سولژنیتسین و کاگ‌ب

در صف اغذیه‌فروشی ایستاده بود که مامور کاگ‌ب به او نزدیک شد و کاری را که به او سپرده بودند انجام داد. سولژنیتسین آنجا متوجه تزریق نشد و حتی گزش سوزن را هم حس نکرد. اما بعد، تمام بدنش تاول زد و سه ماه با تب و بیماری جنگید. به مرور سلامتی‌اش برگشت اما سایه تهدید جانی را همیشه حس می‌کرد.

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «شاید نمی‌خواست با حکومت شوروی بجنگد اما پایبندی‌اش به حقیقت چاره دیگری برایش باقی نمی‌گذاشت. رمان «طبقه اول» (۱۹۶۴) را که نوشت، کسی در سراسر روسیه تن به پذیرش و چاپ آن نداد. نسخه‌هایی از آن زیرزمینی تکثیر شد و یکی از آنها به آمریکا رسید و ناشری در نیویورک آن را ترجمه و منتشر کرد. سولژنیتسین گفت چاپ کتاب بدون اجازه او بوده است اما کسی حرف‌هایش را باور نکرد. باورش نکردند، زیرا او چند سال در اردوگاه کار اجباری محبوس و از خاطرات آن سال‌ها داستان بلند «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» (۱۹۶۲) را نوشته بود. نام او هنوز در فهرست مخالفان حکومت ثبت نشده بود اما جزو خودی‌ها هم محسوب نمی‌شد و مقامات به او اعتماد نداشتند.

سولژنیتسین درباره ترجمه بی‌اجازه کتابش در آمریکا راست می‌گفت اما بی‌اعتمادی حکومت به او نیز درست بود. «طبقه اول» - که عنوان آن به سرود چهارم از «دوزخ» دانته اشاره دارد - دلایل زیادی برای این بدگمانی در خود داشت. رمان، زندگی در یکی از زندان‌های دوره استالین را روایت می‌کند؛ دوره‌ای که بچه‌ها یاد می‌گرفتند «رحم و شفقت احساس شرم‌آوری است. نیکی را باید مسخره کرد و وجدان از حرف‌های مزخرف کشیش‌هاست. در عین حال به آنها یاد می‌دادند خبرچینی وظیفه‌ای میهن‌پرستانه است.»

داستان سولژنیتسین حمله‌ای تمام‌عیار به دیکتاتوری استالین بود اما مقامات جدید کرملین آن را به خودشان گرفتند و گفتند نویسنده از خط قرمزها گذشته است. حق داشتند. سولژنیتسین شعارهای شوروی را یکی پس از دیگری با نشان‌دادن واقعیت‌های جامعه شوروی به چالش کشیده و این ادعا را که حکومت شوروی بهترین حکومت تاریخ است زیر سوال برده بود.

«بخش سرطان» (۱۹۶۶) رمان دیگر سولژنیتسین نیز مسیری شبیه «طبقه اول» را طی کرد. سرانجام او را نویسنده‌ای مخالف و ضد سوسیالیسم شناختند و سال ۱۹۶۹ حکم به اخراجش از اتحادیه نویسندگان شوروی دادند. به این حکم معترض شد و گفت همه کسانی که با اخراج من همراهی کردند در جنایت‌های استالین شریک هستند، چون سعی کردم از واقعیتی بنویسم و آنان نگذاشتند. چند بار دیگر، به شرایط ادبی کشورش اعتراض کرد و چون بیانش قاطع و حرف‌هایش شنیدنی بود، پرونده‌ ویژه‌ای در کاگ‌ب برایش باز کردند. حتی تابستان ۱۹۷۱ در جنوب روسیه، در شهر نووچرکاسک با سوزن، سم به بدنش تزریق کردند اما این سوءقصد منجر به مرگ سولژنیتسین نشد. گویا آن روز در صف اغذیه‌فروشی ایستاده بود که مامور کاگ‌ب به او نزدیک شد و کاری را که به او سپرده بودند انجام داد. سولژنیتسین آنجا متوجه تزریق نشد و حتی گزش سوزن را هم حس نکرد. اما بعد، تمام بدنش تاول زد و سه ماه با تب و بیماری جنگید. به مرور سلامتی‌اش برگشت اما سایه تهدید جانی را همیشه حس می‌کرد.

سال ۱۹۷۳ در مصاحبه‌ای گفت اگر ناگهانی و مشکوک مُردم، بدانید که مرگ من زیر سر کاگ‌ب است. سال بعد او را تبعید کردند و از قلمرو شوروی بیرون انداختند. سپتامبر همان سال (سال ۱۹۷۴) در چنین روزی به دستور خود یوری آندرپوف نقشه‌ گسترده‌ای برای بدنام و بی‌آبروکردن او به اجرا گذاشتند؛ نقشه‌ای که با حمله مطبوعات و جعل خاطرات و بدگویی از نویسنده شروع می‌شد و به انگ و افترا - و تهمت راجع به کارهایی که هرگز نکرده بود - می‌رسید. حتی کتابی در نکوهش بی‌اخلاقی‌های او نوشتند و کوشیدند چهره‌اش را میان نخبگان و روشنفکران بیرون از قلمرو شوروی مخدوش کنند. سولژنیتسین از این حملاتِ انصافا کثیف گذشت، همان‌طور که از سوءقصد گذشته بود. او آن‌قدر عمر کرد که پایان شوروی را به چشم ببیند و بعد مثل قهرمانی که تن به ظلم نداده است به کشورش برگردد.»

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۲۹ شهریور ۱۴۰۱ / ۱۴:۰۱
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1401062921365
  • خبرنگار :