این را استاد محمد اسکندری میگوید. او که بیش از ۶۰ سال است در مغازه و کارگاه خود در چهارراه تختی اصفهان چکش بر قلم زده و هنرها آفرید... اگرچه مدتهاست بینایی چشمهایش رو به افول است و نمیتوامد همچون گذشته بسازد و بپردازد، اما هنوزهم محلی که در آن به قلمزنی عاشق شد، همان «قلمزنی برجسته اسکندری» است...
استاد اسکندری خود را اینگونه معرفی میکند: «محمد اسکندری هستم، اما من را بیشتر به اسم «حسن» میشناسند. بیست و نهم بهمنماه ۱۳۲۲ در محله درب کوشک اصفهان به دنیا آمدم و وقتی هفت سالم بود بابام من را در شغل قلمزنی گذاشت و از آن زمان تا حالا عاشق کارم هستم.»
با او به گفتوگو نشستیم...
آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی ایسنا با استاد محمد اسکندری، هنرمند پیشکسوت قلمزنی برجسته است.
هنر قلمزنی را از چه سنی شروع کردید؟
پدرم در سن ۷ سالگی من را نزد استادان، برادران خسروانی گذاشت، نامشان سید علی خسروانی و استاد سید اسدالله خسروانی بود و من در این شغل ماندگار شدم، عاشق این کار شدم و با وجوداینکه خیلی پیش آمد که از این شغل بیرون بروم، اما ماندم و کارم را خیلی دوست داشتم، درحالیکه اگر از این شغل میرفتم یکی از میلیاردهای شهر بودم؛ مثلاً اول انقلاب یکی از رفقایم به من گفت بیا در رشته زرگری کار کن، اما من نرفتم و او زرگر شد و الآن چهار دهنه حجره در بازار هنر، یک پاساژ در بندرعباس و یک هتل در تهران را اداره میکند که همگی متعلق به خودش است.
اساتید دیگری هم در هنر قلمزنی داشتید؟
بله، علاوه بر استادان خسروانی، استاد جمال اشرفزاده و استاد کمال اشرفزاده و استاد حاج محمدتقی ذوفن هم اساتیدم بودند.
چه زمانی برای خودتان استادِ قلمزن شدید؟
قبل از اینکه برای سربازی به تبریز بروم، استاد شدم و این مغازه را خریدم یعنی در سن ۲۰ سالگی.
در دوران شاگردی اثر خاصی را کار کردید؟
ضریح حضرت ابوالفضل را زمانی کار کردم که شاگرد بودم. بعدازآن دیگر استاد بودم و این مغازه را در چهارراه تختی خریدم و اولین کاری که بعد از استاد شدنم قبول کردم درِ ورودی حرم حضرت رضا(ع) بود، دومین کاری که قبول کردم بزرگترین درر زیر چلچراغ آستان قدس رضوی بود و بعد هم دو درِ ایوان طلا و ورودی حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) و درِ طلا و نقره برای امیر کویت به طراحی استاد جواد شیرازی کار کردم و درمجموع ۳۲ در و ضریح کار کردم.
آخرین کارتان چه بود؟
ضریح امام حسین(ع) بود که در قم کار کردم و به دلیل اختلافی که با صاحبکار پیدا کردم نیمهکاره ماند و یک نفر دیگر آن را تمام کرد.
نمایشگاه هم شرکت کردهاید؟
بله بسیار زیاد. در ۱۰۴ کشور نمایشگاه داشتم و یادم است که در نمایشگاه صنایعدستی در اسپانیا که با حضور ۲۳۲ کشور برگزار شد کار من مقام اول را به دست آورد ولی در کشور خودم یک آفرین به من نگفتند! درحالیکه ۱۱۴ تقدیرنامه و دیپلم افتخار و چهار عنوان درجهیک هنری معادل دکتری را از ایران، پاکستان و روسیه دریافت کردم.
تدریس هم داشتید؟
بله علاوه بر اینکه در همین مغازه و کارگاهم شاگردانم زیادی داشتم، در دانشگاههای علمی کاربردی، پردیس اصفهان و دانشگاه الزهرای تهران هم قلمزنی درس میدادم؛ اما مدتهاست که هنرجویی به اینجا نیامده چون هم من چشمهایم نمیبیند و هم جوانان دیدند که در این کار درآمدی وجود ندارد. یادم است یک هنرجو داشتم که بعد از چند روز نیامد و وقتی به او زنگ زدم و گفتم چرا نمیآیی گفت «بیام دو زانو بنشینم، دست و پا و چشم و کمرم از بین برود، حقوق ثابت هم ندارد! پس چرا بیایم در قلمزنی بنشینم و پدر خودم را درآورم!» دیدم راست میگوید.
بله متأسفانه مردم توانایی خرید صنایعدستی ندارند و هنر در سبد خرید مردم نیست.
اما من در یک دورهای مس را کیلویی ۳۵ ریال میخریدم ولی الآن کیلویی ۸۰۰ تومان است، اگر روی مس کار بکنم مسلماً قیمت آن بیشتر میشود. در این حالت چه کسی میتواند آن را بخرد؟ کارمندی که ماهانه شاید نهایتاً ۸ میلیون تومان حقوق دارد چطور میتواند ۴ میلیون برای یک اثر بدهد؟ سایر مخارج او چه میشود! زندگی در سختی میگذرد.
چیزی بوده که نخواهید به شاگردانتان انتقال دهید؟
به خدا همه را یاد دادم، خدا میداند. دلم میخواهد از شاگردانم بپرسید.
خانواده شما در شغل قلمزنی نبودند؟
خیر فقط من بودم، پدرم من را در این شغل گذاشت و من به این شغل عاشق شدم. پدرم یدالله مهندس راه و ترابری و اسم مادرم سکینه امین الرعایا بود. اصلاً در آن زمان شاید ۱۰ قلمزن در اصفهان بودند که البته بعدها ۹۰ درصد قلمزنهای اصفهان از مغازه من بیرون رفتند و شاگردان من بودند که البته خانم هم بین آنها زیاد بودند
فرزندان شما در کار قلمزنی نیستند؟ چند فرزند دارید؟
دو پسر بزرگ من هم قلمزن بودند، اما اول انقلاب آنها را از این شغل بیرون گذاشتم. من ۱۲ سال است که چکش نمیزنم و چشمهایم مشکل دارند. من الآن اصلاً درآمد ندارم چون کار نمیکنم و تمام مخارج من را دو پسر بزرگم میدهم. پسر بزرگم «علی» و دومی هم «فریدون» زرگر هستند، سومی «فرهاد» و قلمزن است، چهارمی «امیر» پزشک بیمارستان نمازی است، یک دختر هم دارم به نام «زهرا» که خانهدار است.
اسامی شاگردان خود را به خاطر دارید؟
رجبعلی هاشمیان، قدمعلی نغمهای، امیر شیخزاده، علی منیری، احمد رضایی و در بین خانمها هم شکوه قَسیمی، شکوه ایرانزاد هستند، البته بهترین آنها احمد شیریان است که الآن در سمنان در نجف را کار میکند، پسرم فرهاد هم شاگرد خودم بود.
توصیه به جوانان دارید؟
فن بیاموزند، مهارتی را یاد بگیرند، کارهای تعمیری بیاموزند. قلمزنی نتیجه ندارد، پسرم فرهاد یک قلمزن درجهیک است، ولی در این دوره هنر نتیجه ندارد.
از سختیهای شغلتان بگویید؟
اگر شغلتان را دوست داشته باشید هرچه بالا میروید لذت خواهید برد. من چون عاشق این کار بودم، اصلاً برای من سختی نداشت و صبح تا شب در همین مغازه کار میکرد.
بیمه دارید؟
۱۰ سال بیمه پرداخت کردم و همین الآن هم کمکحالم است، البته عمده مخارجم را دو پسر بزرگم تأمین میکنند.
مهمترین آثارتان به چه نهادهایی فروختید؟
آثاری از من در موزه هنرهای معاصر اصفهان قرار دارد که جزو بهترین آثارم هستند، البته خیلیها آثار من را خریدند و نمیدانم الآن کجا هستند؛ یادم است یک نفر هشت سال قبل ۲۰ اثر از آثار درجهیک و شاهکار من را خرید و یک چک حامل برای سه روز بعد داد اما الآن ۸ سال است که به دنبال او هستم! گویا چنین آدمی اصلاً وجود ندارد و خبری از او نیست.
چه کسانی در آن دوران با شما همدوره بودند؟
همگی از این شغل رفتند! یکی به نام احمد لِدرزه دوز بود که بعدها فامیلی خود را به مهرداد نیا تغییر داد اما از شغل قلمزنی رفت و درس خواند و خلبان درجهیکی شد. اکبر انصاری و برادرش عباس انصاری، مجید احمدی و فضلالله ربیعی هم از همشاگردیهای من در قلمزنی بودند یعنی ۷۰ سال قبل.
کار کدامیک اساتید قلمزن را میپسندی؟
کار آقای مهدی علمداری خیلی خوب است، او بسیار بااخلاق و با مرام است. آقای علاقهمندان هم که رفیقم بود و همیشه به مغازهام میآمد.
هنرمند از نگاه شما چه تعریفی دارد؟
کسی که در کار هنر است باید اخلاق هم داشته باشد. هنرمند باید مردمدار باشد، مردمداریِ او هنر بزرگی است.
اثر هنری چطور؟
اثر هنری باید نهتنها به دل سازندهاش، بلکه برای دیگران هم بنشیند.
استاد مدرسه یا مکتب هم رفتید؟
پنج کلاس را بهصورت شبانه در اکابر آموزشگاه مؤید در همین چهارراه تختی خواندم که الآن به اداره دارایی تبدیلشده است.
انتظار شما از مسئولان چیست؟
تا دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی به هنرمندان صنایعدستی رسیدگی میشد و وضع مناسبی داشتند و ما افتخار میکردیم که در کشورهای دیگر از هنر و صنایعدستی خودمان حرف بزنیم، ولی الآن در کشورمان هم به صنایعدستی اهمیتی داده نمیشود و مسئولان به فکر جیب خودشان هستند و حتی نمیپرسند که آیا یک هنرمند توانایی پرداختن قبض آب و برق را دارد؟ گفتن ندارد، ولی حتی اندک مبلغ (ماهانه ۴۰۰ هزار تومان) که بهعنوان پیشکسوت به ما میدادند را هم قطع کردند. مسئولان به فکر خودشان هستند، به فکر من و شما نیستند به فکر صنایعدستی نیستند و با این وضعیت، صنایعدستی و هنرمندانش از بین میروند و من حتی هنرمندانی را میشناسم که برای ظهر خود ناهار ندارد. من که در بین اینهمه کشور نمایشگاه برگزار کردم، اما الآن یک نفر نمیآید به من بگوید باریک الله پیرمرد!
برای بهترشدن وضعیت صنایعدستی و هنرمندانش پیشنهادی دارید؟
مسئولانی که در جایگاه مسئولیت در مورد هنر و صنایعدستی نشستهاند باید حداقل نیم ساعت در کنار هنرمندان پیشکسوت بنشیند و حرفشان را بشنوند و از تجربههای آنها برای اداره امور استفاده کنند و مشورت و نظرخواهی کنند تا بفهمند چهکاری باید برای هنر انجام دهند. باید کاری کنند که برای آینده هنرمندان جوان و دوران سالمندی ما نتیجه داشته باشد.
مرحوم ادیب هم مسئولیت اداره صنایعدستی استان را به عهده داشت و همه از او به نیکی یاد میکنند. خاطرهای از او دارید؟
آقای ادیب بینظیر بود و افسوس که دیگر کسی مثل او نیامد. یادم است که یکبار ضریح امام حسین(ع) را شهر قم کار میکردم و فراموش کرده بودم برای دارایی اظهارنامه بدهم برای همین وقتی به اصفهان آمدم یکمیلیون و ۳۰۰ هزار تومان مالیات برای من نوشته بودند! درحالیکه مالیات برای صنایعدستی معاف بود، ولی در آخر مجبور شدم آن را پرداخت کنم. برای سال بعد که به دنبال گرفتن پروانه مجدداً بودم به اداره دارایی رفتم و گفتند همین امروز باید پروانهات را بیاوری تا معاف شویف اما وقتی به اداره صنایعدستی رفتم مسئولی که آنجا بود به من گفت برو ۶ ماه دیگر بیا؛ اما همان موقع مرحوم ادیب رسید و گفت «آقای اسکندری اینجا چه میکنی؟» گفتم «پروانه جدید میخواهم و اداره دارایی گفته همین امروز بیاور ولی این آقا میگوید برو ۶ ماه دیگه بیا.» مرحوم ادیب گفت «او اشتباه گفته، من عذر میخوام» بعد هم یک چای برای من ریختند و آقای ادیب عرض ۱۰ دقیقه یک پروانه جدید به من داد. وقتی من به اداره دارایی برگشتم تعجب کردند و به من گفتند «از کجا آوردی؟! باید یک سال بدوی تا این پروانه را بگیری»
آقای ادیب خیلی به فکر بود، البته یک نفر دیگر هم بود به نام آقای زهتاب که رئیس اداره ارشاد بود و او هم کم از محروم ادیب نداشت و سرزده به کارگاه میآمد. یکبار به همین مغازه آمد و گفت «استاد چطوری؟ وضع کارت چطوره؟ فروش داری؟« گفتم «نه یک هفته است فروش نداشتم.» گفت «به خودم یه چیزی بفروش.«بعد هم قیمت را پرسید و عین همان را بدون اینکه بخواهد ذره از مبلغ کم کند به پرداخت کرد. یک خاطره دیگر هم از آقای زهتاب دارم؛ یک ماه قبل همینجا روی صندلی نشست و دستش را روی زانوهایم گذاشت و دستهایم را بوسید گفتم «آقا معذرت میخوام اشتباه گرفتی» گفت «نه استاد، من زهتاب هستم. رئیس ارشاد بودم و کار از تو خریدم. من هنوز هم این دستها را میبوسم.»
انتهای پیام