حاج عیسایِ جگرکی و عشقی ۴۰ ساله

صاحب جگرکی میرزا عیسی از عشق محبوب در ۵۶ سالگی سهمش از جگرکی را بدون چشم داشت به شریکش بخشید و روانه جماران شد. عشق و ارادت او به پناهِ مستضعفان او را به مقامی رساند که پیر جماران در دعاها و نجواهای نیمه شبش محشور شدن با حاج عیسی را طلب می‌کرد.

به گزارش ایسنا، ۱۶ دی اولین سالگرد درگذشت حاج عیسی جعفری خادم امام خمینی (ره) در سال ۱۴۰۰ است.

عیسی جعفری که در دفتر امام خمینی(ره) به حاج عیسی معروف بود تا ابتدای دهه ۱۳۶۰ در حوالی میدان شوش تهران به اتفاق یکی از دوستانش مغازه جگرکی و گوشت فروشی داشت اما به دلیل علاقه شدید به امام سهمش از کار و کسبش را به شریکش بخشید و به واسطه خواهرش «اقیما جعفری» که سال‌ها خدمتکار همسر امام در نجف‌اشرف بود، خدمتگزار بیت و دفتر ایشان شد.

حاج عیسی جعفری

او در ابتدا تلفنچی دفتر امام بود اما با رفتن کارگر خدماتی از بیت، عهده‌دار همه امور دفتر و خریدهای بیت امام و آسید احمد خمینی هم شد. ارادت قلبی حاج عیسی به امام و حرف‌شنوی او از سید احمد و بیت ایشان جای او را در قلب بنیانگذار انقلاب اسلامی و یادگار ایشان چنان باز کرد که امام خمینی(ره) در یکی از دعاهایش از خداوند متعال درخواست کرد تا با حاج عیسی محشور شود.

محبوبیت حاج عیسی نزد سید احمد هم به حدی بود که سید احمد در درد و دلهای دو نفره به حاج عیسی وصیت کرد بعد از وفاتش مراقب سید علی سومین و کوچکترین فرزندش باشد.

نوه و پدربزرگ

حاج عیسی تا خرداد ۱۳۶۷ و تا زمان رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی در خدمت ایشان بود اما با رحلت ایشان به خدمت سید احمد درآمد. ادامه خدمت حاج عیسی در بیت امام با درگذشت سید احمد در اسفند ۱۳۷۳ پایان نیافت. او تا سال ۱۳۸۶ به خدمت در دفتر و بیت نوادگان امام ادامه داد اما در این سال و در سن ۸۰ سالگی به دلیل ناتوانی بدنی و بیماری، بعد از ۲۶ سال خدمتِ بی‌وقفه در دفتر و بیت رهبر فرزانه انقلاب اسلامی و فرزندان ایشان، بازنشسته شد و به زادگاهش در شهر قم برگشت اما ارتباطش با بیت امام قطع نشد. او در سال ۱۴۰۰ در سن ۹۴ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

تولد

حاصل ازدواج حاج اسدالله و همسرش در سال ۱۳۰۶ در روستای ابرجس بین شهر کهک و روستای «کرمجگان» قم به دنیا آمد و نامش را عیسی گذاشتند. او در مکتبخانه سواد خواندن و نوشتن ابتدایی و سواد قرآنی یاد گرفت. با درگذشت پدرش به همراه خانواده به تهران آمد.

این جوانِ قمی کار در تهران را با دستفروشی و دوره‌گردی آغاز کرد و چند سال بعد به اتفاق یکی از دوستانش در محدوده میدان شوش مغازه جگرکی و گوشت فروشی باز کرد. او در سومین سال پیروزی انقلاب اسلامی به واسطه خواهر بزرگش به بیت امام رفت و با درستکاری و ارادت قلبیش به بنیانگذار انقلاب اسلامی توانست اعتماد و محبت امام، فرزند و نوادگان ایشان را به خود جلب کند و تا پایان عمر نام خود را با نام امام عجین کند.

خاطره آشنایی

حاج عیسی درباره‌ نحوه ورود به بیت امام گفت: «در مقطع حضور امام خمینی(ره) در جماران و در بحبوحه‌ حوادث پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی در تیر ۱۳۶۰، حاج احمد آقا اعلام کرد ما یکی را برای حضور در جماران می‌خواهیم که فلان ویژگی‌ها را داشته باشد؛ کسی را می‌خواهیم که شبانه‌روز در جماران مستقر باشد و به او اطمینان داشته باشیم. خواهرم که در نجف خدمت امام بود مرا معرفی می‌کند. اقلیما به ایشان می‌گوید من برادری دارم در اینجا زندگی می‌کند و مورد اطمینان است. ایشان که پیشتر یک‌بار زمینه‌ساز ملاقات من با امام در همان‌جا و یک‌بار هم در قم شده بود، این بار زمینه‌ساز امری مهم‌تر و سرنوشت‌ساز برای من شد.

حاج احمد آقا از او در خصوص پیشینه‌ من می‌پرسد و اقلیما نیز سرگذشت من و فعالیت‌هایم را به‌طور مبسوط برای او تعریف کرد؛ سرگذشتی که یادگار امام به آن علاقه داشت و بعدها با ذوق از من می‌خواست برایش تعریف کنم. نهایتاً ایشان موافقت اولیه خود را برای حضورم در بیت اعلام می‌کند و می‌گوید زنگ بزنید بیاید.

بالاخره لحظه‌ موعود فرا رسید. از جماران به من زنگ زدند و گفتند امام شما را می‌خواهد و بدون تامل به آنجا رفتم. گویی دنیا را به من داده بودند و دیگر هیچ آرزویی نداشتم. من تازه از قم جگر و دل و قلوه و گوشت خریده و به تهران آورده بودم؛ اتفاقاً شریکم هم در آن چند روز به مغازه نمی‌آمد. ماجرا را شرح دادم و گفتم من این بارِ جدید را باید بفروشم وگرنه خراب می‌شود. با اکراه قبول کردند. سه روز طول کشید و در این سه‌روزه سه مرتبه زنگ زدند و پیگیر شدند. تمام بار را که فروختم به شریکم گفتم به مغازه بیاید. در را بستم و کلید را به او دادم. گفتم بیا این دکان مال تو من هم چیزی از سهمم نمی‌خواهم. شما برو در آن را باز کن و با توکل بر خدا برای خودت کار کن.

پس از تماس از طرف حاج احمد آقا همان اول پیشنهادشان پذیرفته بودم و حتی یک‌لحظه هم تردید نکردم. این در حالی بود که به لحاظ مالی و حقوق و مسائلی از این قبیل اصلاً صحبت نکردند و من هم سؤالی نپرسیده بودم؛ اما یادم هست وقتی کار را آغاز کردم، حاج احمد آقا حقوق مناسبی به من می‌داد.

پس از ورود به بیت، ابتدا خدمت حاج احمد آقا رسیدم؛ چون ایشان تا خوب از خلقیات هر کس اطمینان پیدا نمی‌کرد نمی‌گذاشت با امام باشد. نهایتاً حاج احمد آقا دستور دادند مسوولیت تلفن‌ها با شما باشد و اولین وظیفه‌ام مشخص شد. البته بعدا کم‌کم کار و مسوولیت‌ها و اختیاراتم زیاد شد. وقتی وارد بیت شدم خیلی دلم می‌خواست که امام را سریع‌تر زیارت کنم. در روز اول اصلاً این امر حاصل نشد و ناراحت و مغموم از این مسئله روز را به پایان رساندم؛ اما در روز بعد مطلوب حاصل شد و بالاخره خدمت ایشان رفتم. اولین دیدارم با امام بسیار ساده بود. رفتم و حضرت امام را زیارت کردم و دستشان را بوسیدم و امام هیچ سؤالی نکرد.

از آن‌ پس مدام توفیق زیارت امام را داشتم. جدای از برخوردهای کاری، هنگام قدم زدن ایشان در حیات و اوقاتی که در حسینیه ملاقات عمومی داشتند هم امام را می‌دیدم. در وقت ملاقات با امام فقط سلام و احوال‌پرسی می‌کردم و اصراری به این نداشتم که دست ایشان را ببوسم؛ می‌فهمیدم که امام خیلی دوست ندارد که دست ایشان را ببوسم. امام مرا حاج عیسی صدا می‌کردند و من هم امام را آقا جون صدا می‌کردم.»

استمرار خدمتگزاری

حاج عیسی بعد از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران هم به خدمتش در بیت امام ادامه داد.

او در خاطره‌ای از خدمتگزاری در بیت سید احمد، گفت: «... بعد از رحلت حضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کردند که «حاجی اختیار دست خودت است، چنانچه دلت می‌خواهد برو و اگر مایلی بمان» و من عرض کردم، ای آقا، کجا بروم؟ شما باید مرا بدست خود به خاک بسپارید. از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کردند به تمام بچه‌ها که هوای حاج عیسی را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاشتند اما من نمی‌توانستم قرار بگیرم. هر کاری که پیش می‌آمد انجام می‌دادم تا حدود ۲۰ روز قبل در ماه رمضان سال ۱۳۷۳ که ایشان به قم رفتند و ‌سه چهار روز آنجا ماندند، وقتی که برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندی، ما که دلمان تنگ می‌شود.

... ‌بارها می‌شد که خبر مرگ خودش را به من می‌داد و می‌گفت: «حاج عیسی من می‌میرم، مواظب خانواده ما باش... ش. مواظب علی باش.»

عیادت سید حسن از حاج عیسی

... ‌این اواخر درِ اتاقش را می‌بست و کسی را اجازه نمی‌داد خدمت‌شان برسد ولی من چون کلید داشتم، در را باز می‌کردم و مزاحمش می‌شدم و او می‌فرمود: «ما حریف همه شدیم که وارد اتاق نشوند ولی حریف حاج عیسی نشدیم.»

تا روزی که این دنیا را وداع کردند، من روز قبل از آن، ناهار برایشان بردم ولی پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبی بود که رییس‌جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح که در حال بیماری ایشان را دیدم که به بیمارستان می‌برند. ‌

... روزی که به جماران وارد شدم دیدم یک آقایی است که پیش از من با معرفی حاج رضا فرهانی آمده و در جماران مشغول کار بود و برخی امور ازجمله پاسخ به تلفن‌ها بر عهده‌ او بود. این آقا، مرد و مؤمن خوبی بود. وقتی من به جماران رفتم او هنوز آنجا بود و چند مدت با هم بودیم. او هر روز جدیت می‌کرد که امام را زیارت کند و دست امام را ببوسد. حاج احمد آقا از این کارش خیلی خوشش نمی‌آمد. پس از مدتی یک روز خانم امام به او می‌گوید که حیاط پر برگ است؛ بیا جارو کن؛ اما او می‌گوید که من از این پشت تلفن‌ها نمی‌توانم بلند شوم. خانم هم از او دلگیر می‌شود. خبر که به حاج احمد آقا می‌رسد او نیز از این رفتار خوشش نیامده بود. لذا حاج احمد آقا گفت بگویید این آقا دیگر نیاید. این‌گونه من در حوزه‌ مسوولیت خودم خدمت امام تنها شدم.»

حاج عیسی در بستر بیماری

ماجرای یک خدمتگزار

غلامعلی رجایی در کتاب تشنه و دریا ماجرای چگونگی جایگزین شدن حاج عیسی به جای فردی که در بیت امام به «سید» معروف بود، پرداخت و نوشت: «در بیت امام یک خادم متقلب هم بود، خیلی هم برو و بیا داشت تا حدی که محافظان بیت ازدستش شاکی بودند اما حریفش نمی‌شدند.

این خادم گوشت قربانی را قائمکی از دفترامام می‌گرفت اما در محاسبات مالی بیت ایشان ثبت می‌کرد و پولش را از امام می‌گرفت.

این خدمتگزار منزل امام که غیر از داخل ایران، ۱۴ سال هم در دوره تبعید امام به بورسا، نوفل لوشاتو، کربلا و ‌نجف خدمتگزار امام بود. او یک بار که می‌خواست پول خرید نان را بگیرد به امام گفت: «۱۰ تومان نان خریدم.» امام از او ‌پرسید: «ما یک روز این ‌همه نان خورده‌ایم؟» پاسخ داد: «خیر آقا، دیروز از شما پول نان نگرفته‌ام.» امام فرمودند: «چطور شما بعد از این همه سال نمی‌دانی که پول نان دیروز را باید در همان روز از من می‌گرفتی؟» و افزوده بودند: «دیروز به امروز ربطی ندارد. دیگر تکرار نشود. ‌»

‌یک روز شنیدیم همکاری این خدمتگزار با دفتر امام قطع شده است. وقتی به فرزند امام مرحوم حاج احمد آقا اصرار کردیم که ماجرای آن خدمتکار را برای‌مان تعریف کند و پرسیدیم: «چطور شد امام بعد از این همه سال عذر سی را خواستند و دستور دادند مبلغی اضافه بر حقوق به ایشان بدهند؟» اصرار کردیم: «اگر امکان دارد کل ماجرا را تعریف کنید. سید احمد آقا هم گفتند: «بله سید مرد بسیار خوبی بود و امام هم ایشان را دوست داشت. مدتی پیش، سید به امام گفته بود: «چون صف خرید گوشت مورد نیاز منزل‌تان از قصابی جماران شلوغ است و از طرفی مقدار گوشتی را هم که هر روز از او می‌خرم، کم است لذا قصاب به ‌من گوشت خوب نمی‌دهد. اگر اجازه بدهید از گوشتی که دفتر هر روز با کشتن گوسفند از مردم جهت پذیرایی در اختیار دارد، برای منزلتان بیاورم.»

امام در جواب او فرمودند: «طبق روال گذشته کارتان را انجام دهید و از دفتر برای منزل من چیزی نیاورید. مدتی که از این ماجرا گذشت، سید تصمیم ‌گرفت بدون اینکه از امام اجازه بگیرد از دفتر گوشت بیاورد و پولش را هم از امام بگیرد. یک روز که سید به مرخصی می‌رود. او ماهی دو روز به قم نزد خانواده‌اش می‌رفت. حضرت امام به حاج احمد آقا فرمودند: «عذر او را بخواهید و ۱۵ هزار و ۳۰۰ تومان هم بدهید برایش ببرند و از او تشکر کنید و بگویید ما دیگر نیازی به شما نداریم.»

این تصمیم ناگهانی امام برای همه جای سوال بود که: «چه شده که مردی با آن همه اعتبار و سابقه که واسطه بین امام و بیرون منزل ایشان بود و گاهی نامه‌ها و پیغام‌ها و مشکلات مردم را به امام می‌رساند حالا نباید به جماران بیاید.»

سه چهار روز بعد که «سید» از مرخصی آمد و پاسداران سه‌راه بیت ایشان را به دفتر راه ندادند، او با عصبانیت به آنها گفت: «این دستور امام نیست.» خدمت سید عرض شد حفاظت سپاه این تصمیم را بنا به دستور حضرت امام گرفته است. هنگامی که نزد دختران امام رفت، دریافت این دستور مستقیم امام بوده و کاری هم نمی‌شد کرد.

حضرت امام نسبت به نزدیکان و اطرافیان‌شان بسیار حساس بودند و با ملاحظه همه جوانب در اینگونه موارد قاطعانه تصمیم می‌گرفتند.»

مقام حاج عیسی

یک روز اتفاق خیلی عجیب برایم افتاد که حاج احمد آقا را نیز متعجب ساخته بود. او در اتاق من آمد و گفت نمی‌دانم تو دیگر کی هستی؟ گفتم خب نمی‌دانم شاید من آدم باشم، شاید هم نه! حاج احمد آقا گفت من نزد امام رفتم دیدم دست‌ نماز گرفته و در آشپزخانه ایستاده روبه‌قبله می‌گویند: «خدایا من را با حاج عیسی محشور کن». من ناراحت شدم؛ رفتم جلو گفتم: «آقا این چه حرفی است شما می‌زنید. مردم همه به امام و ائمه ملتجی می‌شوند شما به حاج عیسی». گفتند: «خب شما که نمی‌شناسید». بالاخره این هم یک کار امام بود که به من این‌همه محبت داشتند. به یاد ندارم که امام از من دلخور شوند بلکه برعکس حتی به دیگران سفارش می‌کردند شما بروید وظیفه‌تان را از حاج عیسی یاد بگیرید.»

درگذشت

حاج عیسی جعفری همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر او یک روز بعد در روز جمعه ۱۷ دی از مقابل مسجد امام حسن عسگری (ع) در قم به طرف حرم مطهر حضرت معصومه (س) تشییع شد. بعد از آن پیکر آن فقیدِ سعید به حرم حضرت امام خمینی(ره) در تهران منتقل شد و حجت‌الاسلام والمسلمین سید حسن خمینی نماز میت را بر او خواند و بدن نحیفش در صحن آیت‌الله سید مصطفی خمینی درحرم امام دفن شد.

حجت‌الاسلام سید حسن خمینی، فرزند یادگار امام در پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت حاج عیسی، نوشت: «درگذشت برادر عزیز و مهربان‌مان مرحوم حاج عیسی جعفری در صبح روزی که به نام مبارک صدیقه طاهره سلام الله علیها مزین است، موجب اندوه و تأسف است. آن مرحوم در طول دوره حضور خویش در بیت امام(س) همواره با اخلاص و جدیت به تلاش اشتغال داشت و در همه مقاطع همراهی دلسوز و صادق بود. حضور او در زمان امام و پس از آن در دوره مرحوم یادگار ایشان و پس از درگذشت یادگار امام تا دوران کهولت، حضوری سرشار از عاطفه و محبت بود و این ارتباط و پیوند حتی در دوره بعد از کهولت نیز با گرمی و صمیمیت ادامه داشت.

اینجانب ضمن آرزوی غفران واسع الهی برای ایشان، به خانواده داغدارشان صمیمانه تسلیت می‌گویم و برای آنها صبر و اجر مسئلت دارم.»

منابع:

کتاب حضور، جلد ۱۰، ص ۲۲۱ و ۲۲۲

عیسای روح‌الله، خاطرات حاج عیسی جعفری، ۱۳۹۷، موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کتاب تشنه و دریا، خاطرات محمدتقی رضایی کوپایی یکی از پاسداران بیت و دفتر امام خمینی(ره)، غلامعلی رجایی موسسه چاپ و نشر عروج

انتهای پیام

  • جمعه/ ۱۶ دی ۱۴۰۱ / ۰۶:۴۵
  • دسته‌بندی: اندیشه امام و رهبری
  • کد خبر: 1401101409185
  • خبرنگار : 90089