مرهم زخم‌های دل‌تنگی

«ما فقط پرستار جسم‌ها نیستیم، پرستار دل‌ها هستیم؛ دل‌هایی که هر روز و هر لحظه برای خانواده و فرزندان تنگ می‌شود...»

در غربی‌ترین نقطه اصفهان، در خیابانی خلوت و آرام و در گوشه دنجی میان فضای سبز و درختان سر به فلک کشیده، ساختمانی دور از هیاهوی این شهر شلوغ قرار گرفته که نامش برای بیشتر شهروندان اصفهانی آشناست.

از در بزرگ که وارد می‌شویم جز صدای پرندگان و وزش باد در شاخه‌های درختان، صدایی به گوش نمی‌رسد. کمی جلوتر، تاکسی زرد رنگی از شیب زیاد ورودی ساختمان اصلی بالا آمده و درست جلوی در شیشه‌ای ساختمان اصلی پارک کرده است. کنار در ورودی، در آفتاب گرم نیم روزی پاییزی، روی صندلی‌های فلزی سه زن و یک پیرمرد نشسته‌اند، مرد دیگری که دست دختر بچه خردسالش را گرفته آن‌طرف تر به نرده‌ها تکیه داده و مشغول صحبت با مردی است که روپوش سفیدپوشیده است.

مرد سفیدپوش بعد از چند کلامی به سمت پیرمرد می‌آید و می‌پرسد؟ «پدر جان چند سالته؟»

پیرمرد می‌گوید به زن‌ها اشاره می‌کند که جواب بدهند.

مرد سفیدپوش می‌گوید: «خودت بگو پدرم»

پیرمرد کمی مِن مِن می‌کند و با جملاتی نامفهوم رو به زن‌ها می‌گوید: من زبونم سنگینه...

مردی که به نرده‌ها تکیه کرده کم خجالت‌زده می‌گوید: «ما استطاعتش را نداریم، همه اینا هم مریضن...»

مرد سفیدپوش دوباره از پیرمرد می‌پرسد: «اینجا میمونی؟»

پیرمرد با صدایی واضح سؤال می‌کند: «شب میرم خونه؟»

مرد سفیدپوش با لبخند می‌گوید: «نه پدرجان، اینجا شبانه‌روزیه، اگه خودت دوست داشته باشی باید بمونی. حالا اینجا میمونی یا نه؟

بعد به خانواده تأکید می‌کند: «ما کسی را به زور نگه نمی‌داریم، اونم کسی که از پس کارهای خودش برمیاد.» و بعد به مرد راهنمایی می‌کند که به بهزیستی نزدیکشان برود و کارهای اداری را انجام بدهد.

پیرمرد حرفی برای ماندن ندارد، خانواده هم به نظر راضی می‌آیند و سوار تاکسی می‌شوند تا دنبال کارهای اداری بروند.

علیرضا شعبانی، مسئول فنی سرای سالمندان صادقیه اصفهان و روانشناس و عضو سازمان نظام پرستاری است که راهنمای ما در این ساختمان می‌شود.

او با اشاره به اینکه سرای سالمندان صادقیه قدیمی‌ترین و اولین مرکز نگهداری از سالمندان و بزرگ‌ترین مرکز در استان اصفهان است، می‌گوید اینجا حتی قبل از شکل‌گیری بهزیستی تأسیس شده است.

مسئول فنی سرای سالمندان صادقیه اصفهان با اشاره به بستری حدود ۴۰۰ سالمند در این مرکز، می‌افزاید: اینجا شبانه‌روزی است و به‌صورت خیریه اداره می‌شود. بیش از ۸۰ نیرویی ثابت داریم که به‌عنوان پرستار، بهیار، مددکار و خدماتی مشغول خدمت‌رسانی به سالمندان هستند. پزشکان عمومی و پزشک متخصص زنان، چشم، ارتوپد، فیزیوتراپ و روان‌پزشک نیز به‌صورت افتخاری و مستمر با این مجموعه همکاری دارند. سرای سالمندان صادقیه ۴ بخش است که یک بخش وی آی پی و دو بخش ویژه زنان و یک بخش ویژه مردان است.

هر کسی پرستار شد قطعاً عاشق است

در طبقه اول زمان حمام سالمندان است و به همین خاطر همراه با مسئول فنی مرکز راهی ایستگاه پرستاری طبقه دوم ساختمان می‌شویم. در همین حین آقای شعبانی می‌گوید: «راجع به پرستار هیچ واژه‌ای بهتر از عشق نمی‌توانم بکار ببرم. دکتر ویکتور فرانکل در اواخر کتاب «انسان در جستجوی معنا» درباره کلمه عشق می‌نویسد: عشق یعنی مراقبت. من به‌عنوان یک روانشناس معتقدم مراقبت باید از همه ابعاد وجودی انسان باشد. پرستاری هم مساوی با عشق است و هر کسی پرستار شد قطعاً عاشق است، به‌ویژه پرستار سالمند که مراقب جسم و جان و روح سالمندان‌اند.»

از او می‌پرسم پرستار باید اول عاشق باشد و بعد به سراغ این شغل بیاید؟ و او توضیح می‌دهد: «عشق هم مراتبی دارد، گاهی انسان استعداد و توانایی دارد که کشف می‌کند، اما وقتی وارد کار شد برای اینکه بتواند ماندگار شود باید این عشق بیشتر و بیشتر شود. سالمندان زیادی با درد و غم به اینجا می‌آیند و ما باید به آن‌ها عشق و زندگی ببخشیم، باید احساس خوب و امنیت به آن‌ها بدهیم تا اینجا هم بتواند زندگی کنند.»

برایم سؤال شده که این حس امنیت را چطور به سالمندان می‌دهند؟

شعبانی اظهار می‌کند: «من اینجا باید مثل یک فرزند برای سالمند باشم تا بتواند درد و نیاز و کارها و خواسته‌هایش را به من بگوید، من باید از او مراقبت کنم تا گرسنه و تشنه نباشد، دردی نداشته باشد، به چیزی نیاز نداشته باشد و ... من حتی باید بیشتر از مراقبت فرزند در خانواده از سالمندان مراقبت کنم. اینجا شروع زندگی تازه است، نه اینکه مکانی برای زندگی موقت سالمندان باشد.»

از مسئول فنی مرکز سؤال می‌کنم سالمندان این مراقبت را می‌پذیرند؟

شعبانی اظهار می‌کند: «مورد به مورد فرق می‌کند؛ برخی متوجه‌اند من پرستارم و جای فرزندشان را نمی‌گیرم، اما برخی با اینکه حتی فرزندی ندارند ما را بهتر می‌پذیرند، البته شاید برای کسی که چند فرزند دارد پذیرش بودن در سرای سالمندان سخت‌تر است، ولی نهایتاً آن‌ها هم بعد از مدتی برقرار می‌کنند و این هنر پرستار و روانشناس است که این فرایند را سرعت بخشد.»

اینجا دانشگاه است

از او می‌پرسم کار کردن در سرای سالمندان چطور است؟ و او تأکید می‌کند: «من اینجا را یک دانشگاه می‌بینم که درس‌های زیادی از سالمندان و تجربیاتش می‌گیرم. ضمن اینکه از زمانی که اینجا مشغول کار شده خیلی از اتفاقات برایم نیفتاده و دیگر هزینه دکتر و تصادف و ... نداده‌ام، چون دعای خیر سالمندان را دارم. درست است که کار سخت و درآمد پایین است، اما کشش دیگری ما را اینجا نگه داشته، وگرنه افراد زیادی برای کار در اینجا آمده‌اند و بعد از یکی دو روز رفته‌اند.»

از میان چند زن سالمندی که روز صندلی‌های راهروی بخش نشسته‌ان،د خانمی که می‌گویند معلم بوده برای آقای شعبانی دعا می‌کند و یکی دیگر از زن‌ها که کت صورتی براقی پوشیده قربان صدقه او می‌رود.

در یکی از اتاق‌های دو نفره، دو خانم سالمند با دقت زیاد غرق تماشای صفحه تلویزیون داخل اتاق هستند. همراه با پرستار با باکس دارو وارد اتاق می‌شویم تا داروهایشان را به آن‌ها بدهد.

علیرضا مشتاقیان، کارشناس پرستاری با ۳۰ سال سابقه کار در بیمارستان‌های دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، حالا یکی از پرستاران خوش‌رو و شوخ‌طبع سرای سالمندان صادقیه است. او می‌گوید: الان ۶ سال است اینجا به سالمندان خدمت می‌کنم، اما به نظرم پرستاری سالمند خیلی متفاوت از پرستاری از بیماران در بیمارستان است. بیماران بیمارستان مدتی بستری و درمان می‌شوند و می‌روند اما سالمندان سال‌ها اینجا می‌مانند.

یکی از پیرمردهای اتاق کنار ایستگاه پرستاری در حین صحبت‌های ما می‌آید و با زبان انگلیسی شروع به صحبت با ما می‌کند.

آقای مشتاقیان می‌گوید او یکی از شناگران حرفه‌ای و قدیمی است که مدال‌های زیادی دارد و به کشورهای مختلفی سفر کرده و حالا با اینکه سن زیادی دارد، اما هنوز هم می‌تواند به چند زبان صحبت کند. و بعد ادامه می‌دهد: «بیشتر سالمندان از خانواده دور هستند و مشکلات عاطفی پیدا می‌کنند، برای همین با ما درد و دل و صحبت می‌کنند. همین پیرمرد مهربان گاهی میوه خودش را برای من می‌آورد تا به من محبت کند. سالمندی دورانی است که گاهی پدر و مادر می‌شوند و گاهی کودک...

عبادتی با خدمت به خلق خدا

در ایستگاه پرستاری، فرزانه جامی با دقت مشغول بررسی داروهای بیماران است. می‌گوید که  ۱۲ سال سابقه کار دارد و این کار را خودش انتخاب کرده و با عشق کار می‌کند، چون اعتقاد دارد خدمت به خلق خدا عبادت است.

از او هم درباره تفاوت پرستاری از سالمند می‌پرسم و توضیح می‌دهد: «بیماران در بیمارستان مدتی می‌مانند و بعد مرخص می‌شوند، ولی اینجا ممکن است تا سال‌های سال بمانند. برای همین به هم عادت می‌کنیم، مثل اعضای یک خانواده، من هر کدامشان را جای مادربزرگ خودم می‌گذارم. صبح که هر کدام چشم‌باز می‌کنند و با دیدن من دعای خیر می‌کنند حس می‌کنم دعای مادرم پشت سرم هست، حتی اگر چند روز مرخصی باشم و نیایم سراغم را می‌گیرند.»

جامی ادامه می‌دهد: «در کنار وظایف پرستاری ما اینجا رابطه عاطفی عمیقی با سالمندان برقرار می‌کنیم، طوری که با فوت یکی از آن‌ها به‌شدت ناراحت و متأثر می‌شویم. البته کار سختی‌های خودش را هم دارد؛ ممکن است مددجویی بد غذا یا بداخلاق باشد و فحش بدهد، یا دارو نخورد اما به‌هرحال سالمند اس، از خانواده‌اش جدا شده، ازنظر عاطفی سرخورده و افسرده شده... من باید رابطه خوبی با او برقرار کنم وگرنه دست من را پس می‌زند.»

او بهترین لحظات کارش را بازگشت سالمندان به آغوش خانواده‌هایشان می‌داند و می‌گوید: «گاهی سالمندانی که به دلیل اختلال حواس در خیابان سرگردان و به اینجا آورده می‌شوند، اما بعد از مدتی خانواده آن‌ها را پیدا می‌کند و به آغوش خانواده برمی‌گردند، این اتفاق حس بسیار خوبی به ما می‌دهد.»

مینا کمالی زاده با حدود ۱۲ سال سابقه کار به‌عنوان بهیار در این مرکز مشغول فعالیت است. او برایمان تعریف می‌کند: «اولین بار برای دیدار به سرای سالمندان صادقیه آمدم، اما بعد از دیدن این مرکز انگیزه پیدا کردم. اوایل کمی برایم سخت بود، اما به‌مرور در زندگی‌ام تغییراتی دیدم که باعث شد با عشق و انگیزه بیشتری به سالمندان خدمت کنم.»

او به ایستگاه پرستاری می‌رود و با لیوان آبی به اتاق کناری می‌رود تا داروی یکی از سالمندان را بدهد. در همین حال با مقایسه کار پرستاران بیمارستان و سرای سالمندان برایمان می‌گوید: «من تجربه پرستاری در بیمارستان را ندارم، ولی همراه بیمار بوده‌ام. در بیمارستان چون بیماران می‌روند و می‌آیند پرستار ارتباط عاطفی با بیمار برقرار نمی‌کند، اما اینجا برعکس است و ما باید بیش از هر چیز ارتباط قوی و خوبی با سالمندان داشته باشیم.»

همراه خانم کمالی‌زاده به ایستگاه پرستاری برمی‌گردیم. دو پیرمرد یکی رو ویلچر و یکی پشت سر او ایستاده و دسته‌های ویلچر را نگه داشته است. پیرمرد باوقار و مبادی آداب برای گرفتن سیگار آمده و کمی بعد از اینکه می‌رود، می‌گویند که سال‌ها قبل به‌عنوان بورسیه به خارج از کشور می‌رود و بعد از برگشت به‌عنوان نماینده یکی از خودروهای خارجی در ایران مشغول فعالیت بوده، اما بعدازاینکه سکته مغزی و قلبی می‌کند خانواده‌اش او را به اینجا می‌آورند.

توجه خانم پرستار به پیرمردی جلب می‌شود که پشت در شیشه‌ای راهرو ایستاده. پیرمرد لاغراندام و خمیده به‌سختی از جیب پیراهنش دندان مصنوعی‌اش را در می‌آورد و نشان می‌دهد. خانم کمالی‌زاده آرام با او صحبت می‌کند و می‌گوید به دخترت زنگ می‌زنم، نگران نباش پدر.

بعد رو به من می‌گوید: می‌خواهد دخترش بیاید دیدنش...

گاهی پدر و مادر، گاهی فرزند

او این را هم اضافه می‌کند: باید پدر و مادر باشی تا بتوانی خودت را جای سالمندان صادقیه بگذاری و درکشان کنی، گاهی هم باید برایشان فرزندی کنی...

پیرمرد که هنوز نرفته این بار می‌گوید: «میخام با خودت حرف بزنم»

خانم پرستار با حوصله کمک می‌کند پیرمرد با واکر به اتاقش برود و قول می‌دهد بعد از نهار به سراغش برود.

در طبقه اول پیرزنی با ژاکت آبی خوش‌رنگ و دامن گل‌دار جلوی میز پرستار ایستاده و با صدای آرام چیزی می‌گوید.

پرستار می‌گوید: «شهین جان چندین بار می‌گوید چشم زنگ می‌زنم بیایند سراغت...»

پیرزن بدون توجه به ادامه صحبت‌های خانم پرستار در چشم به هم زدنی از اتاق بیرون می‌رود.

پرستار با دیدن نگاه‌های کنجکاوم سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: در روز زیاد از این موارد داریم، دائماً دل‌تنگ و گریه می‌کنند، مخصوصاً آن‌ها که هوشیاری دارند. از ۵۰ نفر در این بخش...

پیرزن دوباره در چهارچوب در ایستاده و پرستار می‌گوید: مامان جان باید از تهران بیان، راه دوره، صبر کن ایشالا زود میان...

پابه‌پایشان گریه می‌کنم

خانم پرستار به حرفش ادامه می‌دهد: «دست کم روزانه ۱۰ نفر می‌آیند و می‌گویند زنگ بزن بیایند دنبالمان برویم و یا بهانه دارو و چای می‌کنند تا بچه‌ها و خانواده‌شان بیایند. من هم به‌شدت احساساتی‌ام و گاهی گریه می‌کنم ولی تا می‌توانم سعی می‌کنم دلداری‌شان بدهم، یا گاهی با هم به باغ می‌رویم، برایشان لاک می‌زنم، با هم حرف می‌زنیم و ..

خانم پرستار که اسمش آسیه غلامی است و ۸ سال سابقه کار دارد، ادامه می‌دهد: «من معجزه‌های زیادی از دعای همین دل‌های شکسته سالمندان دیده‌ام که مهم‌ترین آن این است که دو بچه ۸ و ۱۰ساله‌ام را به دست خدا می‌سپارم و به اینجا می‌آیم، چون دلم قرص و محکم است و به لطف خدا هیچ‌وقت نشده مشکلی پیش بیاید. در همین شرایط اقتصادی من با حقوق اینجا سرپرست دو بچه‌ام و راحت و بدون دغدغه زندگی می‌کنم که از الطاف الهی است.»

روی صندلی‌های راهروی داخلی زن میان‌سال ریزاندامی نشسته که با سلام و احوال‌پرسی طولانی سر صحبت را باز می‌کند. می‌گوید اهل یکی از روستاهای تهران و به خاطر اینکه در بچگی داخل تنور افتاده و پایش سوخته شوهر نکرده و بچه ندارد. چند وقت قبل که دقیق خاطرش نیست برادرش او را به اینجا آورده و با اینکه اینجا دوست پیدا کرده اما گاهی حوصله‌اش سر می‌رود.

پیش از اتمام این گزارش از آقای شعبانی مسئول فنی مرکز می‌پرسم با تجربه و تخصصی که شما دارید سرای سالمندان برای نگهداری سالمندان مناسب است؟

او با تأکید بر اینکه شرایط هر سالمند متفاوت از دیگری است، توضیح می‌دهد: اینجا برای برخی بسیار مناسب است، سالمندانی که خودشان حقوق بازنشستگی و درآمدی ندارند، وضعیت مالی خانواده خوب نیست، به‌سختی از پس مخارج زندگی خودشان برمی‌آیند، برخی در یک خانه استیجاری ۶۰ متری زندگی می‌کنند و حتی هزینه تأمین پوشک ماهیانه سالمندشان را ندارند، توانایی جسمی و یا فرصت پرستاری از سالمندی که زمین‌گیر شده را ندارند و ... اما برخی استطاعت نگهداری از سالمند یا تأمین هزینه پرستار و مخارج والدین سالمندشان را دارند و در این صورت قطعاً بهتر است سالمند در خانه نگهداری شود. البته ۹۹ درصد از افرادی که اینجا هستند مستحق‌اند و برای آن یک درصد هم تلاش می‌کنیم به آغوش خانواده برگردند.

نمی‌توان برای همه یک نسخه پیچید

او بار دیگر با تأکید بر اینکه برای همه افراد نمی‌توان یک نسخه واحد پیچید، ادامه می‌دهد: در حال حاضر هزینه نگهداری یک سالمند در خانه بالای ۱۰ میلیون تومان در ماه می‌شود، اما اینجا با هزینه کمتر و خدمات بیشتر و اصولی و شبانه‌روزی از سالمندان مراقبت می‌کنیم. باید چنین مرکزی وجود داشته باشد، چون خانه سالمندان برای مردم و جامعه، امنیت است. در واقع کسی که مانده، درآمدی ندارد، جایی ندارد و یا کسی را ندارد که از او پرستاری کند می‌تواند اینجا زندگی کند و خدمات اصولی و شبانه‌روزی بگیرد.

یکی از پیرمردها که گویا از پرستار سفیدپوشی در راهرو قول گردش عصر را گرفته همان‌طور که دور می‌شود با صدای بلند می‌گوید: «من سر ساعت میام!»

پرستار می‌خندد و می‌گوید: «من که همیشه خوش قولم!»

سرای سالمندان صادقیه اصفهان روایت‌های زیادی دارد؛ روایت‌هایی از پیرمردهایی که روزی ورزشکار، خلبان، کارخانه‌دار، استاد دانشگاه و ... بوده‌اند و پیرزن‌هایی که با عشق و امید زندگی‌شان را وقف بزرگ شدن بچه‌هایشان کردند و حالا از بد روزگار در این سرای بی کسی هر روز و هر لحظه چشم‌انتظاری می‌کشند...

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۹ آذر ۱۴۰۱ / ۱۲:۱۴
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1401090905893
  • خبرنگار :