به گزارش ایسنا، نشست نقد و بررسی «خانه درهمشکسته» نوشته هورست کروگر با ترجمه مینو لعلروشن با حضور نرجس خدایی، محمد راغب و مترجم اثر برگزار شد.
در گزارش شهر کتاب از این نشست آمده است: مینو لعلروشن، دانشآموخته فلسفه از دانشگاه تهران و دانشگاه فرایبورگ آلمان، در بخشهایی از سخنان خود با بیان اینکه «خانه درهمشکسته» مشهورترین اثر هورست کروگر است، گفت: این نویسنده و روزنامهنگار هم زندانی سیاسی بوده هم در جنگ جهانی دوم سرباز آلمان. البته خودش جایی میگوید: «علیرغم پیشینههای سیاسیمان، ما آلمانیها همهمان غیرسیاسی بودیم.» وقتی یکی از دوستانش در سال ۱۹۶۴ از کروگر دعوت میکند تا در دادگاه آشویتس شرکت کند، گزارشی از این دادگاه مینویسد که بخش آخر این کتاب است. در ادامه این بهانهای میشود برای مرور آنچه در دوران جنگ جهانی دوم از سر گذرانده و روایت این وقایع با نگاهی کاملاً شخصی و پیگیری اینکه چطور ما آلمانیها نازی نبودیم و بدون ما هم هیتلر نمیتوانست به وجود بیاید.
او با اشاره به اینکه «خانه» در عنوان «خانه درهمشکسته» نمادی از آلمان است هرچند به گفته کروگر در ابتدا نمیخواسته این خانه درهمشکسته را نمادی از کشور یا جامعه آلمان بگیرد، توضیح داد: کروگر از دوران کودکی، پدر و مادر و مناسبات خانوادگی و همسایهها مینویسد. در این دوران هیتلر ناشناخته است و نازیها قدرتی ندارند. اما میخواهد بداند به مرور در درون آلمانیها چه اتفاقی افتاد که بالاخره دست به دست هم دادند و این تراژدیها را رقم زدند. در فصل «مرثیهای برای اورزولا» راجع به خواهر بزرگترش مینویسد که خیلی زود خودکشی میکند و این تراژدی بهنوعی بنیان خانواده کروگر را از هم میپاشد. همچنین از دوست دوران جوانی و نوجوانی خودش مینویسد و توضیح میدهد که بهرغم دانشجوی فلسفه بودن و اساساً غیرسیاسی بودن، بهسبب دوستی با وانیا وارد مبارزات سیاسی میشود و کارش به دستگیری میکشد. همچنین از مناسبات زندان مینویسد و در فصلی بسیار کوتاه به سربازی خودش اشاره میکند. در واقع، در این بخش از سربازی چیزی نمیگوید، بلکه فقط بر تسلیم شدن در سالهای پایانی جنگ تمرکز میکند. این مساله بهقدری واضح است که خود کروگر آن را نقطه ضعف کتابش میانگارد. فصل پایانی نیز شرح دادگاه آشویتس (۱۹۶۴) است که فصلی بسیار کلیدی است.
لعلروشن افزود: حضور در دادگاه آشویتس و مشاهده محاکمات کروگر را به یاد دوران کودکی و نوجوانیاش میاندازد و وامیدارد که در گذشته به دنبال چیستیها و چراییها بگردد. این امر به تصویر تعیینکنندهای در دادگاه آشویتس برمیگردد. کروگر میگوید، وقتی وارد دادگاه آشویتس شدم از ظاهر دادگاه نمیفهمیدم قاضی کیست، شاکی کیست، متهم کیست، حتی نمیفهمیدم چه کسانی و تا کجا تماشاگرند. وحدت شاهد و تماشاگر و قاضی این را در ذهن او زنده میکند که ما همه چه کسی هستیم؟ ما همه همدست هستیم و همه در اتفاقی که در زمان هیتلر افتاد یکی بودیم. بنابراین، کروگر با متهم همذاتپنداری میکند و سؤالش اینگونه دگرگون میشود که چطور ما همه زمانی شبیه هم بودیم؟ درست است که الآن جاهایمان در این صندلیها تغییر کرده، اما ما در زمان جنگ، وقتی این جنایات در جریان بودند همه یکی بودیم، همه ملت آلمان بودیم.
این دانشآموخته فلسفه با بیان اینکه کروگر به دنبال واکاوی هیتلر نیست و او را از «ما» میداند و از کیستی «ما» میپرسد، گفت: این به نظرم بسیار جذاب است. کروگر با این کار روشنفکری میشود که انگشت اتهام را بهسمت خودش و مردمش میگیرد تا بفهمد چرا این دیکتاتورها موفق میشوند. او میگوید ما از دیکتاتورمان جدا نبودیم، بلکه همدست دیکتاتور بودیم. او از خودش، از ملت خودش، از خانوادههای بهظاهر شریف و بیآزار انتقاد میکند. به نظرم یکی از دلایل اهمیت فراوان نگاه کروگر امروزی بودن آن است و دیگری اینکه ما در هر انتقادی به وضعیت عمومی جامعهمان همیشه باید انگشتمان را به سمت خودمان بچرخانیم.
او زبان کتاب را اعترافگونه خواند و اظهار کرد: کروگر درباره خانوادههای آلمانی چنان مبالغهآمیز سخن میراند که گاهی گمان میکنیم بدگویی و سیاهنمایی میکند. همچنین او میکوشد اپراهای تراژیک و بدفرجام را (چه در زبان آلمانی چه در زبان ایتالیایی) که از نظر تئاتری خیلی معروف بودند و در زمان او دیده میشدند، با اتفاقات زندگی خودش (زندگی فردی، خانوادگی، جامعه) شبیهسازی بکند و جنگ را تراژدی میبیند اما همزمان میگوید، همه اقشار این جامعه در حال سرپوش گذاشتن بر روی این تراژدی بودند و میخواستند آن را همچون یک حماسه به ما نشان بدهند.
لعلروشن در پایان گفت: کروگر در آغاز کتاب بندی کوتاه از برشت میآورد و مینویسد: دروغ کلی و بلندمرتبه و مبهم است. و همین عالیمرتبگی، همین کلیگویی و ابهام چیزی بود که هیتلر را به خانه آلمانیها راه داد. شاید در کل بتوان گفت که تمنای آویختن به چیزی برتر در آلمانیها چیز بدی نباشد، ولی شاید آنجایی کشنده و غلط و مسموم بشود که خودش را در سیاست نشان بدهد.
هیولای هزارسر فاشیسم
نرجس خدایی، نویسنده و استاد دانشگاه و دانشآموخته زبان و ادبیات آلمانی، هم با بیان اینکه «خانه درهمشکسته» پرسشی درباره نفوذ روح هیتلر در خانه آلمانیهاست و اینکه چگونه با این نظام دیکتاتوری همنوا شدند؟ و جایگاه منِ نویسنده و راوی در این میان چه بود؟، گفت: لحن روایی کتاب بسیار سیال است، گاه پرسشگرانه و گاه روشنگرانه، گاهی طنزآمیر و گاهی اندوهبار است و در قسمتهای پایانی به سبک نگارش ژورنالیستی نزدیک میشود و سرشار از خودانتقادی و بسیار افشاگرانه است. کروگر در این کتاب به اولین اصل زندگینامهنگاری (بیان واقعیت و دوری از خیالپردازی و مشاطهگری) متعهد بوده است. چنانکه کتاب پس از انتشار بهسبب بیپیرایگی در زبان و صداقت در کلام مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. البته نکات دیگری چون تأکید همزمان بر مسئولیت فردی و جمعی آلمانیها در دوران سلطه فاشیسم و نیز بازنگری در برخی روایتهای جنگ نیز در کتاب بود.
او افزود: کروگر برشهایی از زندگی خودش را در بافت یک برهه تاریخی بسیار پرفرازونشیب به تصویر کشیده و نیاز چندانی هم به طراحی پیرنگی پرتنش نداشته است، چون ایدئولوژی توتالیتری مسلط بر جامعه در آن دوران ویرانگری و خودویرانگری را بهگونهای متافیزیکی در درون خود میپروراند و فجایع زیادی را بر زیست فردی و جمعی آلمانیها تحمیل میکند که میتوان درباره آنها تراژدیها نوشت.
خدایی در بخش دیگری سخنان خود گفت: کروگر نشان میدهد که شمههایی از فاشیسم در رفتارهای فردی و اجتماعی آدمهایی که در آغوش گرم آنها بزرگ شدهایم هست. تمایل به خودبزرگپنداری و خودبرتربینی در سطوح کمرنگتری نزد اعضای خانواده راوی دیده میشود. آنها نژادپرست یا نازی نیستند، اما به خاطر موقعیت اجتماعی خوبشان خود را تافته جدابافته میپندارند. در ادامه نیز کروگر نشان میدهد که فاشیسم چگونه بر همین فضیلتهای شایسته فردی سوار میشود، آنها را از درون تهی میکند و برای ماندگاری خودش به خدمت میگیرد. کما اینکه «انجام وظیفه» را بعدها از زبان قاتلان دادگاه آشویتس میشنویم. بدیهی است که همه این آدمهای خوب و سربهزیر نقش کوچکی هم در نمایش قدرت نازیها بازی میکنند.
او بیان کرد: ایدئولوژی نژادی و برتریطلب ناسیونال سوسیالیسم از همان ابتدا نیاز به خلق اسطورههایی داشت که عظمت آلمان بزرگ را مدام به تودهها القا بکند. کروگر مینویسد «شم نازیها در مورد جلوههای تأثیرگذار تئاتر روی عوام خطا نمیکرد و همیشه آماده بودند که اپرایی از واگنر را با شعبدهبازیهای سخیف خود چنان نمایش دهند که همگی به وجد بیایند». او اضافه میکند که «به وجد آوردن و سرمستی کلمات کلیدی و رویه ظاهری فاشیسم است. همانطور که هراسافکنی و مرگ کلمات کلیدی پشت آن است».
او همچنین با تشریح دلایل اجتماعی و روانی شکلگیری فاشیسم در آلمان، تصریح کرد: به نظر میرسد هورست کروگر فلسفهخوانده تا حدود زیادی با این نظرات آشناست. او در بخشهایی از کتاب با استفاده از تحلیلهای روانشناختی فاشیسم را پدیدهای درونیشده میخواند و معتقد است هیتلر در درون همه ماست و در بخشهای دیگر بر نقش طبقه خردهبورژوا در تثبیت دیکتاتوری تأکید میکند و مینویسد اگر این آلمانیهای خوب و سربهراه تمام نیرو و تلاش و ایمان و مهارت خودشان را کورکورانه به دارودسته نازیها تسلیم نمیکردند آنها بعد از گذشت چند ماه ورشکسته میشدند. همچنین تلویحاً تربیت فرمانبرانه و اقتدارگرا را هم نقد میکند و نشان میدهد نبود فرهنگ گفتوگوی باز و انتقادی فقط در عرصه سیاسی نیست، بلکه در خانواده کروگرها هم پدر و مادر حرف اول و آخر را میزنند و مجالی برای برقراری دیالوگی صمیمی و بیریا به فرزندانشان نمیدهند.
این دانشآموخته زبان آلمانی در پایان درباره ترجمه کتاب گفت: ترجمه فارسی این کتاب به متن زبان اصلی وفادار است. ترجمهای روان است و خواننده بهراحتی جذب پیرنگ میشود. مترجم جوان بسیاری از چالشهای فرهنگی متن را جدی گرفته و هضم انبوه نامهای بیگانه و اطلاعات تاریخی را برای مخاطب آسان کرده است. البته در مواردی هنوز میتوان متن را صیقل زد و شفافیت بیشتری در آن ایجاد کرد.
آلمانی محترم غیرسیاسی است!
محمد راغب، استاد زبان و ادبیات فارسی نیز در این نشست اظهار کرد: کروگر روزنامهنگار، فلسفهخوانده و شاگرد هایدگر بوده و در آلمان هیتلری با همه آن فجایع زندگی کرده است. او در این کتاب خیلی درباره غیرسیاسی بودن آدمها حرف میزند، مثلاً با لحنی تمسخرآمیز میگوید «آلمانی محترم همیشه غیرسیاسی است» یا در جای دیگری مینویسد «پسر معمولی یکی از آن آلمانیهای بیآزاری هستم که هیچ وقت نازی نبودهاند اما نازیها بدون آنها هیچوقت نمیتوانستند به قدرت برسند». نمونههای جملات اینچنینی در متن فراوان است و میتوان دید که چطور بیتوجهی و بیاعتنایی آدمها باعث اتفاقاتی شده است که جهان را سوزانده.
او ادامه داد: ما با زندگینامهای خودنوشت مواجهیم و طبیعتاً قرار نیست این متن خصلت داستانی داشته باشد. روایت اولشخص است، دیدی گذشتهنگرانه دارد، نویسنده یا راوی در طول اثر تحول پیدا میکند، زندگی درونی خودش را مبتنی بر خاطرهها برایمان میگوید و نقش اجتماعی خودش را برایمان توصیف میکند و ما از خلال اتفاقات این خاطرهنگاری به رویدادهای آن سالها پی میبریم. البته مثل خاطرات من و شما، زندگینامهها هم ضرورتاً کامل نیستند.
این استاد زبان و ادبیات فارسی بیان کرد: در هر اثر زندگینامهای یک منِ تجربهگر و یک من روایتگر هست و گاهی اوقات فاصلهای میان این دو هست که نگرشهای متنوعی را ایجاد میکند: از نگرشهای همدلانه تا نگرشهای طنزآمیز یا آیرونیک. در این رمان، بهسبب جدیت اثر نگرش بیشتر همدلانه است تا طنزآمیز. اینجا یک راوی داریم، اما وقتی این راوی با امضای هورست کروگر مینویسد دیگر در شکل معمول ظاهر نشده است. با همه این حرفها ما در این میانه شاهد فرایندی روانشناختی هستیم که هویت نویسنده را برایمان میسازد.
راغب افزود: شاید مهمترین و اولین مساله در این کتاب عنوان کتاب و کلمه «خانه» باشد که روی جلد و بهصورت بنمایهای تکرارشونده در متن دیده میشود. نویسنده اذعان دارد که این خانه استعارهای از آلمان است. اما خیلی اوقات این خانه بورژوایی است؛ خانه تنگ و رنگورورفتهی بورژواها. از طرف دیگر خانه کروگر نیز در بمباران نیروهای انگلیسی نابود میشود. در بخشی ظاهراً غیرسیاسی، بعد از مرگ اورزولا مهمانها به خانه میآیند. بخشی از این مهمانها (اقوام پدری) پروتستان و بخش دیگر (اقوام مادری) کاتولیکاند و بینشان جدالی خاموش وجود دارد و اینجاست که راوی از تعبیر قلعه درهمشکسته استفاده میکند. به نظر من حتی وقتی کروگر از خانه متفاوت وانیا یا از خانه ویرانشده گوته در جنگ یا از اضمحلال زبان آلمانی مینویسد هم درباره خانه حرف میزند. چنانکه این خانه میتواند زبان، آلمان و اروپا باشد که همچون قلعهای در هم شکسته است.
او در ادامه درباره داستان توضیحاتی ارائه کرد و گفت: کتاب برای خود نویسنده از دادگاه آشویتس شروع شده است. او در نقش یک روزنامهنگار به دادگاه آشویتس میرود و از آنجا تصمیم میگیرد که روزگارش را بنویسد. در واقع این اثر از ته به سر میرسد. دیگر اینکه بخش مهمی مثل بخش سربازی چندان پرداخته نشده است و نویسنده خود نیز در مؤخره بر این مساله اذعان دارد. همینطور در فصل «مرثیهای برای اورزولا» که عاطفیترین و شخصیترین بخش این کتاب است هم گویا نویسنده نمیخواهد به سراغ واقعیت برود و ما در نهایت متوجه نمیشویم که خواهر مشخصاً برای چه خودکشی میکند. انحلال جسمی غیرمنطقی یک خانواده آلمانی، فرایند زوال درونی و مرگشیفتگی ناخودآگاه آن شاید تنها چیزی باشد که از این فصل به دستمان بیاید. گویی سادهترین چیزها باید پنهان شوند، انگار بین چیزها و رویدادها (آنچه در واقعیت هست) و آنچه نویسنده میخواهد بیان کند فاصلهای وجود دارد که پر نمیشود. منِ روایتگر و منِ تجربهگر برای روایت اثر فاصله تکنیکالشان را از دست میدهند. اینجا منظورم همدلی یا طنز نیست، بلکه اساساً شکل خود روایت را در نظر دارم.
راغب در پایان گفت: در هیجانیترین بخش کتاب، جایی که همراه با وانیا کار سیاسی میکند، روایت میتواند داستانی شود و جذابیتی داستانی به دست بدهد، ولی این اتفاق نمیافتد. انگار برچسب پیرفتی تحت عنوان «دستگیری» هست و تمام میشود، بدون جزئیات. این در بسیاری از پیرفتهای تکرار میشود. انگار عنوانهایی داشتهایم و داستان به شکل مویرگی در ادامه اینها شکل گرفته است. ازاینرو پیرفتها به کمال پرداخته نشدهاند و ممکن است برای خواننده سؤالات زیادی باقی بماند.
انتهای پیام