باشد، وگرنه کسی که سالها در این حرفه کار کند دیگر به همه فوت و فن هایش آشنا می شود و کمتر سختی می کشد. بافت هر موج هم حدود دو میلیون تومان هزینه می برد برای همین است که دیگر خیلی ها موج نمی خرند و ترجیح می دهند که یک رختخواب پیچ چینی را با قیمت ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان بخرند.
حرف های پیر موج بافی کرمانشاه که به آخر می رسد، دوباره مشغول به کار می شود تا به قول خودش سفارشی که از شهری دیگر برایش آمده را آماده کند و ما هم بعد از خداحافظی، از مغازه اش بیرون می زنیم تا راوی روایت تلخ این هنر اصیل باستانی باشیم.
انتهای پیام