«لوبیای آمریکایی» به روایت بشیر اسماعیلی

مجموعه داستان «لوبیای آمریکایی» نوشته بشیر اسماعیلی در ۱۱۶ صفحه و با قیمت ۷۹۵۰۰ تومان در انتشارات روزنه چاپ و منتشر شد.

به گزارش ایسنا، «لوبیای آمریکایی» مجموعه داستانی از بشیر اسماعیلی نویسنده و طنزپرداز است. این کتاب سه داستان کوتاه درباره زندگی است. «لوبیای آمریکایی» داستان آدم‌های خوب است که به خاطر اصولی که برای خودشان تعریف کرده‌اند در تقابل با واقعیات سخت پیرامونشان به وضعیت «قفل‌شدگی» می‌رسند. آنها خود را از جامعه جدا نمی‌دانند اما به طور گزنده‌ای زیست اجتماعی خود را در تضاد با آن حس می‌کنند.

در مواجهه با این وضعیت «قفل‌شدگی»، شخصیت‌های داستان، چرخه‌ای جبری را تجربه می‌کنند که در انتها از برآوردن بدیهی‌ترین نیازهای روزمره خود هم در می‌مانند؛ این استیصال و بن‌بست به نحوی خزنده در جریان زندگی عادی این آدم‌های خوب حقیقت عریان تنهایی را به رخ آنها می‌کشد و احساسات خارج از کنترلی را برای این آدم‌های صبور و خونسرد رقم می‌زند.

 «کوروش» قصه اول به نقطه تسلیم می‌رسد، «مهندس» در قصه دوم به خشم می‌آید و «شاهین» در قصه آخر یاس را با همه وجودش درک می‌کند. با این همه، مفهوم امید هنوز از دست نرفته و آدم‌های خوب آینده را پیش‌روی دارند؛ آینده‌ای که البته در داستان الزاما به آن پرداخته نمی‌شود.

بشیر اسماعیلی نویسنده (۱۳۶۲) این مجموعه سه داستانی روزنامه‌نگار، طنزنویس و استاد دانشگاه در رشته علوم سیاسی است که «فارغ از مغیلان در بیابان» و «نفع ملت یا نفیر فرنگی» از دیگر نوشته‌های او است.

در برشی از این کتاب می‌خوانید:

کوروش زل زده بود به مرد که داشت پرونده اش را ورق می‌زد. انگار مرد یک جفت چشم هم روی سرش داشت و همزمان او هم به کوروش خیره شده بود. کوروش نگاهش را دزدید اما سنگینی حضور مرد را حس می‌کرد. اضطرابش بیشتر شد. با خودش گفت: محل نزار، اینم یه آدمیه مثل بقیه! اما دوباره به مرد زل زد. توی دلش گفت: حتما داره میگه بالاخره گذار پوست به دباغخونه افتاد. خواست توی دلش فحش و بد و بیراه بدهد اما یک لحظه ترسید. بعد آب دهانش را فروداد و چشم‌هایش را بست. یاد حرف یکی از دوستانش افتاد که می‌گفت زیادند آدم‌هایی که ذهن بقیه را می‌خوانند. اگر الان مرد آن طرف میز می‌توانست ذهن او را بخواند کارش تمام بود. استخدام که هیچ مامورها را صدا می‌زد که جلب‌اش کنند. چشم‌هایش را باز کرد و حواسش را به مرد داد. مرد هنوزم سرش پایین بود. انگار داشت یک مجله سرگرمی را ورق می‌زد. حسی از تعلیق کوروش را پر کرد. منتظر بود مرد حرفی بزند و سکوت سنگین اتاق بشکند... .

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۱۴ اسفند ۱۴۰۱ / ۰۹:۴۸
  • دسته‌بندی: خوزستان
  • کد خبر: 1401121409850
  • خبرنگار : 50562