ایسناپلاس- محدثه مطهری: یکی از مهمترین و سرنوشتساز ترین دورههای زندگی هر آدمی دوران نوجوانی اوست که پایههای هویتی و علاقمندیها و حتی گرایشات او را میسازد. ضعفهای ساختار آموزشی، توجه نکردن به اوقات فراغت، نادیده گرفتن شرایط اجتماعی کشور و حتی واژهسازی و کلیشهسازی درباره نسل جدید باعث ایجاد آسیبهای متعدد در این نسل شده است. و حتی باعث شده تا حد زیادی برای نسلهای قبل از خودش ناشناخته بماند. آمارها میگویند فعالترین گروه سنی در اعتراضات اخیر را دهههشتادیها که یا هنوز وارد سن بیستسالگی نشدهاند و یا تازه از آن گذشتهاند تشکیل دادهاست.
برای آسیبشناسی و تحلیل کمکاریها در حوزه نوجوان و بررسی خلاءهای موجود در نظام تربیتی و آموزشی کشور به گفتوگو با «محمدجواد بادینفکر»، پژوهشگر مطالعات فرهنگ و ارتباطات، نشستیم.
در اتفاقات اخیر به روایت برخی آمار حضور نوجوانان یا به اصطلاح دهه هشتادیها بسیار پررنگ بوده است. به نظر شما نسل جدید را چطور باید تعریف کرد؟ آیا با شکاف نسلی مواجهیم؟
وقتی ما میپرسیم نسل چیست، تفاوتهای نسلی چیست و گاهی از عناوینی مثل شکافهای نسلی یا مواجهات نسلی یاد میکنیم، باید متذکر شویم که اساساً در مورد چه صحبت میکنیم؟ یک نسل چه تمایزاتی با نسلهای دیگر دارد و چه چیزهایی باعث ایجاد چنین تمایزاتی میشود؟ شاید اولین بار «کارل مانهایم» در حوزه جامعهشناسی مسئله شکاف نسلی را مطرح کرد. از نظر مانهایم توضیح جامعه با مفهوم طبقه و طبقات اجتماعی بسنده نیست؛ بلکه تجربههای جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی و محیط زیستی در هر گروه از انسانها از لحاظ سنی با گروههای دیگر متفاوت است. نظام ادراکی، نظام شناختی و نظام رشدی در آدمها متناسب با اتفاقاتی که در بافت اجتماعی برای آنها رخ میدهد، متفاوت میشود. پس اگر قبول کنیم که شرایط هر لحظه دارد متفاوتتر میشود و ما در یک زمان و در یک شرایط اجتماعی_تاریخی_جغرافیایی واحد زندگی نمیکنیم، پس باید این را هم قبول کنیم که نسلها و انسانها با سنین متفاوت هم تجربههای متفاوتی در آینده خواهند داشت.
نکته اینجاست که وقتی ما میگوییم یک نسل متفاوت از نسل دیگر است، در چه زمینههایی میتواند با نسل دیگر متفاوت باشد؟ کجای آن مطلوب است و کدام قسمتش میتواند زمینههای تغییرات اجتماعی را به وجود بیاورد؟
در تمام جوامع اینکه ما نسل، جوان، نوجوان و گروههای سنی را چطور تعریف کنیم بستگی به ایدئولوژی حاکم بر آن جامعه دارد. یعنی اگر شما جوانان را به عنوان یک گروه فریبخورده که توانایی شناخت صحیح خوب از بد را ندارند تعریف کنید، یک نوع برخورد و یک نوع جهانبینی برای آنها فرض کردهاید. یا برعکس در جامعهای که جوانان را عامل پیشرفت کشور و عامل تقویت ارزشهای کشور بدانید، یک برخورد و یک گفتمانسازی دیگر ناظر به آنها اتفاق میافتد.
برخی این نسل را نسل Z مینامند؛ نسلی که در دل دنیای اینترنت به دنیا آمده و بزرگ شده. آیا این مسئله نیز در حضور نوجوانان در اعتراضات اخیر مؤثر است؟
میخواهم در همین قسمت یک نقد اجتماعی را مطرح کنم. ما در فضای یک دهه اخیر سعی کردهایم با واژهسازیهای مختلف و برچسب زدنهای مختلف به جوانان و نوجوانان آنها را از آنِ تعریفهای ذهنی خودمان کنیم، نه آن چیزی که واقعا هستند. در واقع ما خواستیم با خلق واژههایی مثل دهه هشتادیها، گودزیلاها و حتی واژههای دینی ناظر به جوانان، یک تعریف را به اصطلاح روی یک گروه بیندازیم، در حالی که شاید آن تعریف یا واژه اساساً ارتباطی با آن گروه نداشته باشد. به نظر من این یک نوع رهزنی در فهم ما از ماجرا بوده است. همه ما در کجفهمیها مقصریم. بنده ایجاد چنین واژههایی که امروز داریم آن را به سمت تعبیر نسلها میبریم و برای مثال از عبارت «نسل Z» استفاده میکنیم را هم رهزن میبینم و احساس میکنم که ما با این واژهسازیها میخواهیم از جوانی که هنوز به طور کامل انواع و اقسام او را نشناختهایم، جوانی را بسازیم که در ذهن خودمان است.
مسئله بسیار مهم دیگری که این جا مطرح میشود این است که عدهای معتقدند ما یک نسل X وYوZ داریم که در دهههای اخیر اینها ویژگیهای مختلف و متنوعی داشتهاند. مثلاً معتقدیم نسل Z که همین دهه هشتادیها به حساب میآیند، آدمهایی بودهاند که در دنیای اینترنت متولد شدهاند و دنیای اینترنت اساس زندگی و جهانبینی اینها را ساخته است و کاملاً هم درست است. یعنی تمام روابط آنها و جامعهپذیری آنها در شبکههای اجتماعی و فضای اینترنت شکل گرفته است. اما اینها الزاماً کمکی به ما نمیکند که دلیل اصلی اینکه چرا نوجوان حاضر میشود در یک آشوب شرکت کند یا در یک حرکت اعتراضی و سیاسی که بعضاً امنیتی هم میشود، شرکت کند را بفهمیم. اینکه چون در اینترنت وقت گذرانده یا مثلاً در فضای مجازی بازیهای استراتژیک انجام میداده است، دلیل کافی نیست. هنوز هیچ داده و مدرکی هم نداریم که ثابت کند آیا بین بازی کردن بازیهای رایانهای و حضور در خیابان یا تمایل به حضور در خیابان و شعار سیاسی دادن رابطهای وجود دارد یا نه؟
چه عوامل دیگری در این رفتار نوجوانان مؤثرند؟
ما باید در کنار مهم دانستن تکنولوژی رسانهای در نسل جدید، شرایط اجتماعی و سیاسی را نیز در نظر بگیریم. همانطور که عرض کردم تعریف جوانی و نوجوانی در هر جامعه باید متناسب با ارزشها و تجربههای سیاسی، تاریخی و اقتصادی این کشور باشد. الان تعریف یونسکو از جوانی یک سن است، تعریف اتحادیه اروپا سن دیگری است و سایر کشورها نیز به تفکیک خودشان یک سن را در نظر میگیرند. پس وقتی کسی میخواهد درباره جوانی و نوجوانی صحبت کند، اول باید بگوید منظورش از جوانی و نوجوانی دقیقاً چه سنی است؟
درست است که ما داریم درباره «دههها» صحبت میکنیم و میگوییم «دهه هشتادیها»، «دهه نودیها» ولی اگر بخواهیم دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم، شرایط به گونهای رقم خورده که شکافها و تفاوتهای نسلی از دهه به سال تقلیل پیدا کرده است. یعنی نوجوانی که در سال ۸۵ به دنیا آمده با نوجوانی که در سال ۸۷ به دنیا آمده، احتمالاً تفاوتهای خاصی با هم خواهند داشت. علل این اتفاق متفاوت و قابل توصیف است؛ اما مهم این است که ما آن نسل را چهطور تعریف میکنیم و با چه برچسبی میخواهیم آنها را وارد معادلات گفتمانی و سیاسی کنیم.
نکته دیگری که اینجا وجود دارد، به زعم بنده علاوه بر اینکه ما بخواهیم تأثیر و اهمیت اینترنت بر روابط اجتماعی و جامعهپذیری آن آدم را در نظر بگیریم، نباید ساختارها و اتفاقات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورمان را هم نادیده بگیریم. در کشور ما یک جوانی که سال ۸۰ به دنیا آمده، چهچیزهایی را علاوهبر اینترنت و گوشیهای همراه تجربه کرده است؟ گوشی و اینترنت فقط یک متغیر است! از جنبه اعتراضی ما در این دو دهه، یعنی از سال ۸۰ تا ۱۴۰۰ چندین جنبش، رخداد، آشوب و اعتراض ملی در ایران تجربه کردهایم. جوان متولد ۸۰ احتمالاً چیزهایی از وقایع سال ۸۸ را به یاد دارد. البته مهم نیست چقدر دقیق به خاطر میآورد، چون سال ۹۶ و ۹۸ باز در ایران به صورت کامل و با وضوح اعتراضاتی را در خیابان دیده و علل آن را مورد بررسی قرار داده است.
از جنبه اقتصادی نیز نسل دهه هشتاد وقتی که ۸_۹ ساله یا کوچکتر بوده، شدیدترین تحریمهای اقتصادی علیه ملت ایران را تجربه کرده است. طبعاً شرایط خانواده، شرایط اقتصادی و فضا و جوی که تحریم در ذهن او ایجاد میکند، در شکلگیری نظام سیاسی و اجتماعی او مؤثر است. همچنین این فضا در نظام خواستههای او هم مؤثر است؛ زیرا وقتی کشور تحریم میشود او یکسری خواستهها را دیگر نمیتواند داشته باشد. در عوض فشار روانی و اقتصادی که خانوادهاش تحمل میکنند را او نیز در دوران نوجوانی و کودکیاش تجربه کرده است و الان در ذهن خود یک تصویر واضح و رنگی از تحریم دارد. این طور نیست که بگوییم چون یک نوجوان دهه هشتادی یا نودی در نظام بازار و کار نیست، چیزی از تحریم نمیداند. اگر قبول کنیم نسل Z زودتر از بقیه نسلها با سیاست آشنا میشود، همچنین زودتر از بقیه نسلها دادههایی به دست میآورد که میتواند با آنها فضای اجتماعی را تحلیل کند، پس به طبع ظرفیت تحلیلی و رشد انتزاعی ذهنش نیز سریعتر است. از این نکات درمییابیم که تحریم بر این گروه هم اثرات روانی شدیدی میگذارد. لذا من معتقدم ریشه این اعتراضات و چیزی که یک جوان را وسط خیابان میکشاند، فقط اینترنت، بازی رایانهای، فیلمهای سینمایی و سریالها نیست بلکه شرایط خاص سیاسی ایران، جهان و همچنین تجربه چند پدیده و اتفاق عجیب و غریب در این دو دهه ایران به صورت عمومی هم دخیل است.
نوجوان امروز ما هویت خود را چگونه میشناسد؟ ما چه کمکاریهایی در این زمینه داشتهایم؟
در روانشناسی اجتماعی و روانشناسی رشد داریم که اساساً یک نوجوان در مرحله هویتیابی و هویتپذیری خودش قرار دارد. در واقع در مرحلهای قرار دارد که میخواهد بگوید من کیستم؟ میخواهد به این سوال جواب دهد که واقعاً او کیست و تمایزش با دیگران در چیست؟ ما قرار بود این هویت را به نوعی در مدرسه، به عبارت دیگر در خانواده و به شکل دیگر در گروه دوستان برای او طراحی و سیاستگذاری کنیم.
نوجوان برای کسب هویت به جای اینکه بخواهد به منابع سنتی جامعه ما که همان مدرسه، محفلهای محلی، خانواده و فامیل باشند رجوع کند، از آنها منقطع شده و به یک عنصر مصرفی، فراغتی و سبک زندگی پناه آورده و هویت خودش را دارد از مصرف فرهنگی و رسانهای کسب میکند. یعنی یک جوان و نوجوان دارد هویت خودش را از فضای مجازی، فیلم، پیوستن به گروههای هواداری و فندومها رهگیری و رهیابی میکند.
بنابراین میتوان گفت که ما در موقعیتی از تاریخ و زمان به سر میبریم که حکومت و سیاست تقریباً کمترین ظهور، نفوذ و ورود را در ارائه تعریف هویت یا کیستی یک نوجوان دارد بازی میکند. ما نیز کمترین نقش و ارتباط را در این موضوع داریم و به صورت غیرمستقیم فقط میتوانیم ناظر به مسئله هویتش وارد دیالوگ و گفتوگو شویم. بنابراین ما امروز نباید تعجب کنیم که جامعه پذیری دهه ۸۰ و ۹۰ مثل دهههای قبل نیست. علتش این است که نه تنها او کمتر رسانههای رسمی ما را میشنود و کمتر با سخنان رسمی و فرهنگ عمومی رسمی ما ارتباط دارد؛ بلکه یک فضای فردی یا یک جامعه مجازی هم با دوستانش برای خودش ایجاد کرده است. حتی میتوان گفت او یک هویت فراملی برای خودش ساخته که اگرچه در ایران زندگی میکند، اما در فرهنگ و هویت ایرانی زندگی نمیکند.
جالب است بدانید در اعتراضات اخیر ایران، گروههای کیپاپ (گروههای پاپ کرهای) هم مشارکت داشتند. یعنی در فضای توییتر و سایر شبکههای اجتماعی، ورود فعالانهای در عرصه اعتراضات عمومی داشتند. من وقتی در سال ۹۹ روی این نوجوانان مطالعه میکردم، به این نتیجه رسیدم علاوهبر اینکه آن گروه دارد خیلی جذاب کار میکند و جذابیتی که کیپاپ برای یک نوجوان دارد، مسائل دیگری هم هست که یک نوجوان به آنها میپیوندد. یکی از مسائل بسیار مهم این بود که به نوجوان اینطور القا شده است که فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران آینده رو به رشد و روشنایی را به نوجوانان ارائه نمیکند و رشد در کره جنوبی یا اروپا و آمریکا امکانپذیر است.
این یعنی نوجوانان ما ناامیدند؟ فاصله افتادن بین نسل دهه هشتادیها و نسلهای پیش از آنها چقدر بر درک نشدن و ناامیدتر شدن آنها مؤثر است؟
وقتی که من دارم درباره نوجوان صحبت میکنم، نمیتوانم درباره همه آنها صحبت کنم. نمیگویم همه نوجوانان نسبت به آینده ایران ناامیدند. نه اینطور نیست؛ اما بخش قابل ملاحظهای از آن به خاطر این فشارهایی است که تجربه کردهاند. ما فکر میکنیم نوجوان یک فضای فانتزی ذهنی دارد که مثلاً اگر در مورد تاریکی و ناامیدی هم صحبت میکند به خاطر این است که یک فضای ایدهآل توهمی در ذهنش دارد. مجدداً اشاره میکنم به این نکته که وقتی ما با واژه «دهه هشتادیها» برای این قشر یک فانتزی میسازیم، وقتی تولیداتمان برای دهه هشتادیها میشود «نسل گودزیلاها، شما دیگر چه نسلی هستید، نسل فلان و…» و از آنها یک نسل فانتزی برای خودمان میسازیم، دیگر نمیتوانیم باورشان کنیم و واقعیتهای ذهنی آنها را بپذیریم. چون خودمان نخواستیم آنها را بپذیریم و گفتیم اینها گودزیلا هستند. در حالی که آنها عجیب و غریب نیستند، شرایط اجتماعی ایران عجیب و غریب است.
وقتی که با آنها صحبت میکردم و آنها از شرایط ناامیدانه، سیاه، تاریک و اخبار منفی حرف میزدند، متوجه میشدم که یک تصویر واقعی از آینده کشور به عنوان یک آینده مبهم در ذهن اینها وجود دارد. یک تصور خیالی نیست و نمیتوانیم بگوییم مثلاً پدرش در خانه گفته که این چه مملکتی است و بعد این نوجوان عیناً آن را تکرار میکند. اتفاقاً او واقعاً دارد این فضا را درک میکند. او وقتی در اتاقش تنهاست، با دوستانش در شبکههای اجتماعی است یا حتی وقتی در عالم خیال خودش است، واقعاً دارد به بنبستهای واقعی برمیخورد که باید برای او حل شوند.
گفتید ما در هویتبخشی به نوجوانان منفعلانه عمل کردهایم. چه سهمی از این انفعال به ساختار آموزشی ما برمیگردد؟
نکته حائز اهمیت فراغتی شدن حوزههای جوانی و نوجوانی است. در اروپا مطالعاتی درباره تحصیل و کار به مثابه اوقات فراغت یا به مثابه یک امر فراغتی در نسل جدید انجام شد و در یک کتاب با عنوان «مفاهیم کلی و مطالعات فراغت» چاپ شد که آقای دکتر ذکایی و همکارانشان آن را ترجمه کردهاند. در آن کتاب مطرح شده که اساساً تحصیل یک امر فراغتی است. در جوامع صنعتی و پساصنعتی که امر فراغت و مصرف معنا دارد و نوجوان در روز چندین ساعت را به فراغت میگذراند، بسیاری از حوزهها و موضوعات امر فراغتی پیدا میکند. یعنی یکی از دلایلی که شما به مدرسه میروید این است که درس یاد بگیرید، آن را خوب بخوانید، رتبه خوبی در کنکور بدست بیاورید، شغل بهتری پیدا کنید و بعد یک فرد اجتماعی شوید. اما یک بخش عمده آن این است که شما به مدرسه میروید تا اوقات فراغت خودتان را صرف کنید. حتی سر کار میروید تا اوقات فراغت خودتان را تأمین کنید.
میخواهم به این اشاره کنم که ما برای اوقات فراغت نوجوانمان برنامه و سیاست نداریم. اینکه بگوییم نوجوان ما این همه بازی میکند و گیم دارد، فلان تفریح و بیسار وسیله را دارد، این یعنی رهاسازی نوجوان و جوان و نفهمیدن اینکه فراغت، سبک زندگی و مصرف او علاوه بر اینکه دارد هویت شخصی و فردی او را تعریف و تعیین میکند، همزمان دارد جامعهپذیر بودن او و اینکه او چه نقش اجتماعی در جامعه دارد را هم تعیین میکند. به عبارت دیگر نظام آموزش و پرورش ما فروپاشی کرده است! ما ۱۲ سال فرصت داریم تا یک فرد و یک سوژه اجتماعی را اجتماعی کنیم. اما آیا میتوانیم اجتماعی کنیم؟ خیر! ما حتی فقط محیطی را برایش مهیا کردیم که او بیاید و به فراغت خود ادامه دهد.
حالا دو سال کرونا را ناظر بر این موضوع قرار بدهید؛ در این دو سال آموزش به محاق میرود و مسئله فراغت به عنوان مسئله اصلی مطرح میشود. حالا نوجوانی که ۲_۳ ساعت برای فراغتش وقت داشت، حالا ۱۰_۱۲ ساعت وقت دارد به فراغت بپردازد و نه به درس و موضوعاتی که ما قرار بود به او یاد بدهیم!
او در این دو سال مسیر خود را پیدا کرد؛ اینکه ساعت روزانهاش را چطور تقسیم کند، چند ساعت در شبکههای مجازی باشد، چند ساعت پای گیم باشد، چقدر مشغول تماشای فیلم باشد، چند ساعت مشغول موسیقی و چیزهای مختلف باشد را خودش تعیین کرد.
در سیاستهای آموزشی زمان بسیار مهم است. ما ۸ ساعت در روز از بچهها وقت میگیریم و در مدرسه زمان آنها را ما تعیین میکردیم. اما در این دو سال این قدرت را از دست داده بودیم و نوجوان خودش زمان و فراغتش را تعیین میکرد. حالا او در این دو سال چکار میکرد؟ به نظر من سیاستگذار آموزشی و فرهنگی ما هیچ چیز از این مسئله نمیداند و اصلاً سراغ نوجوانان نرفته تا ببیند او این مدت چکار میکرده و برونداد و ارزش افزوده کارهایی که میکرده بعد از دوسال که امروز در خیابان است چه بوده؟
فعالیتهایی که در این سالها در حوزه نوجوان انجام شده چقدر بوده است؟ چه کارهایی باید برای این نسل انجام شود تا به شناخت و رفع نیازهای این نسل کمک کند؟
ما نباید نوجوان را به عنوان یک موضوع حاشیهای در نظر بگیریم. متأسفانه بودجههای فرهنگی ما مشخص میکند که ما درباره نوجوان چه میفهمیم و چه فکر میکنیم. اینکه ما در ایران حتی یک پیمایش ملی در حوزه نوجوانان نداریم مشخص میکند که کمتر به نوجوانان اهمیت دادهایم. اهمیت ندادهایم که داده کافی هم نداریم!
کشور امارات از سال ۲۰۰۸ دارد در حوزه جوانان پیمایش انجام میدهد، کشورهای عربی مثل قطر دارند در حوزه جوان و نوجوان مطالعات مصرف و سبک زندگی و هویت انجام میدهند و دارند درمورد رفتارهای ریسکپذیر مطالعه انجام می دهند. اینکه جوانانشان چند بار تجربه مصرف مواد مخدر، تجربه خودکشی و تجربه امر جنسی را دارند. ما در این موارد یا اطلاعات و آمار دقیقی از نوجوانانمان نداریم و یا اگر داریم اعلام نمیکنیم. اینها تابوهای ذهنی ما هستند ولی در عالم واقع همه اینها شکسته است و ما باید به طور صریح با این موضوعات مواجه شویم.
کوهن جزء اولین جامعهشناسانی است که در سال ۱۹۷۲ مسئله خردهفرهنگها را مطرح کرد و بیشتر در آمریکا مطالعاتی را انجام داد. او معتقد بود که مسائل برآمده از خرده فرهنگهای جوانی و نوجوانی برآمده از تغییرات اجتماعی و یک نوع واکنش به فشارها و مسائل اجتماعی است. یعنی فشارها و مسائل اجتماعی و اقتصادی در این نسل مؤثر است.
اینکه باید چه کنیم الزاماً در تولید یک رسانه، فیلم یا انیمیشن نیست. و نباید این را صرفاً به مصرف فرهنگی تقلیل داد. ما باید شرایط اجتماعی را در نظر بگیریم که چه بلایی میتواند بر سر روان و حتی جسم یک نوجوان بیاورد.
چه ضعفهایی در حوزه اوقات فراغت این نسل وجود داشته است؟ آیا اهمیت ندادن به اوقات فراغت این نسل در به وجود آمدن این شرایط در خیابان مؤثر بوده است؟ تبعات این اتفاقات برای نوجوانان چیست؟
یکی از مسائل اصلی در اوقات فراغت، سرخوشی است. من اوقات فراغت را برای چه میخواهم؟ برای اینکه در آن لحظات سرخوش باشم. میخواهم از کارهای رسمی و اصلی که به من سپرده شده، فارغ و حالی شده و در ادامه سرخوش شوم. در لحظاتی که فراغت نیست پس سرخوشی هم نیست! من وقتی درس میخوانم به هر دلیلی الزاماً سرخوش نیستم؛ حالا یا نظام محتوایی ما مناسب نیست یا هر ایراد دیگر. برای همین است که عرض میکنم نوجوان به تحصیل هم خصلت فراغتی میدهد، چون خود تحصیل به تنهایی با یکسری درسهای خشک و بدون کاربرد نمیتواند سرخوشیاش را تأمین کند. او ناچار است خودش به آن رنگ، طراوت، انعطاف و سرخوشی بدهد.
حالا دو سال تمام آن عامل زائدی که باعث سرخوش نشدن من میشده هم حذف شده است. چه اتفاقی افتاده؟ چه چیزی جایگزینش شده؟ اینها سؤالات اصلی است که ما باید به آنها پاسخ بدهیم. سؤالاتی است که ما باید برای رسیدن به پاسخشان نظرسنجی میکردیم، مصاحبههای عمیق انجام میدادیم و کارهای روانشناختی عمیق انجام می دادیم که متأسفانه این کارها را انجام ندادیم! هیچ کاری نکردیم و الان میگوییم چرا این اتفاق افتاده است؟ نوجوانان و جوانان در سال ۱۴۰۱ در خیابانها ریختند و به گفته یکی از مقامات ارشد پلیس، میانگین سنی کسانی که بازداشت شدهاند ، ۱۵ سال است و این جدا از کسانی است که از دست پلیس فرار کردهاند! به نظرم این اتفاق نشان دهنده فراغتی شدن امر اعتراض است. یعنی به خیابان آمدن یک نوجوان، یک بخشش به خاطر اعتراض به وضع موجود و عدم آزادی و چیزهای دیگری است که در ذهن او میگذرد، اما بخش دیگر آن تجربه یک امر جدید و هیجانانگیز است که تا الان تجربه آن را نداشته است. ما نباید حضور این افراد را فریبخوردگی، عدم فهمشان از یک امر سیاسی و... بدانیم؛ بلکه یکی از علل اصلی آن به نظر من فراغتی شدن امر اعتراض، اغتشاش و آشوب است. خطرناکتر از این چیست؟ اینکه برای نوجوان فقط دو اتفاق را میتوان متصور شد، یا در ازای سرکوب و رفتار خشنی که در خیابان در سال ۱۴۰۱ با آن مواجه شده سرخورده میشود، کلاً کنش سیاسی و اجتماعی را کنار میگذارد و دیگر این فرد جامعهپذیر نخواهد بود. یا این فرد در آینده به خاطر اینکه لذت این صحنه را چشیده بیشتر به خیابان میآید و این رفتار را بیشتر تکرار میکند. چون او یکبار هزینه رفتار ریسکپذیر را داده. نوجوان دهه هفتادی و دهه شصتی که کنش سیاسی و جامعهپذیر شدنش را اولین بار با رفتن پای صندوق رأی تجربه کرده است و الان دارد در خیابان شعار میدهد، خیلی متفاوت است با نوجوانی که اولین مواجهه نزدیکش با امر سیاسی، آتش زدن سطل آشغال و دیدن نیروهای یگان ویژه است. یعنی امر سیاسی ما در یک نوجوان برای اولین بار در قامت یک کنشگر سیاسی ظاهر نشد، بلکه در قامت به اصطلاح یک برهمزننده نظم عمومی ظاهر شد. در طرف مقابل سیاستگذار یا ساختار سیاسی در قامت صندوق رأی، امر جامعهپذیرانه و معتدل ظاهر نشد؛ بلکه در لباس پلیس و نیروی یگان ویژه ظاهر شد. این یعنی اختلال! این یعنی تا ثریا میرود دیوار کج! اینطور نیست که بگوییم نوجوان یادش میرود.
این را تکرار میکنم که اشتباه نشود. تفاوت نسلی در تجربه اینترنت صرف نیست. تفاوت نسلی دهه هشتادی در آینده در تجربه نیروهای امنیتی و آشوبهایی که خودش در خیابان ایجاد کرده است. نسلی که برای اولین بار طعم خیابان را اینگونه چشیده است. ما نمیتوانیم از این نسل در آینده توقع داشته باشیم که کنشهای معتدلانه سیاسی داشته باشد. این نسل قطعاً شکاف نسلی خواهد داشت، زیرا با نسل قبل از خود حداقل این تفاوت را دارد که در بدو کنش سیاسی با هم تفاوت داشتند.
در پایان به نظر شما چه کارهایی در حوزه نوجوان باید انجام شود و چه کارهایی نباید انجام شود تا از آسیبهای بعدی جلوگیری کنیم؟
به نظرم ما کمکاریهای خودمان را داریم به حساب چیزهای دیگر میگذاریم. صدا و سیما و مسئولین شبکههای نوجوان و جوان باید پاسخگو باشند، نه تحلیلگر جامعه! ما الان تحلیلگر زیاد داریم و تحلیلها هم مشخص و روشن است. آنها باید توضیح بدهند که چه کردهاند؟ آن دوستانی که هشتگها و کلیدواژههای دهه هشتادیها را ساختند الان باید به ما توضیح بدهند که محصول کنش آنها چه بود؟ آیا واقعاً توانستند یک نوجوان با تمام مشخصاتی که خودشان میگفتند را برساخت کنند؟ کسانی که این کلیدواژهها و هشتگسازیها را برای اولین بار اجرا کردند و ترند کردن هشتگهای این نسل کار آنهاست، الان کجا هستند که پاسخگو باشند؟ چرا هیچ تحلیلی این روزها از آنها نمیشنویم؟
علت اینجاست که خودشان هم اگر واقعاً فهمیده باشند، میدانند که اشتباه کردهاند. میدانند که همه موضوع را به یک واژه، فیلم یا رسانه تقلیل دادهاند. به اینکه شرایط اجتماعی و شرایط اقتصادی و سیاسی ایران چه تبعاتی میتواند بر نوجوان داشته باشد، اهمیت ندادند. حتی اینکه دوسال کرونا و قرنطینه آن چه تبعاتی میتوانسته برای نوجوان و جوان داشته باشد؟ همه چیز را که با رسانه و تبلیغات نمیتوانیم حل کنیم. ما با نوجوانان زیست نمیکنیم و آنها هم دیگر به ما اجازه نمیدهند که ما با آنها زیست کنیم! آنها هم راههای گفتوگو با خودشان را میبندند.
به نظر من عامل مصرف، عامل هویت، عامل اوقات فراغت و ساختار آموزش و پرورش و فشارهایی که خانوادهها بر نوجوانها آوردهاند، همه اینها عواملی است که دست به دست هم میدهد تا نوجوان یک رفتار و یک کنش انجام بدهد. ما تا الان فکر میکردیم سرگرمی و مصرف فرهنگی نوجوان یک امر پیش پا افتاده است که فقط وقت او را پر میکند. اما نمیدانستیم که همین مصرف و همین اوقات فراغت میتواند منتهی به کنش سیاسی یا امنیتی شود. آن نوجوان حتی وقتی که در خیابان است و دارد اعتراض میکند، نمیداند این کاری که دارد میکند اصلاً یک کار امنیتی به حساب میآید یا نه! نمیداند این کار تبعات سیاسی دارد یا ندارد. اصلاً او چقدر به رسانه رسمی ما گوش میکند؟
یکی از دوستان من در اعتراضات، دو نوجوان ۱۴_۱۵ ساله را در یکی از منطقههای تهران دیده بود که یکیشان به رفیقش میگفت موافقی امشب به تظاهرات برویم؟ با همین ادبیات که مثلاً بگوید امشب میآیی به سینما برویم؟ یعنی فهم او از تظاهرات به عنوان یک امر سیاسی و امنیتی نیست. بلکه فهم او در ساحت امر فراغت و سبک زندگی است.
از طرف دیگر وقتی که به خیابان میآید و با یک اتفاق امنیتی مواجه میشود، بعد از آن تصور آن نوجوان از امنیت و سیاست و حاکمیت قطعاً متفاوت است و قطعاً دیگر این نوجوان، نوجوان قبل نخواهد بود! لذا من معتقدم ماجرا از اینکه چطور خشمشان را کنترل کنیم و چطور آرامشان کنیم، فراتر است و ما باید بدانیم که او چطور دارد زندگی میکند. همین که ما اینستاگرام را فیلتر میکنیم، یعنی باز هم ما نمیخواهیم بفهمیم نوجوان یعنی چه! اگرچه حرف نزدهایم ولی در عمل داریم میگوییم من باز هم نمیخواهم تو را بفهمم. چقدر پایاننامه و مقاله ناظر به اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی وجود دارد. باز هم ما فقط میگوییم شبکههای اجتماعی چون کارکرد اقتصادی دارد و این به کسب وکارها ضربه میزند، پس فیلتر نکنیم. نه، اتفاقاً به نظر من اگر ۴۵۰هزار شغل در این بستر دارد از بین میرود، از طرفی مطمئن باشید حداقل ۲۰_۲۵ میلیون هویت مجازی و سبک زندگی جوانان هم دارد با فیلترینگ نابود میشود. من نمیگویم اینستاگرام رسانه سالمی است. اتفاقاً تحقیقات نشان میدهد این پلتفرم در زمینه سلامت روان کمترین نمره را بین پلتفرمها میگیرد. اما نکته من این است که ما به جای این پلتفرم به نوجوان چه میدهیم؟ او دارد «من کیستم؟» خود را در اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی پاسخ میدهد. ما با فیلتر کردن آنها به «من کیستم؟» او چه پاسخی میدهیم جز اینکه او فضای ایران را ناامیدانهتر دنبال کند، فضا را محدودتر ببیند و رهایی را در خود ساختارها هم دورتر ببیند. به نظر من اتفاق دیگری را رقم نخواهد زد، زیرا نوجوان با همان فیلترینگ هم وارد آن پلتفرمها میشود ولی فقط در ذهنش این است که یک کسی راه مرا سد کرد وگرنه من که از سد او هم عبور میکنم.
انتهای پیام/