به گزارش ایسنا، این عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در نوشتهای در پی درگذشت حسن ذوالفقاری، استاد فقید زبان و ادبیات فارسی که ۱۷ تیرماه ۱۴۰۱ بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت، نوشته:
«در سوگ والابرادرم دکتر حسن ذوالفقاری
خانهام آتش گرفته. دست و دلم، ذهن و زبانم، جان و جهانم، روح و روانم شعلهور شده.
مرگ! باز هم مرگ ناهنگام! مرگ ویرانگر! مرگ غارتگر! باز هم مرگ! آن هم مرگ دکتر حسن ذوالفقاری، برادر رشید و دوست دانشمندی که بیش از پانزده سال با او آشنایم، کار کردهام، از محضرش بسیارها آموختهام، با هم و در سایۀ هدایت و حمایتش، کتاب چهارجلدی «افسانههای پهلوانی» را در طول هشت سال نوشتهایم. روز پنجشنبه، سه ساعت در محضرش بودهام و از هر دری سخنی گفته و خندیدهایم و با هم برای فردا و فرداها نقشهها کشیدهایم. کتابی را برای تصحیح به تو پیشنهاد کرده و سه جلد کتاب مستطاب «فرهنگنامۀ داستانهای متون فارسی» تازهترین اثر مشترک دکتر محمد پارسانسب نازنین و خودش را به تو هدیه کرده و یک روز بعد، خبر میرسد که: تمام شد.
گلچین رسید و نوبتِ با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم، تمام شد
از چه بگویم؟ از اینکه برادر بزرگترم بودی. از بن جان، دوستت داشتم. دوستت داشتم بهخدا. چشمهسار زلالی بودی، روشن و نغمهخوان و فرحبخش. جاری بودی و جویان و جوشان. سرشار از شور و سرور و سرودِ زندگی و سرزندگی و طراوت و لطافت روح. از چه بگویم؟ از قامت رشیدت؟ چشمان خوشرنگت؟ لهجۀ نمکین و شیرینِ دامغانیات؟ خوشپوشی و خوشمحضری و آراستگیات؟ خندههای زندگیساز و دلچسب و اندوهسوزت؟ صدای پر و پیمان و بم و مردانه و دلنشینت؟ از اینکه نستوه و استوار و خستگیناپذیر بودی چون کوه؟ و شگفتا که در دل کوه و کمر نیز خرقه تهی کردی و تا بیکرانها پر کشیدی!
از چه بگویم دکترجان؟ از اینکه ایرانزمین، به همین سادگی، بزرگترین و بیبدیلترین استاد و پژوهشگر زبان و ادبیات عامۀ معاصر خود را از دست داده است و هنوز گرم است و ژرفای درد را نمیداند و نمیفهمد؟ از اینکه فرهنگ و ادب و دانش و فضیلت این آب و خاک، فرزند برومند و برازنده و صاحبنظر و صائبنظری را به دل خاک میسپارد که مثل و مانندش، با آن همه توش و توان و انگیزه و عشق و فداکاری و وسعت مشرب و سخاوت علمی و اخلاقی، به تعداد انگشتان دست هم یافت مینشود؟
هنوز سه جلد از «فرهنگنامۀ داستانهای متون فارسی»ات منتشر نشده جانان من. حدود بیست سال برایش زحمت کشیدهای و خون دل خوردهای. باید در جشن انتشار آخرین جلد این کارِ کارستان، روی ماهت را ببوسیم. راستی دیدم امروز شنبه، ساعت شش عصر سخنرانی داری. یادت که نرفته؟ کجایی جوانمرد یارا؟ کجایی بزرگوارا؟ بیوفا و عهدشکن نبودی! برخیز عزیز دل برادر! نه تنها دانشگاه تربیت مدرس، که ادبیات و فرهنگ و کتاب و مجله و قلم و کاغذ و هرچیزی که رنگ و بوی فرهمندی و فرزانگی و جاودانگی دارد، سوگوار توست نازنینم.
سفرت به خیر عالیجناب ذوالفقاری! سلام ما را به تمام آنها که آنجایند و دلمان برایشان تنگ غروب شده برسان!
تا زندهایم، یادت و داغت، دست از دل ما برنمیدارد.
باورم نمیشود، کی کسی شنیده است
زیر خاک، گم شوند، قلههای استوار؟»
حسن ذوالفقاری، استاد زبان و ادبیات فارسی، نویسنده و پژوهشگر ادبی متولد ۱۳۴۵ در دامغان بود. او در آخرین سالهای عمر خود از استادان اعزامی وزارت علوم به کرسیهای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پکن چین بود.
از آثار او میتوان به «منظومههای عاشقانه ادب فارسی»، «فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی»، «داستانهای امثال»، «سر دلبران»، «باورهای عامیانه مردم ایران»، «ادبیات داستانی عامه»، «فرهنگنامهٔ داستانهای متون فارسی» و... اشاره کرد.
حسن ذوالفقاری در ۱۷ تیر ۱۴۰۱ بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت.
انتهای پیام