شهید سید مهدی طاهری در اول اسفند در ۱۳۴۱ در قم به دنیا آمد و سرانجام پنجم آذر ۱۳۶۰ در سوسنگرد به شهادت رسید و در شیخان قم آرام گرفت.
در وصیتنامه سید مهدی طاهری آمده است:
«واذ یریکموهم اذالتقیم فی اعینکم قلیلاً و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان منقولاً و الی الله ترجع الامور»
ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه با قومی از دشمن روبرو و پایداری کنید و خدا را پیوسته یاد آرید که پیروزمندانه فاتح گردید.
سلام را با شکر به درگاه خدا، نثار عزیزانم میکنم که به من فرصت نوشتن این چند سطر را عطا کرد تا بتوانم یادوارهای از آنچه در این چند صباح عمرم بر من گذشت بازگو کرده شاید کمکی به در راه ماندهای چون خود کرده باشم، واقعاً انسان گاهی اوقات حرفهایی برای گفتن دارد اما نمیداند از کجا شروع کند.
به هر جهت دوران کودکی را مانند کودکان دیگر با فراز و نشیبهای آن گذراندم و در همان دوران بود که درد و رنج و فقرا را به چشم دیدم و چشیدم، آن لحظهای که مادرم به دنبال خانه میگشت و همیشه هنگام بازگشت در چشمان مادرم اشک بود و یا آن هنگام که پدرم حساب قرضهایش را که میکرد دیگر از حقوقش چیزی برای خرج باقی نمیماند، آیا اینها واقعاً دردی عظیم بود؟ خیر زیرا وقتی در خیابان میآمدم میدیدم که بچهها و پدرهایی هستند که وضعشان از من و پدرم نیز بدتر است.
دوران کودکی را پشت سر گذاشته و پا به عرصه نوجوانی گذاشتم و لیکن در این دوران بر اثر رشد جسمانی و عقلانی در خود احساس استقلال می کردم و خود را دارای شخصیتی منفک حس میکردم، همیشه میخواستم کاری را بکنم که فکر میکردم آن کار به من شخصیتی میبخشد و این بسیار فکر خطایی بود زیرا فکر ناقص انسان اغلب کارهایی را در مصلحت خود میبیند که به خیر او نیست و هر تباهی در آن امیدی نیست اما با این وجود از همان آغاز احساس ضعیفی در من وجود داشت که من را از کارهای ناشایست منع میکرد اما زمانه، زمانه پهلویها و دزدها و مفسدین بود و امکان رشد صحیح جوانهها بسیار کم بود.
ناگهان جرقهای در میان مردم، مردمی که هنوز هم ما آنها را درک نکردهایم، زده شد و خاکسترهای از روی آتش دل مردم کنار زده و خشم توده بر رژیم پهلوی شوریدن گرفت و خداوند نیز خشنود از قیام مردم که به یاری قرآن و اسلام برخاسته بودند و دست قدرتمند بودند، دست قدرتمندش را بر کاخ یزیدیان کوفت و بدینسان رژیم پهلوی سرنگون شد و ارزشها تغییر کرد و مردم واقعاً نشان دادند که چه فداکارند، چه خونها ریخته شد، آن زمان بود که آن احساس درون من جان تازهای برای رشد و نمو پیدا کرد که در هر کسی وجود دارد.
انقلاب راه خود را طی میکرد و امام خمینی آن رهبر عزیز و حامی تمامی مستضعفین با رهبری پیامبر گونهاش مردم را هدایت کرده و فرمان انقلاب را محکم در دست گرفته بود و آن هم به قدرت و یاری خدا بدون تعریف میگویم در آن زمان من نیز عاشقانه رهبرم را دوست داشتم البته این موجب آن نشود که فکر کنید اکنون او را دوست ندارم بلکه در این اواخر بیشتر او را شناخته بودم و عاشقانهتر سخن دلنوازش را به گوش جان میشنیدم و از خداوند بزرگ سلامت و پیروزی برای این مرد بزرگ که ناجی اسلام و یار مستضعفین تا ظهور حضرت مهدی (عج) است خواهانم.
در آن زمان همیشه سعی داشتم از کسانی که با انقلاب و رهبرم مخالفت میکنند دوری کرده و یا با صحبت با آنها راهی را برای هدایت آنها بگشایم و لیکن به این دلیل که خود در زمینههای دیگر هدایت کامل نشده بودم تا حد توان میکوشیدم تا بالاخره فعالیتهای جوانان انقلاب تشکل بیشتری پیدا کرد و با تشکیل انجمنهای اسلامی و ایراد سخنرانی و افشاگریهای سازنده و بازگو کردن سخنان کوبنده امام علیه شیاطین زمین و مخالفان، رسول احساس درونی در من قوت گرفت و من را مشتاق به جدا کردن از شخصیت کاذب قبلی میکرد و راه خداپرستی که همان صحیح زندگی کردن است را به من نشان داد.
البته این سخن عالمانه و دلپذیر قرآن است که (هر نیکی که به تو میرسد از جانب خداست و هر بدی که به تو میرسد از جانب نفس توست) (سوره نساء آیه ۷۸) که این نشان دهنده لطف خداوند است که هیچ گاه از آن غافل نشوی که تو قدمی در راه خدا برداری خداوند چندین قدم به سوی تو برداشته و تو را به راه راست هدایت می کند، کافی است که تو یک بار بر روی هوست پا بگذاری خداوند لذتی از این کار به تو میدهد که از انجام آن پشیمان نمیشوید.
در این جا ذکر این نکته ضروری است که من هیچگاه نمیتوانم نقش پدر و مادرم در راه تربیت خودم را نادیده انگارم چه روزها که با مادرم مینشستیم او از تجارب زندگی و خاطرات تلخش برایم میگفت و از زندگی پدربزرگم تعریف میکرد و من در مقابل خدماتی که این دو انسان گرامی برای من انجام دادهاند بسیار شرمنده و خاضع و کوچکتر از آن هستم که از آنها تشکر کنم بلکه اجر آنها با خداوند بزرگ و صاحب این جهان عظیم است و از خداوند توانا آمرزش آنها را خواهانم: تا آخرین لحظات به یاد آنها خواهم بود و به یاد تمامی پدر و مادرهایی که در انتظار فرزندان خود هستند.
پدر و مادر عزیزم دلم میخواست میفهمیدید که چقدر من دوستتان دارم و از شما میخواهم که در حق من این لطف را روا دارید که از آزار و اذیتهای که در حقتان کردهام درگذرید که اگر شما نگذارید خداوند هرگز نخواهد گذشت.
برادران و خواهران عزیزم زندگیم را شیرین کردید و همیشه در زندگی برای من یار و یاوری از خدا بودهاید امیدوارم باز هم یار و یاور درماندگان و ضعیفان باشد پدر و مادرم را هیچگاه تنها نگذارید و الگویی برای خواهر کوچکم باشید که چون جان شیرین دوستش دارم.
من هدایت و رستگاری خودم را از ظواهر دنیا تا اندازه زیادی مدیون برادر عزیز و گرامیم ناصر میدانم که برای من الگویی از یک انسان بود که به نظر من هر لحظه بیشتر به سوی خدا میرود و باز هم امیدوارم که همیشه این چنین باشد و هیچگاه ظواهر دنیا بر او غلبه نکند و خدا را هم همیشه به یاد داشته باشد که همانا رستگاری انسان در این است که خدایش را همیشه در هر کاری در نظر بگیرد و رضایت او را بر رضایت مخلوق ترجیح دهد از خداوند هدایت تمامی جوانان را خواستارم.
از خداوند میخواهم که اسلام و مسلمین را از شر شیاطین حفظ کرده و انقلاب اسلامی ایران را تداوم بخشد که انقلاب اسلامی نقطه امید مستضعفین جهان است و خداوند عمر امام عزیز و گرامی مان را طولانی بگرداند که خدا گواه و شاهد هست که مطیع و فرمانبردار او بودهام.
انتهای پیام