طاهره ایبد در پی خبر درخواست واگذاری کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان به نهاد کتابخانههای عمومی کشور در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: «پیشنهاد واگذاری کانون پرورش فکری به نهاد کتابخانههای عمومی، خبر شوکآوری است که به هیچ وجه قابل هضم نیست و در عجب میمانم که این فکر به ذهن چه کسی رسیده است.
نامه بیانگر این نکته است که پیشنهاد دهنده با ماهیت وجودی کانون آشنایی ندارد و نمیداند کانون یک نهاد کاملا تخصصی است، یک وجود زنده است و جدا کردن هر عضوش، ناقص و ناتوان کردن اوست. کتابخانههای کانون، تخصص محورند و حیاتش بدون پیوند میان مربی، کودک و محصولات فرهنگی (به ویژه کتاب) و کارشناسان حوزهی کودک و نوجوان، امری ناممکن است.
کانون پرورش فکری، موقعیتی است که به بچههای ایران از تهران گرفته تا ایلام و کهگیلویه و بویراحمد، سیستان و بلوچستان و حتی روستاهای دورافتاده، فرصت و امکان میدهد که به جز خواندن کتاب، به کمک مربیان، علاقه و استعدادهای خود را کشف کنند، روابط سالم و مهارتهای اجتماعی و گفتوگو کردن را بیاموزند، ساعتهای خالیشان را کنار کسانی بگذرانند که نه تنها آسیبرسان نیستند که موجب آرامش روانی و رشد فکری آنها میشود. و در نهایت مجموعهی این ویژگیهای منحصر به فرد کانون، منجر به خودشناسی و هویتیابی در کودکان و نوچوانان منجر میشود.
جداسازی کتابخانههای کانون، یعنی گرفتن تمام این فرصتها و امتیازها از بچهها، که نتیجهاش پراکنده کردن و سرگردان کردن آنها و از دست رفتن اعتماد خانوادههاست.
در طول تمام سالهایی که در حوزهی فرهنگ و ادبیات کودک و نوجوان فعالیت داشتهام؛ هنوز که هنوز است بهترین دورهی شغلیام را زمانی میدانم که به عنوان مربی مرودشت به استخدام کانون پرورش فکری درآمدم؛ سال ۱۳۶۱.
در آن دوره، هر روز با دو مربی دیگر از شیراز به مرودشت میرفتیم و عصر برمیگشتیم. در طول ماه، کتابخانه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ مراجعه کننده داشت که هم کتاب امانت می گرفتند و هم بسته به علاقهشان در کلاس نقاشی، قصهگویی، فیلم استریپ، اوریگامی، تئاتر و... شرکت میکردند. کانون برای بچههایی که خانواده بسامانی نداشتند و فضای خانهشان پرتنش بود؛ محیطی امن و آرامشبخش بود.آن زمان مرودشت شهری صنعتی بود؛ اما از نظر فرهنگی مشکل داشت؛ در مرودشت محلهای به نام گاوبازها بود که ساکنان آن گاو پرورش میدانند و برخی از آنها اهل فروش مواد مخدر و مسائل دیگر هم بودند(البته امروزه وضعیت تغییر کرده). این محل برای غریبهها جای امنی نبود. عدهای از اعضای کانون از محلهی گاوبازها میآمدند که با وجود تمام تعصبها، خانوادههایشان به فضای کانون اعتماد کرده بودند.
یک بار که قرار بود بچهها را به اردوی یکروزه ببریم از آنها خواستیم از پدر یا مادر رضایتنامه بگیرند. روز بعد دو خواهر به نامهای ن و ف زارع که ۱۱ ساله بود و ۹ ساله بودند (چون فامیلی زارع در مرودشت زیاد است، فامیلیشان را آوردم). گریهکنان آمدند و گفتند پدرشان اجازه نداده است. دیدن چهره غمگین این دو خواهر در میان شور و شوق بقیه بچهها دردآور بود. با دو مربی دیگر تصمیم گرفتیم بعد از تعطیل شدن کتابخانه، دم خانهشان برویم و با پدرشان صحبت کنیم. با آقای رسولی، سرایدار کانون مشورت کردیم، ما را از این کار منع کرد و گفت: «رفتن به این محله برای سه دختر جوان خطرناک است.» چون آقای رسولی را میشناختند او را راضی کردیم همراهمان بیاید.
با ترس و اضطراب زیاد همراه زارعیها به خانهشان رفتیم. از پدرشان خواهش کردیم اجازه دهد بچهها به اردو بیایند. با عصبانیت گفت: «من برای آمدن تا کتابخانه هم به زور به اینها اجازه میدهم». به او گفتیم در بین جمعی که به اردو میبریم، جز رانندهی اتوبوس هیچ غریبهای نیست؛ ما هستیم و بچهها.». پدر کمی فکر کرد و بعد گفت: «به شرطی که اقای رسولی هم باشد»، گفتیم: «خیالتان راحت، ایشان و خانوادهاش هم هستند.» و رضایتنامه را گرفتیم.
از این ماجرا سالها گذشت، سال ۱۳۷۳ من دبیر سرویس فرهنگی روزنامه آفتابگردان بودم که نامهای به دستم رسید که اشکم را سرازیر کرد؛ نوشته بود: "نمیدانم شما من را یادتان هست یا نه، من ن. زارع هستم، همان کسی که برای گرفتن رضایتنامه به خانهمان آمدید، آن اتفاق باعث شد نگاه پدرم تغییر کند و به من اجازه ادامهی تحصیل بدهد و من امروز دانشجوی رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه تهران هستم."
طی سفرهای زیادی به کتابخانه های کانون در سراسر ایران داشتهایم و از این جنس دغدغهها و دلسوزیها و عشق به بچهها در مربیان کانون زیاد دیدم. این خاطره را تعریف کردم که ارزش و اهمیت نقش یک مربی کانون فهمیده شود و چه بسا بسیاری از آنها در تغییر مثبت سرنوشت بچهها موثر بودهاند.
مربیان و فعالیتهای فرهنگی و هنری کتابخانهها، در این که بچهها خودشان را بشناسند و مسیر درست زندگی و آیندهشان را پیدا کنند، نقش مهمی دارند؛ مهمتر از سوادآموزی.
کانون شرکت نیست که زیانده باشد، کانون مرکزی فرهنگی است که برای آینده سرمایهگذاری انسانی و اجتماعی میکند؛ سود کانون، پرورش نسلهایی بوده که سراغ بزه نرفتهاند و زیست سالم و مفیدی داشته و دارند و باری بر دوش جامعه نیستند.
جداسازی کتابخانههای کانون، همانقدر برای عرصه فرهنگ و حتی اقتصاد و محیطزیست و ... زیانبار و خطرناک است که تجزیهی خاک کشور.
انتهای پیام