خنجری که هنوز می‌چرخد و چند دیدگاه

مجموعه شعر «خنجری که هنوز می‌چرخد» اثر شاعر ایلامی «محمدرضا رستم‌پور» است که نشر سیب سرخ در ٨٧ صفحه انتشار داده است. رستم‌پور شاعری شناخته شده است و علاوه بر شاعری، دستی در نویسندگی و فعالیت های ادبی دارد.

رستم‌پور، پیش از این مجموعه شعرهای؛ از زبان زخم ها، نام دیگر نیامدن،لانه وێز، ضیافت زخم، خانم فنوباربیتال، یادگاری با پلنگ مرده را به چاپ رسانده و مجموعه شعر "خنجری که هنوز می چرخد" شامل سروده های شاعر در سه بخش، غزل، سپید، و رباعی است.

حسین تولایی شاعر و منتقد در یادداشتی در این زمینه آورده است:

اینکه برخی بر این باورند که شعر باید لایه‌های دوم و سوم و چندم داشته باشد و یا برخی دیگر از این لایه‌ها به عنوان لایه‌های پنهان یاد می‌کنند و شعر ناب را شعری می‌شناسند که مخاطب را به کشف لایه‌های پنهان سوق دهد، به نظر می‌رسد درست نباشد. از نظر نگارنده‌ی این یادداشت اگر دیدگاه فوق را بپذیریم در آن صورت مواجهه با شعر به‌مثابه مواجهه با معما است. در حالی که شعر معما نیست و مخاطب وقتی در برابر شعر قرار می‌گیرد قصد حل مساله ندارد و به طور اساسی نباید داشته باشد. بلکه لذت از شعر به عنوان یک اثر خلاق اهمیت دارد. از این منظر شعر به‌مثابه تماشای جهان و کشف جهانی دیگرگونه از زاویه‌ی نگاه شاعر است. شاعر دیدگاه و حرف خودش را می‌گوید. به بیان دیگر شعر روایتی اندیشمندانه، عاطفی و خیال‌انگیز از بخشی از جهان است که به‌گونه‌ای خلاق توسط شاعر بیان می‌شود. شاعر مانند دیگران(غیرشاعران) درک شخصی و تجربه‌ی زیسته‌ی خودش را از زندگی و جهان دارد. تنها تفاوت اینجاست که زبان شاعر برای بیان یافته‌هایش با زبان دیگران فرق می‌کند. زبانی با نشانه‌های زیبایی‌شناسانه که درک و دریافت مخاطب از آن لذت‌آفرین است.

به نظر می‌رسد محمدرضا رستم‌پور در مجموعه‌ی خنجری که هنوز می‌چرخد همین شیوه را در پیش گرفته است. اگرچه راه و رسم شاعری رستم‌پور در کتاب‌های پیشین‌اش نیز همین‌طور است. از این رو در این یادداشت از تاویل و تفسیر شعرها و دستیابی به منظور شاعر و کشف لایه‌های پنهان حرفی نمی‌زنم که البته چنین نگاهی به شعر و به‌ویژه به شعر محمدرضا رستم‌پور ندارم. زیرا رستم‌پور اهل طرح معما در شعر نیست و از آثارش به نظر می‌رسد به طور کلی چنین رویکردی در سرودن ندارد. وقتی در بیست‌ودو غزل دفتر اول کتاب، یازده بار واژه‌ی زخم و یازده بار واژه‌ی اندوه به کار گرفته شده است دیگر چه نیازی است که در لایه‌های دوم و چندم دنبال منظور شاعر و شعرهایش بگردم؟ همه‌چیز رو و عیان است‌. و همین شفاف‌بودن با شعر و مخاطب یکی از شگردهای زبان سهل و ممتنع رستم‌پور در این کتاب است. او نگاه شاعرانه‌اش را درباره زخم و اندوه از همان عنوان مجموعه به زبان می‌آورد: خنجری که هنوز می‌چرخد؛ تصویری عیان و عریان از زخم و اندوه!

و در غزل‌هایش این تصویرسازی‌ها را گسترش می‌دهد:

هی صبر تا برسد از راه آن وعده‌های سر خرمن

آنقدر روی جگر مانده دندان، که روی جگر پوسید (ص ۱۳)

چقدر کش بدهم درد را به وعده و امید

کلید را چه کند باغ خسته‌ای که درش نیست (ص۲۴)

اگرچه دو بیت بالا از دو غزل جداگانه انتخاب شده‌اند اما هر دو در کنار تصویرسازی از مواجهه با درد، نگاه شاعر را درباره‌ی وعده‌ و امید به پایان داستان درد و سرانجام زخم بازگو می‌کند. که نوعی گلایه است و بازتاب‌دهنده‌ی جهان‌بینی شاعر در این‌باره.

به طور کلی این رویارویی بی‌واسطه با اندیشه در شعر موجب شده تا واژگان نیز در جهان شعری رستم‌پور با همان اصالت ذاتی خود حضور یابند و همانی باشند که هستند چنانکه شاعر این مجموعه خود نیز همین‌گونه است. یعنی شاعر از تجربه‌ی زیسته‌ی خود سروده است. وقتی از درد و زخم می‌گوید، خود با تمام وجود آنها را تجربه کرده است. این بسیار متفاوت است با اینکه شاعر و شعر نقش درد و زخم را بازی کنند.

از سوی دیگر زبان رستم‌پور در سرودن از درد و اندوه صمیمی است و سرشار از عاطفه‌. او با به‌کارگیری لحن و ویژگی‌های زبان گفتار به این صمیمیت می‌افزاید و ظرف آشنا و ملموسی برای طرح اندیشه‌ها و دیدگاهش درباره‌ی درد فراهم می‌کند. گاه این ظرف عاشقانه‌است. گاه سر گلایه دارد. گاه شکل اعتراض به خود می‌گیرد و گاه با لبه‌های تیزی که دارد، طعنه و کنایه می‌زند. نمونه‌های زیر شاید گواه این نگرش باشند:

عاشقانه:

تو با منی که زخم‌ها را نادیده می‌گیرم وگرنه

من درد دارم مثل آدم، این تن تن یک کرگدن نیست  (ص۲۳)

گلایه:

گفتند می‌رود اما ماند، این روزگار سراسر زهر

آن‌قدر دور تسلسل زد تا اعتبار شکر پوسید (ص ۱۳)

اعتراض:

من دلخور از تو نیستم‌ پروردگار .... اما

یک لحظه خود را جای من بد نیست بگذاری (ص۲۱)

طعنه و کنایه:

بروم نوشداروی خود را بفروشم به ناصرخسرو

روزگار حسود و فرسوده، پهلوان جوان نمی‌خواهد (ص۱۸)

شاید هنوز باید درباره‌ی دفتر اول این کتاب و بیست‌ودو غزل آن بنویسم و هنوز حرفم درباره‌ی آنها تمام نشده است. چراکه انگار شعرهایی که ادعای لایه‌های پنهان ندارند! بیشتر قابل گفتگو هستند. پس نوشتن درباره‌ی دو دفتر دیگر این‌مجموعه (رباعی‌ها و سپیدها) می‌ماند برای مجالی دیگر.

علی‌اکبر شیری( زبان شناس و پژوهشگر ادبی استاد ادبیات فارسی) نیز در یادداشتی آورده است:

یادداشت بنده در دو بخش ارائه می‌شود. بخش اول در مورد خود آقای رستم پور و چگونگی آشنایی من با ایشان است و در بخش دوم، مطالبی مختصر در مورد شعر ایشان به عرض می رسانم.

حدود بیست و پنج سال پیش، در دبیرستان شهید رجایی درس گرفته بودم، یکی از کلاس هایی که داشتم، چهارم انسانی (سال دوازدهم) بود. بچه ها بزرگ بودند و با معلم تازه وارد کنار نمی آمدند. متأسفانه نمی توانستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. مخصوصاً که پیش از من با استاد بهادری کلاس داشتند و بدیهی است، که مرا در مقایسه با استاد ناچیز می دیدند. بعضی هم که آتش مخالفتشون تندتر بود، از هر فرصتی برای ایجاد مزاحمت و متلک پرانی استفاده می کردند. راستش منم رغبتی به آن کلاس نداشتم و کج دار و مریز تحملشون می کردم. یک روز که موضوع انشا داده بودم،  یکی از دانش آموزان که جوانی کم حرف و متین بود و  در ردیف آخر کلاس می نشست، متنی زیبا  خواند، طوری که از تعجب دهانم باز مانده بود. بالاخره خودمو جمع و جور کردم و با حفظ ظاهر معلمی سری تکان دادم و تحسینی کردم و پرسیدم اسم شما چیست؟

- محمدرضا رستم‌پور

جلسات بعد باز محمدرضا متن خواند و شعر خواند و دقایق پایانی کلاس، با شعر ایشان می گذراندیم و اینچنین شد که دلخوشی من درآن کلاس شنیدن شعرهای محمدرضا شده بود. آرام بود و کم حرف، اما نگاهی متفکرانه و عمیق داشت که تا مغز استخوانت نفوذ میکرد. با تمام وجود شاعر بود،  ذاتش شاعر بود، نه تنها شعرش زیبا بود، خودش و شخصیتش هم زیبا بود. لبریز از عاطفه و انسانیت، شعور و معرفت. محترم بود و به همه احترام میگذاشت.

دوستی و رفاقت من و محمدرضا ادامه یافت و گاهی که دل تنگش می شدم، با لندرور سبزم سراغش می رفتم، دوری می زدیم و از همراهی او لذت میبردم. از شعر و ادبیات برام می گفت و از عشق.

الان هم برای رعایت احترام، مرا برای رونمایی از اثر جدیدش، دعوت کرده. من بهش افتخار می کنم نه عنوان  سابقۀ آشنایی که با او دارم،  بلکه به عنوان یکی از پهلوانان عرصۀ شعر و ادبیات. وی اهل کتاب است و مطالعه، هم رودکی و خاقانی و سعدی و حافظ را بلد است و هم نیما و اخوان و شاملو را خوانده و هم  بهمنی و عبدالملکیان و منزوی و سارایی و صفربیگی و سپیدنامه را خوب می شناسد.

و اما شعر رستم پور. هر متنی و از جمله شعر را معمولاً از دو بعد بررسی می کنند: ۱) محتوا  ۲) فرم

محمدرضا «شاعر زخم ها»ست «ارتباط خوبی با زخم ها دارد» وحتی برای زخم ضیافت برگزار می کند. محتوا و مضمون  غالب در اشعارش زخم است و درد. «او درد دارد مثل آدم.» از زبان زخم ها شعر می سراید با پلنگ مرده عکس یادگاری می گیرد، عاشق خانم فنوباربیتال است و ترجیع بند کلامش نیامدن و نرسیدن است و اکنون نیز توجهش جلب شده است به خنجری که «جزئی از استخوانش شده است» و مدام می چرخد و زخم می زند.

محمدرضا علاوه بر آنکه در محتوا سبک و استایل خاص خود را دارد، در فرم، نیز صاحب امضاست، اثر انگشتش با اثر انگشت های دیگر فرق دارد. حرف زدن در مورد فرم شعر، نیاز به زمان بیشتری دارد. بنابراین در اینجا من تنها به یک ویژگی زبانی در شعر ایشان می پردازم و آن استفاده از تمام توش و توان کلمه است. می دانیم که  اساس زبان کلمه است: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» (یوحنا باب ۱ آیات ۱و۲)

«هنگام خندیدن

خود را نشان می دهد

زخم کمیاب»

در این طرحواره، کلیدواژه «زخم» است و خندیدن آن. شاعر تمام استعداد واژۀ زخم را به کار گرفته، تا بتواند، دهان بازکردن آن را نشان دهد.

و یا در:

«عربی می زند خاک عراق

گورهای دسته جمعی اما

کردی می رقصند»

مصالح را چنان پی ریزی کرده که نه چیزی کم دارد و نه چیزی اضافه. تناسب «زدن و رقصیدن» و تقابل «عربی و کردی» با همراهی تصویر«گورهای دسته‌جمعی» که کردی می‌رقصند، برای رسم این تابلو کافی است. تابلو غم انگیزی از مظلومیت و کشتار کردان عراق. مصالح را نباید بیخود هدر داد. شاعر مهندسی کلمات را بلد است.

رستم پور زبان و ظرفیت واژه ها را می‌شناسد، مدبر است و صرفه جو، اسراف نمی کند، از کلمات، شش دانگ استفاده می کند. شعرش فضای پرت ندارد. کلماتش برشته هستند و خشخاشی، دورریز ندارند.

اکنون به بیت زیر توجه کنیم:

«عاشق شاعر نباید می شدی، حالا که هستی        عضوی از یخ بستگانی در زمستانی خیالی

نیشداروی کلامت خوش ترین نوشیدنی است          زخم تن پوش نگاهت بهترین پیراهن است.»

علاوه بر هنجارگریزی که در ساخت کلمات «یخ بستگان» (وابستگان یخی) و «نیشدارو» (داروی سمی/ زهر طعنه) وجود دارد، ترکیب «زخم تن پوش نگاه»، تصویری است از نگاهی که تمام وجود آدمی را می خراشد.

محمدرضا به راز زیبایی متن هم آگاه است. وقتی که می تواند زیبایی متن را با نشان دادن جزئی از تن نشان دهد، آن را عریان نمی کند؛ مثلاً:  «سر هر کوچه لای هر سیگار قهرمانی شکسته می بیند»، برای نشان دادن عمق معضل اعتیاد کافی است.

رستم پور به کارکرد آواها نیز توجه دارد. می دانیم که آواها انتقال دهندۀ احساسات و مفاهیم هستند؛ مثلاً در بیت زیر:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی       غنیمت است چنین شب که دوستان بینی(سعدی)

شادی و نشاط و عیش و عشرت را از صدای شعر می شنویم و این  متفاوت است با حس خشونت و خونریزی که از تکرار /خ/ در بیت زیر ایجاد می شود:

اگر جنگ خواهی و خون ریختن      بر این گونه سختی برآویختن (فردوسی)

رستم‌پور هم وقتی مخاطب را به حرکت و جنبش دعوت می کند، با تکرا واج / ر/، حرکت و روانی را کاملا حس می کنیم:

کی می شود این بار را برداشت         اندوه لاکردار را برداشت

یک لحظه در آرامشت دید و ...        از روحت این آوار را برداشت

تا زخم ها دست از تو بردارند            باید در و دیوار را برداشت (غزل۹)

«ظاهر سارایی» ، شاعر ایلامی نیز در یادداشتی در این زمینه آورده است:

خنجری که هنوز می‌چرخد، عنوان مجموعه شعر تازه‌ی محمدرضا رستم‌پور است. رستم‌پور در طول سال‌های شاعری‌اش ثابت کرده شاعری جدی و پیگیر و حرفه‌ای است. علی‌رغم دردها و دغدغه‌ها و مشغله‌های بسیاری که داشته، ذوق و ذهنش همچنان جلاخورده و درخشان، به خلق شعر می‌پردازد وهمچنان با چاپ اشعار تازه‌اش در قالب‌ مجموعه‌هایی شکیل ما را غافلگیر می‌کند.

محمدرضا رستم‌پور در همه‌ی قالب‌های شعری کار می‌کند و انصافاً در همه‌ی قالب‌ها هم خوش درخشیده است. گرچه شاید وجه غالب شعر او شعرهای فارسی‌ای باشد، اما کیست که نداند رستم‌پور مجموعه شعر کردی مستقل «لانه‌ویز» را سال‌ها پیش چاپ کرده و همواره شعرهایی کُردی خوبی از او در رسانه‌ها و فضای مجازی خوانده‌ایم و شنیده‌ایم. رستم‌پور، مجموعه شعر دیگری از شعرهای کُردی‌اش را آماده‌ی چاپ دارد که حتماً خبری خوش و اتفاقی خجسته خواهد بود برای شعر کُردی به طور عام، و برای شعر و ادب کردی ایلام به شکل خاص؛ و کتابخانه‌ی شعر کُردی ایلام پس از آن اتفاق، بی‌شک پربارتر خواهد بود.

محمدرضا رستم‌پور، فقط یک شاعر زبده و ورزیده نیست؛ انسانی شریف و دوستی بی‌نهایت خوب و البته چهره‌ی فرهنگی موفقی هم هست و حتی سابقه‌ِ‌ی مدیریت موفق فرهنگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دارد و شاید اگر اهل تعامل با ارباب قدرت بود، امروزه می‌توانست مصدر خدماتی شایان در عرصه‌ی فرهنگ و ادب استان و شاید کشور باشد.

محمدرضا رستم‌پور را از سال‌های دور می‌شناسم، از سال‌های دانش‌آموزی‌اش که در حلقه‌ی شاعران ایلام حضور می‌یافت و بهره‌ها می‌گرفت و راه ترقی در شعر را به سرعت پیمود و پس از آن، یک پای ثابت شعر ایلام بوده است. امروزه باید او را در کسوت استادی دید و حضورش را بسیار قدر دانست.

"خنجری که هنوز می‌چرخد"، شرح دردها و دغدغه‌های اوست؛ دردها و دغدغه‌هایی که رنگی از تغزل دارد و نشانی از درد و عمدتاً اجتماعی. این‌ دو در شعرهای رستم‌پور به‌هم آمیخته‌اند و تمیزشان از هم آسان نیست؛ چرا که در سرزمین ما این دو هماره به‌هم‌آمیخته بوده‌اند، و هرکس که بخواهد چشم خود را به آنچه در جامعه می‌گذرد، ببندد و تنها به خود بپردازد، کبکی است که سر خود را زیر برف برده تا دام صیاد و چنگال شاهین را نبیند. خنجری که هنوز می‌چرخد، روایت دردها و دغدغه‌هایی از این دست است. در ذهن و ضمیر شاعر، همچنان این خنجر می‌چرخد و شاعر چرخش آن را همچنان در روح و جان خود حس می‌کند.

این مجموعه، طیف رنگارنگی از قالب‌های شعری است؛ هم غزلیاتش را دربردارد و هم نوسروده‌ها و هم رباعیاتش را. مدت‌ها بود که دلم برای غزل‌های محمدرضا تنگ شده بود. خوشبختانه در این مجموعه آنقدر غزل خوب هست که خنکای اشراق دلت را بنوازد. رباعیات این مجموعه بیشتر نشانی از رنج و سایه‌ای از اندوه دارند و نمی‌شود بی‌دردی و دریغی و آهی و اندوهی از کنارشان گذشت، اما به‌ هیچ‌وجه در این اندوه نشانه‌ای از نومیدی و استیصال نیست؛ بیانی رنجی است که می‌کشی و دردی است که در گرده‌ات از فروآمدن خنجری احساس می‌کنی. سپیدهایش بیشتر اجتماعی هستند و درد کودکان کار و بار فقری را که بخش زیادی از جامعه‌ی ما بر دوش می‌کشد، بیان کرده تا بدانیم در زیر پوست شهر واقعا چه می‌گذرد.

این چند بند را نوشتم تا تبریکی گفته باشم به محمدرضا رستم‌پور، دوست دیرین و شاعر بزرگ؛ و مشارکت در شادی و خرسندی‌ای که از چاپ این مجموعه‌ی فاخر و گزیده، در فضای فرهنگی ایلام و البته کشور پدید آمده است.

حقیقتاً از بس شعر خوب در این مجموعه می‌بینی، تلاش برای به‌گزینی شعرهای این مجموعه آسان نیست و لذا از باب تیمن و تفال، این شعرها را از کتاب، برگزیدم تا تقدیم نگاه مخاطبان کنم.

شوقی که به آغوش خطر دارم، تو

فکری که شب و روز به سر دارم، تو

یک حادثه‌ی تلخ اگر داری، من

یک خاطره‌ی خوب اگر دارم، تو

*

بر دار تو روح خسته‌ای دارم من

چاقوی به‌دل‌نشسته‌ای دارم من

یک دار و یک دسته‌ی چاقو از تو

دیدی که چه دار و دسته‌ای دارم من!

*

در قهقهه‌ام سکوت سنگینی هست

در گریه‌ی من خنده‌ی شیرینی هست

لبخند من از سایه‌ی اندوه پُر است

در چهره‌ی من ژکوند غمگینی هست

*

زیبایی تو ماهی سرگردانی است

در دایره‌ی سفره‌ی من زندانی است

از موج نگاه تو به‌هم ریخته‌ام

این تُنگ، همیشه‌ی خدا طوفانی است

*

شب‌ها

بر شانه‌های مقوایی کارتن

روزها

در آغوش حافظ خوابم می‌برد

مردم سرنوشت خود را پذیرفته‌اند

دیگر کسی فال حافظ نمی‌خرد

*

عربی می‌زند خاک عراق

گورهای دسته‌جمعی اما

کردی می‌رقصند

«مهدی آرمانی» شاعر و نویسنده ایلامی نیز در یادداشتی آورده است: مجموعه شعر "خنجری که هنوز می چرخد" شامل سروده های شاعر در سه بخش، غزل، سپید، و رباعی است.
عنوان، خنجری که هنوز می چرخد عنوان بدیعی است که می تواند ریشه در خاستگاه فکری و اندیشه شاعر باشد و با توجه به تکرر واژه زخم در پیکره اشعار، می تواند تداعیگر زخم ها و رنج هایی باشد که در قالب شعرهایش انعکاس یافته است.
طرح جلد کتاب، نمایی از ساعتی است که عقربه های آن درست ساعت پنج عصر را نشانه کرده اند و این با توجه به درون مایه اشعار بی سبب نیست.
از زاویه دیگر، عقربه های ساعت را می توانند همانند خنجرهایی دانست که کماکان بی وقفه می چرخند و تیک تاک شماری و زخم کاری می کنند. از تعابیر دیگر که می توان داشت؛ ایستادگی و پابرجایی شاعر در گذر زمان است که در هیأت و شکلی از ساعت در دایره خار بوته ها، به حالتی ایستاده تجسم یافته است.
شاعر مجموعه شعر "خنجری که هنوز می چرخد" را می توان شاعری معنا گرا نامید و این معناجویی را می توان در تعابیر و توصیف ها و گاه نگاه طنز آمیز او به زندگی دانست.
شاعری که جهان زیسته خود را روایت می کند
با نگاه دیگر گونه؛ این گونه با زخم ها مدارا می کند:

هنگام خندیدن

خود را نشان می دهد

زخم کمیاب


بی واهمه، بی دلهره، روشن بگذر
بی دغدغه از این تل سوزن بگذر

من نسل به نسل جوجه تیغی بودم
از خیر بغل گرفتن من بگذر


تو با منی که زخم ها را نادیده می گیرم وگرنه
من درد دارم مثل آدم، این تن تن یک کرگدن نیست.

مجموعه شعر "خنجری که هنوز می چرخد"
حاصل دریافت های شاعر از دنیای ذهنی و عینی است که شاعر در مواجه با واقعیت های عینی و تلخ زندگی، به مدد همین دنیای ذهنی و پدیدار گرایانه، به رویارویی و جدال با زندگی پرداخته، و می توان مکتب فکری او را نوعی از معنا گرایی دانست.

شعر رستم پور، روایتگر زندگی است با شیرینی ها و تلخی هایش؛ و در این روایت با اشاره های آشکار و پنهانی که دارد از عشق ناب و زلالی می گوید که به زندگی اش معنا می بخشد
و حضور این همراه و همسفر را می توان در فراز و نشیب زندگی، در کنار شاعر احساس کرد.

من و تو با چتر رٶیا، زیر بارانی خیالی
دست در دست همیم و...در خیابانی خیالی

یک خراش ساده هم بر روی روح تو نمانده
من-تو-چایی-شوق-بوسه، زیر ایوانی خیالی

مجموعه شعر" خنجرهایی که هنوز می چرخد" صحنه ای از زندگی است که از نگاه یک شاعر روایت می افتد و شاعر این مجموعه در نهایت سادگی مفاهیم عمیق زندگی را از زاویه نگاه خود به تصویر می کشد و در صحنه شعر او، نشانی از ناامیدی و ایستایی و خمودی نیست و نشان از شاعری دارد که سرگردان یافتن چرایی زندگی نیست و چگونگی ساختن و تاختن با زندگی را آموخته است.

نه! نباید قصه مون رو به غم و غصه ببندیم
تو آغوش هم می تونیم تا ته دره بخندیم

بازتاب دردهای اجتماعی در می توان در غزل ها و رباعی ها و همچنین شعرهای سپید کوتاه او دنبال کرد و اندوه خود را پنهان نمی سازد.

سر هر کوچه لای هر سیگار، قهرمانی شکسته می بینی

حافظی که غزل نمی خواند، آرشی که کمان نمی خواهد.

سنگین تر از

لگدهای مأمور شهرداری

ترازو می شکند

نگاه رهگذران

خاکستر من شعله وری پنهان است
در سینه ام آواز پری پنهان است

ویران شده ام ولی سرپا هستم
در شانه من کوله بری پنهان است.

زبان شعری رستم پور، زبان نو و نزدیک به هنجار گفتار است و می توان تعابیر تازه و تصویرهای بدیع را مشخصه سبک شعری او دانست. از اشعار تغزلی او که می توان شاهد نگاه تازه و تعابیر بدیع دانست می توان به ابیاتی از از این دست اشاره کرد:

در انزوای تو آوازه شکل می گیرد
که عشق با تو بی اندازه شکل می گیرد

بدون خنده تو زندگی چنان کسل است
که هر نفس صد خمیازه شکل می گیرد

نیشداروی کلامت خوش ترین نوشیدنی است
زخم تن پوش نگاهت بهترین پیراهن است

در سرم دیو زیادی است ولی آرامم
که تو در زندگی ام روح تهمتن شده ای

و می توان به ابیاتی دیگر اشاره کرد که با زبانی محاوره ای و عاطفه ای سرشار و تعابیری تازه به تصویر کشیده شده است.

با تو وقتی که هم نفس می شم، عاشق این هوای آلودم
با تو یک شهر پاک و تازه نفس، با تو یک آسمان بی دودم

تو به من روح تازه ای دادی من ولی به تو هیچ بخشیدم
من همون دکترای تهرانم، من هم قرص های بیهودم

مجموعه شعر "خنجری که هنوز می چرخد" مجموعه ای است حاصل تأمل و دریافت شاعر از هستی، که از زبان شاعری روایت می گردد که نگاه شاعرانه و معنا جویانه ای به زندگی و زخم هایش دارد.

انتهای پیام

  • شنبه/ ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ / ۰۷:۵۶
  • دسته‌بندی: ایلام
  • کد خبر: 1401052215323
  • خبرنگار :