جواد الله‌وردی در گفت‌وگو با ایسنا مطرح کرد:

پورحیدری و جباری را نمی‌بخشم/ به خسروانی گفتم رییس ننگ‌ها هستی!

نزدیک به ۵۰ سال از داربی جنجالی سال ۵۲ می‌گذرد و همچنان حرف و حدیث‌های فراوانی راجع به آن وجود دارد. در این سال‌ها انگشت اتهام به سوی یکی از یاغیان سرخابی بوده اما خیلی از این اتهامات بر مبنای شایعات بوده است. نبودن فیلم این دیدار باعث شده که به این اتهامات بیشتر دامن زده شود. با این حال، شنیدن صحبت‌های همین فرد نشان می‌دهد که کم‌لطفی‌های فراوانی در این ۵۰ سال به او شده است.

به گزارش ایسنا، ماجراهای داربی سال ۵۲ و شکست ۶ بر صفر تاج مقابل پرسپولیس، همچنان برای هواداران دو تیم جذاب است. یکی از دلایلی که این جذابیت هنوز حفظ شده و روایت‌های مختلفی از آن وجود دارد، نبودن فیلمی از این دیدار است.

این موضوع باعث شده که در تمام ۵۰ سال گذشته، اتهام راه دادن به پرسپولیسی‌ها در آن بازی به جواد الله‌وردی وارد شود؛ اتهامی که بر پایه شایعات زده شد و شاید اگر اتفاقات بعد از داربی رخ نمی‌داد، اصلا مطرح نمی‌شد.

البته دوران فوتبال جواد الله‌وردی که از قضا کوتاه هم بود، محدود به داربی سال ۵۲ نمی‌شود. الله‌وردی با مربیان بزرگی همچون رایکوف، آلن راجرز، حشمت مهاجرانی و پرویز دهداری کار کرده و علاوه بر آن، عضو تیم‌ملی ایران در المپیک مونیخ و جام جهانی ۱۹۷۸ بوده است. باید گفت که الله‌وردی در دوران کوتاه فوتبالش هر چیزی که می‌توانست را تجربه کرد و به قول خودش در ۳۰ سالگی به اوج لذت رسیده بود.

در ادامه گفت‌وگوی ایسنا با جواد الله‌وردی را می‌خوانید:

شما از جمله بازیکنانی بودید که از همان سنین جوانی توانست خودش را مطرح کند. چه شد که به صورت حرفه‌ای وارد عرصه فوتبال شدید؟

من یکی از بچه‌های کوچه‌های تنگ و باریک محله ناصرخسرو، بازار و پامنار هستم. این‌ها محله‌های من هستند. دوران مدرسه را ابتدا در مدرسه امیر معزی و بعد در مدرسه امیرکبیر گذراندم. آن زمان، زمینی نداشتیم که بتوانیم فوتبال را حتی ۲ به ۲ یا ۳ به ۳ بازی کنیم. مجبور بودیم به پارک شهر برویم. آن جا یک نگهبان داشت که ما لقب "سیبیل" به او داده بودیم. او یک چوب آلبالو داشت که با آن ما را می‌زد به همین دلیل برای هر چهار جهت "بپا" گذاشته بودیم تا بازی کنیم. وقتی بپاها خبر از آمدن "سیبیل" می‌دادند، ما از نرده‌های پارک شهر فرار می‌کردیم تا اسیر چوب آلبالوی آقا سیبیله نشویم!

به مدرسه امیرکبیر که رفتم، زمین بازی داشت. یک زمین بسکتبال داشت که ما آن جا بازی می‌کردیم ولی آن جا هم کوچک بود. بعضی اوقات حتی به زمین والیبال می‌رفتیم و حواسمان بود که سرمان به تور گیر نکند. بعد از آن که به دبیرستان رفتم، سال اول و دوم را در همان مدرسه بازی کردم اما در سال سوم دیگر بازیکن شده بودم.

دکتر مهدی خبیری در مدرسه ما با سجاد صادقی در تیم ایزد مهرآباد بود و من را به آن تیم برد. ایزد مهرآباد جزو ۱۰ تیمی بود که زیر نظر استاد بزرگ، پرویز دهداری اداره می‌شد. استعدادهای این ۱۰ تیم به تیم گارد می‌رفتند که پرویز دهداری مربی‌اش بود. در یکی از روزهایی که بازی‌های ما در تیم ایزد مهرآباد تمام شد، من به میدان خراسان رفتم تا تمرین کنم. آن‌ جا پرویز خان هم به همراه تیمش حضور داشت. او به من گفت که تو چرا به این جا آمده‌ای؟ مگر تیم شما اوت نشده است؟ به او گفتم که مگر با اوت شدن ما، تمریناتمان تمام می‌شود؟

همین شد که او به ابوالفضل جلالی گفت که اسم من را هم بنویسد تا سه‌شنبه به راه‌آهن بروم تا به همراه ۱۱ بازیکن گارد و ۱۱ بازیکن پرسپولیس راهی آبادان شوم. قرار بود در آن جا با تیم جم و منتخب خوزستان بازی کنیم. در آن تیم آقایان کاشانی، وطن‌خواه و کلانی هم حضور داشتند.

آن زمان همه بچه‌های مدرسه و محل ذوق زده شده بودند که من به همراه پرسپولیسی‌ها رفته‌ام. در آبادان پرسپولیس ۱۰ پیراهن (به جز پیراهن دروازه‌بان) بیشتر نداشت. من، ابوالفضل جلالی و دکتر خبیری در یک اتاق بودیم و وقتی لیست آمد، پرویز خان گفت که یکی از پیراهن را به من بدهند. وقتی پرویز خان گفت که پیراهن پرسپولیس را بپوشم، من حتی کفش هم نداشتم. علاوه بر این در گرمای آبادان، ۵۰ درجه تب کرده بودم که من اصلا چطوری کنار بازیکنان پرسپولیس بازی کنم، من اصلا به این‌ها نمی‌خورم. برایم سوال شده بود که پرویزخان چه چیزی در من دیده است؟

وقتی بین دو نیمه می‌خواستم به رختکن بروم، پیش خودم می‌گفتم که الان پرویزخان من را بیرون می‌کشد و خیال خودم را هم راحت می‌کند اما او آمد و دم گوش من گفت که جواد، تو نیمه اول را خیلی خوب بازی کردی، فکر می‌کنم در نیمه دوم بتوانی بهتر بازی کنی. این را که شنیدم، برای من قوت قلب شد. از آن روز، دیگر به من به چشم بازیکنی که برای پرسپولیس بازی کرده، نگاه می‌کردند.

من در آبادان کفش کتانی داشتم و استوک نبرده بودم. بچه‌ها به من گفتند که اگر این را بپوشی، پرویزخان شاکی می‌شود. همین شد که از یکی از بچه‌ها استوک گرفتم اما سایز پای من ۴۲ بود و سایز استوک، ۴۰. تب که کرده بودم، مغز هم نداشتم و پایم هم شده بود مثل بزغاله! خلاصه ما به بازی رفتیم. در آن بازی، سعدونی در تیم آبادان، یک بار من را به طرف دروازه‌مان دریبل می‌کرد و وقتی خنده مردم را می‌دید، یک بار هم من را به سمت دروازه خودشان دریبل می‌کرد. من آن زمان ۱۶ سالم بود و خلاصه تکه و پاره‌ام کرد.

وقتی بین دو نیمه می‌خواستم به رختکن بروم، پیش خودم می‌گفتم که الان پرویزخان من را بیرون می‌کشد و خیال خودم را هم راحت می‌کند اما او آمد و دم گوش من گفت که جواد، تو نیمه اول را خیلی خوب بازی کردی، فکر می‌کنم در نیمه دوم بتوانی بهتر بازی کنی. این را که شنیدم، برای من قوت قلب شد. پرویز خان واقعا جوانان را دوست داشت.

من کفش کتانی خودم را پوشیدم و یک کاری کردم که آقای سعدونی را با برانکارد به بیمارستان ببرند. تکه و پاره‌اش کردم! وقتی بازی تمام شد، به هتل جم آبادان رفتیم. پرویز خان به من گفت که بیا و برو پیش آقای برمکی، ببین چه چیزی می‌خواهد به تو بگوید. او به من گفت که اگر همین طور تمریناتت را ادامه دهی، یک روز بازیکن بزرگی می‌شوی. من نمی‌خواهم بگویم بازیکن بزرگی شدم اما آن روز این قوت قلب در من شکل گرفت. از آن روز، دیگر به من به چشم بازیکنی که برای پرسپولیس بازی کرده، نگاه می‌کردند.

سال بعد قرار شد به گارد بروم اما بازیکنان گارد، منحصر به خودشان کار می‌کردند و راحت به غریبه‌ها راه نمی‌دادند. در یکی از بازی‌ها که من با کفش کتانی دو گل زدم، مربی تیم برق من را دید و دم مدرسه ما آمد و من را به تیم برق دعوت کرد. من هم شرط گذاشتم که اگر فیکس بازی کنم به این تیم می‌روم.

به تیم برق رفتم. اولین بازی‌مان با تیم پیکان بود. پیکانی که پرسپولیسی‌ها را در اختیار داشت. در آن بازی یک بر صفر جلو بودیم اما یک - یک شدیم. در همان اولین بازی، آقای رایکوف من را برای تیم‌ملی جوانان انتخاب کرد. علاوه بر این، کیهان ورزشی عکس من را روی صفحه اولش انداخت و نوشت: "بازیکنان جوان برق علی‌رغم این که در فوتبال مهارت نداشتند اما در توپ خراب کردن، مهارت زیادی داشتند." در آن بازی من روی سر همایون بهزادی قیچی برگردان زدم. کدام دیوانه‌ای روی سر همایون سر طلایی قیچی برگردان می‌زند؟

از پرویز دهداری برایمان بگویید. چرا درباره مرحوم دهداری نظرات دوگانه‌ای وجود دارد؟

پرویز خان را باید در سن و سال و دوره خودش قضاوت کرد نه الان. حتی آن ۱۰، ۱۵ بازیکنی که از تیم‌ملی استعفا کردند، الان زیر بار حرف‌هایی که زدند،‌ نمی‌روند. رویشان نمی‌شود زیر بار آن حرف‌ها بروند.

در تمام ناصر خسرو کسی شیرقهوه نخورده بود، پرویز دهداری به ما شیرقهوه داد. برای اینکه دیپلم نداشتم به من گفتند نیا. آقای قائم مقامی، همه کاره باشگاه پیکان را با من به چند مدرسه فرستاد تا این که در مدرسه مروی با ۱۲۰ تومان اسم من را نوشتند. پرویز خان به من گفت وقتی دیپلمت را گرفتی دوباره به فوتبال برگرد.

پرویز خان ویژگی‌های زیادی داشت. نکاتی را می‌دید که بازیکن جوان نمی‌بینند. او اعتقاد داشت که بازیکنان همه درس‌خوان شوند و به دانشگاه بروند. یکسری که درس‌خوان نبودند را در سازمان استخدامی ثبت نام می‌کردند تا آب باریکه‌ای برایشان وجود داشته باشد. از این شکل آدم‌ها در فوتبال نیست.

گل بی‌عیب، خداست. مثلا همین علی پروین؛ اگر ۱۰۰۰ نفر در فوتبال باشند، ۵۰۰ نفر او را نمی‌خواهند. مگر ستاره محبوب عالم و آدم پرسپولیسی‌ها را با سنگ و بطری و یخ نزدند و از زمین بیرونش نکردند؟ فوتبال خود زندگی است، حتی کامل‌تر از زندگی است. از هر ۳ نفر، یک نفر فوتبال را دوست دارد. از هر ۶ نفر، یک نفر پا به توپ می‌زند. ۵۰۰، ۶۰۰ میلیون نفر در این ۸ میلیارد جمعیت دنیا، از قبل فوتبال، نان به خانه‌هایشان می‌برند. المپیک را نگاه کنید. همه رشته‌ها چهار سال یک بار جمع می‌شوند و مسابقات برگزار می‌کنند. همه آن‌ها یک طرف، فوتبال یک طرف که برای جام جهانی حتی بیشتر از المپیک بیننده دارد. فوتبال یک موهبت الهی است.

تیم‌ملی جوانان با سرمربیگری رایکوف
الله‌وردی: ردیف پایین، اولین نفر از راست

شما سابقه کاپیتانی تیم‌ملی جوانان را در کارنامه‌تان دارید. اولین بار که رایکوف شما را به تیم‌ملی جوانان دعوت کرد، چه اتفاقی افتاد؟

آقای رایکوف بازیکنان زیادی را خط می‌زد. من به رایکوف گفتم که خطم بزند تا بروم سراغ درسم. رایکوف گفت که به خدا قسم تو را به مسابقات می‌برم. ما را به مسابقات جوانان آسیا در فیلیپین برد اما فهمیدم که من را تشویقی و دکوری برده است. اگر می‌دانستم اینطور است، نمی‌رفتم تا دیپلمم را بگیرم چون من در ۱۲ سال مدرسه، فقط سال آخر را رفوزه شدم. در آن تیم علی پروین، کارو حق وردیان و لواسانی هم حضور داشتند.

مثل قلیچ‌خانی تا ۵۰ سال دیگر هم در تیم‌ملی تکرار نمی‌شود. او به جز دروازه‌بانی در هر ۱۰ پست تیم‌ملی فوتبال بازی کرد و در همه آن‌ها سه سر و گردن از بهترین بازیکن آن پست بالاتر بود.یعنی صغر سنی داشتید؟

برو بالاتر!

بعدش چه شد؟

سال بعد برای مسابقات ژاپن انتخاب شدم. من آن قدر درس خوانده بودم که بعد از آن مسابقات، وقتی به مدرسه رفتم و فهمیدم اسم من را رد نکرده‌اند، پرسیدم چرا؟ گفتند که تو مدرسه نیامده بودی و به همین دلیل اسمت را رد نکردیم. من گفتم باید اسمم را رد می‌کردید، اصلا همین الان از من امتحان بگیرید. رئیس مدرسه من را پیش برادرش فرستاد تا از من سوال بپرسد. هر سوالی پرسید، جواب دادم به طوری که او آمد و گفت که این درس‌ها را از ما هم بهتر بلد است. آن سال سه نفر در همان خرداد قبول شدند که یکی از آن‌ها من بودم.

به دانشگاه تربیت معلم در رشته تربیت بدنی رفتم و همان سال با تیم ملی جوانان به تایلند رفتیم. من کاپیتان تیم ملی جوانان بودم. بازیکنانی که صغر سن بودند حضور نداشتند تا من کاپیتان شوم. در آن مسابقات سوم شدیم. از آن جا که آمدیم بلافاصله برای المپیک مونیخ انتخاب شدم. ۵۰ سال پیش در ۲۰ سالگی من در کنار گردن کلفت‌هایی مثل پرویز قلیچ‌خانی به تیم‌ملی دعوت شدم. مثل قلیچ‌خانی تا ۵۰ سال دیگر هم در تیم‌ملی تکرار نمی‌شود. او به جز دروازه‌بانی در هر ۱۰ پست تیم‌ملی فوتبال بازی کرد و در همه آن‌ها سه سر و گردن از بهترین بازیکن آن پست بالاتر بود.

خیلی‌ها معتقدند که قلیچ‌خانی بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران است. موافقید؟

دیگر مثل او نمی‌آید. از همه نظر کامل بود و خودش یک تیم بود.

آمریکا با همه قشنگی‌هایش من را نگرفت. خلقیات من اینطوری است. من همین الان که صحبت می‌کنم، یک وجب ناصر خسرو را به همه دنیا یا حتی ایران نمی‌دهم. اگر شهردار تهران اجازه دهد، من را در یکی از زیرزمین‌ها یا آب انبارهای ناصرخسرو دفن کنند.چه شد که از تاج سر درآوردید؟

من در تیم برق بودم. وقتی مربی ما آقای حاج نصرالله را عوض کردند، به من برخورد و از برق رفتم. یک سال در پاس شاگرد حسن آقا حبیبی بودم. او یکی از بزرگترین و کامل‌ترین بزرگان فوتبال است. حسن آقا حبیبی بچه ۴۰۰ دستگاه بود. ۴۰۰ دستگاه اندازه خوزستان به فوتبال ما فوتبالیست معرفی کرد.

به هر حال من از پاس به تیم تاج رفتم. در همان زمانی که در تیم‌ملی جوانان شاگرد مستر رایکوف بودم، به من گفت که به تاج بروم اما من دیدم که آن همه ستاره در تاج حضور دارد و به همین دلیل نرفتم چون بازی به من نمی‌رسید.

شما قبلا گفتید که به خاطر دانشگاهی که تیمسار خسروانی برایتان جور کرده بود، به تاج رفتید. این موضوع صحت دارد؟

نه! تیمسار خسروانی، من، ناصر حجازی، جواد قراب و یکی دو تا از بچه‌های دیگر تیم را در مدرسه عالی فنی قبول کرد تا بدون کنکور به آن‌جا برویم ولی من انگلیسی بلد نبودم و وقتی سر کلاس بودم، مثل این بود که یا استاد لال است یا من کر هستم. این شد که به موسسه ملی زبان رفتم. در نهایت دیدیم که ما این کاره نیستیم و به دانش‌سرا یا همان تربیت معلم کنونی رفتیم تا در رشته تربیت بدنی که هم بلد بودم و هم به دردم می‌خورد، رفتم. تا مقطع ارشد هم خواندم.

برای مقطع ارشد از دانشگاه سن خوزه پذیرش گرفتید. چرا ادامه تحصیل ندادید؟

من در آن دانشگاه انتخاب واحد هم کردم ولی از آمریکا سه، چهار تا دیوانه برگشتند که یکی از آن‌ها من بودم. از قدیم گفته‌اند کبوتر با کبوتر، باز با باز. آمریکا با همه قشنگی‌هایش من را نگرفت. خلقیات من اینطوری است. من همین الان که صحبت می‌کنم، یک وجب ناصر خسرو را به همه دنیا یا حتی ایران نمی‌دهم. آقا امیرالمومنین می‌گوید هرکس از هر خاکی خوشش آمد، آن‌جا وطنش است. سازمان یونسکو هم می‌گوید که وطن هرکسی، آن‌جایی است که پدر و مادرش دفن شده‌اند. پدر و مادر من در بهشت زهرا در یک قبر دفن شده‌اند. سه‌، چهار دفعه هم گفته‌ام که اگر شهردار تهران اجازه دهد، من را در یکی از زیرزمین‌ها یا آب انبارهای ناصرخسرو دفن کنند. من تهران را خیلی دوست دارم و وقتی از خانه‌ام بیرون می‌آیم، حالم خوب می‌شود.

تدارکات ما برای جام جهانی ۱۹۷۸ خیلی بد بود. یک هواپیمای ۷۴۷ نیروی هوایی به ما داده بودند که به تعداد اعضای تیم صندلی داشت. باقی فضای هواپیما خالی بود و ما در ارتفاع ۱۰ هزار پایی گل کوچک بازی می‌کردیم!

شما جزو تیم ایران در جام جهانی ۱۹۷۸ بودید. صحبت‌هایی مبنی بر این که اعضای تیم نمی‌خواستند به این مسابقات بروند، وجود داشت. ماجرا چه بود؟

ما سر پاداش‌ها اختلاف داشتیم. هیچ پاداشی به ما نداده بودند. ما پیش خواهر شاه رفتیم. فقط چند تا از این سکه‌هایی که به سر عروس و دامادها می‌ریختند به ما دادند! بچه‌ها می‌خواستند به جام جهانی نروند اما بالاخره رفتند. ما یک مربی بزرگ و مشتی به نام حشمت مهاجرانی داشتیم. او تنها مربی‌ای بود که در ایران با قلبش مربی‌گری می‌کرد و به همین دلیل بازیکنان دوستش داشتند. ما فقط به خاطر حشمت مهاجرانی به جام جهانی رفتیم.

تدارکات ما خیلی بد بود. یک هواپیمای ۷۴۷ نیروی هوایی به ما داده بودند که به تعداد اعضای تیم صندلی داشت. باقی فضای هواپیما خالی بود و ما در ارتفاع ۱۰ هزار پایی گل کوچک بازی می‌کردیم!

آیا درست است که ساواک شما را مجبور به حضور در جام جهانی ۱۹۷۸ کرده بود؟

نه ساواک کاری نداشت.

داربی سال ۵۲ که تاج با ۶ گل مغلوب شد، بیشترین تاثیر را در زندگی فوتبالی جواد الله‌وردی داشته است. خیلی‌ها شما را متهم به کم‌کاری در این مسابقه کرده‌اند. به سراغ آن مسابقه جنجالی برویم که هیچ فیلمی هم از آن وجود ندارد.

از المپیک مونیخ که برگشتیم، در تاج بودم تا این که داربی ۶ تایی رخ داد. عین ۶ تا هم من تنهایی در زمین ایستاده بودم، همه من را دریبل کردند و توپ را وارد دروازه تاج کردند، باقی هم رفته بودند گل بچینند. بابا تیم‌ملی برزیل با آن همه عظمتش در برزیل ۷ گل از آلمان خورد اما این اتفاقات نیفتاد. پس از آن هم که به پرسپولیس رفتم، تاجی‌ها ناسزاهای زیادی به من گفتند اما من یک بار هم جوابشان را ندادم. همیشه هم در داخل زمین از آن‌ها تشکر می‌کردم و به سمتشان تعظیم می‌کردم. من تنها فوتبالیستی هستم که چهارتا مینیسک دادم. در این فوتبال دندان، دنده و دست هم داده‌ام. نکیر و منکر در شب اول قبر از بدن من حالشان به هم می‌خورد. در آن بازی ۶ تایی همه کاسه و کوزه‌ها سر من شکست.

اردوی تیم‌ملی فوتبال پیش از جام جهانی ۱۹۷۸

چرا چنین نتیجه‌ای رقم خورد؟

ما سالی که ۶ تا خوردیم، تیمی نبودیم که با این نتیجه ببازیم. ما آن سال قهرمان جام حذفی، جام دوستی و جام باشگاه‌های تهران شده بودیم و مقداری بازیکنان ما اشباع شده بودند. برزیل هم در جام جهانی از آلمان ۷ گل خورد. فوتبال همین است، غیرقابل پیش‌بینی است. یک موقع ۱۱ بازیکن همه با هم بد بازی می‌کنند. در بازی سال ۵۲ دست من شکست، چطور به پرسپولیسی‌ها راه دادم؟ علاوه بر این، من اگر بازیکنی بودم که می‌خواستم راه بدهم، یک مربی حرفه‌ای مثل رایکوف من را تعویض می‌کرد. ای کاش فیلمش بود چون در هیچ کدام از گل‌هایی که خوردیم مقصر نبودم. وقتی ما از ۳۰، ۴۰ متری گل خوردیم، مقصر من هستم؟ اگر من درون دروازه بودم، با پا توپ را می‌گرفتم. همایون بهزادی از سر ۱۸ قدم به ما گل زده در حالی که من باید حواسم به ۶ قدم باشد. یا سر گل اول، منصور رشیدی می‌توانست توپ را با دست از بالای سر کلانی بزند اما این کار را نکرد. رشیدی صحبت‌های زیادی پشت سر من کرده ولی من نمی‌خواهم راجع به او حرف بزنم.

بعد از داربی سال ۵۲ مدت‌ها بازی نکردید. به دلیل مصدومیت بود یا محرومیت؟

بعد از این که بازی تمام شد، شبانه جلوی در باشگاه رفتم که رضایت‌نامه‌ام را بگیرم اما هر کاری کردم، رضایت‌نامه‌ام را ندادند. نشریات آن زمان علیه من مطالبی نوشتند که یکی این بود که چون باشگاه تاج حقوق الله‌وردی را نمی‌دهد، او مسافرکشی می‌کند. نمی‌دانم چرا دروغ می‌نوشتند. من و رشیدی بعد از داربی دو ماه محروم شدیم. من هم یک قرآن برداشتم که حرف‌ راست را زده‌ام. من دستم در داربی شکسته است. حالا چطور من آدم فروشی کرده‌ام و به پرسپولیسی‌ها راه داده‌ام؟ مگر من یک نفره بازی کرده بودم؟

ما نمی‌دانستیم هرجایی نباید حق را بگوییم وگرنه بزرگان تیم آن جا نشسته بودند و تیمسار خسروانی به آن‌ها هم گفت که شما مایه ننگ هستید. به او گفتم اگر ما مایه ننگ هستیم، شما رئیس ننگ‌ها هستید.

گفته شده که در تمرین بعد از داربی سال ۵۲ شما با تیمسار خسروانی دهان به دهان شدید تا اختلاف شما و باشگاه تاج شروع به اوج‌گیری بکند؟

معلم ادبیات کلاس هفتم من، کیومرث صابری فومنی، گل‌ آقای بزرگ بود. او به ما یاد داد که "قولو الحق ولو علی انفسکم." یعنی حق را بگویید ولو این که گردنتان را بزنند. ما نمی‌دانستیم هرجایی نباید حق را بگوییم وگرنه بزرگان تیم آن جا نشسته بودند و تیمسار خسروانی به آن‌ها هم گفت که شما مایه ننگ هستید. هیچ کدام از آن‌ها، از سرمربی و سرپرست تا کاپیتان بلند نشدند که جواب تیمسار خسروانی را بدهند. بالاخره او آجودان شاه بود. من از همه کوچک‌تر بودم، بلند شدم و گفتم چرا به ما می‌گویید مایه ننگ. اگر ما مایه ننگ هستیم، شما رییس ننگ‌ها هستید.

و اینکه تیمسار خسروانی به دلیل این حاضر جوابی دستور داد رضایت‌نامه شما را بدهند و شما در ادامه ۲۷ صفحه نامه برای تیمسار خسروانی نوشتید؟

۲۷ صفحه نامه به تیمسار خسروانی نوشتم. وقتی تیمسار این نامه را خواند، من و پدرم به باشگاه رفتیم. نوشته بودم که در این باشگاه که تو برای ما درست کردی، یک سوراخ موش نیست که مهر محبت و انسانیت در آن پیدا شود. همه این جا به خاطر پول دور هم جمع شده‌اند. حتی من هم به خاطر دانشگاه به تاج آمده‌ام وگرنه پایم را این جا نمی‌گذاشتم. این‌ها را در نامه نوشته بودم.

یعنی در نامه عذرخواهی نکرده بودید؟

نه! به هیچ عنوان. دست من در داربی شکسته بود. دوتا مینیسکم را در تاج از دست دادم. احساس مسئولیت و عاطفه نسبت به تاج داشتم. چطور باید تحمل می‌کردم که تیمسار خسروانی به ما بگوید مایه ننگ؟

البته مشکلات در ادامه به تیم هم کشیده شد. بازیکنان تیم طوماری علیه شما جمع کردند. چرا چنین طوماری جمع شد؟

من به هادی نراقی حرف بدی زدم. من و هادی نراقی در مدرسه امیرکبیر درس خواندیم. در گل‌کوچک من به او ۴ گل از ۶ گل را آوانس داده بودم. وقتی بازی کردیم، من گل ششم را زده بودم اما او هنوز گل چهارم بود. سر گل ششم توپ به سه کنج دروازه خورد که من و داور بازی گفتیم گل شده اما هادی گفت که گل نیست. شر شد و من به گوش او زدم و گفتم اگر یک روز زودتر از من فوتبالیست شدی، برای من قیافه نگیر. خلاصه این که می‌خواهم بگویم من و هادی نراقی از قدیم یکدیگر را می‌شناختیم.

من در سال ۵۲ به هادی نراقی بی‌ادبی کردم و باید چوبش را می‌خوردم. آدم بی‌ادب، باید ادب شود. من بابت آن بی‌ادبی که به این بچه سید کردم، این دردسرها را تا الان کشیدم. من در برنامه دورخیز شبکه دو که پنج سال هم مجری‌اش بودم، هادی نراقی را دعوت کردم و آن جا از او حلالیت طلبیدم. ۱۰ بار دیگر هم این کار را می‌کنم و الان هم از او طلب حلالیت می‌کنم. تا روزی که زنده‌ام از این بچه سید حلالیت می‌طلبم. خدا بیامرزد، ننه من می‌گفت که اگر سیدی به گوشت زد، مبادا جوابش را بدهی.

خلاصه، یک روز بعد از داربی ۵۲ رایکوف به دانشگاه تربیت معلم آمد و من را برداشت تا برویم نهار بخوریم. بعد از این که نهار خوردیم، زمانی که می‌خواستم بروم، پورحیدری و هادی نراقی جلوی من را گرفتند. این دو نفر با خودروی منصور پورحیدری آمدند. هادی نراقی پیاده شد و به من گفت که تو فلان صحبت‌ها را پشت من گفته‌ای؟ من هم جواب دادم که آره، گفته‌ام. الان هم یک طوری به گوشت می‌زنم که نتوانی از جایت بلند شوی.

آن‌جا پورحیدری می‌توانست از ماشین پیاده شود و ببیند جریان چیست تا شاید بتواند ما را آشتی بدهد. بالاخره الان به او پدر استقلال می‌گویند. خلاصه وقتی سر تمرین رفتم، دیدم که یک طومار علیه من امضا کرده‌اند که اگر جواد الله‌وردی در این تیم باشد،‌ بازی نمی‌کنند. آن زمان آقای طیورچی و کوزه‌کنانی در استقلال با من لج بودند و حتی یک بار طیورچی به من گفت که اگر کفشت هم از طلا باشد، نمی‌خواهم در تاج بازی کنی.

من از منصور پورحیدری و علی جباری نمی‌گذرم. آن‌ها سر بی‌ادبی که به هادی نراقی کردم، از فرصت استفاده کردند و علیه من طومار جمع کردند. آن‌ها زمانی علیه من طومار جمع کردند که با بازی ۶ تایی‌ها تلاقی زمانی پیدا کند تا همه چیز گردن من بیفتد. این دو نفر، کاری که با من کردند را با خیلی‌های دیگر انجام داده‌اند.

آیا فکر می‌کنید کسانی پشت این ماجرا بودند که کاسه و کوزه‌ها را سر شما بشکنند؟

نه! من فقط سر بی‌ادبی‌ای که به هادی نراقی کردم، مجازات شدم که این مجازات را قبول دارم. البته این مجازات را سر بی‌ادبی‌ام قبول دارم، نه سر داربی ۶ تایی. با این حال من از منصور پورحیدری و علی جباری نمی‌گذرم. آن‌ها سر بی‌ادبی که به هادی نراقی کردم، از فرصت استفاده کردند و علیه من طومار جمع کردند. علی جباری همیشه منفی‌باف بود. او چوب کارهایی که کرده را خورده است. من هیچ‌وقت پورحیدری و جباری را نمی‌بخشم چرا که آن‌ها زمانی علیه من طومار جمع کردند که با بازی ۶ تایی‌ها تلاقی زمانی پیدا کند تا همه چیز گردن من بیفتد. این دو نفر، کاری که با من کردند را با خیلی‌های دیگر انجام داده‌اند.

یک سوال هم درباره خود بازی. چرا حجازی در داربی سال ۵۲ از ابتدا بازی نکرد؟

ای کاش رایکوف، حجازی را در آن داربی داخل زمین می‌گذاشت. رشیدی در تمرین‌ها یک سر و گردن از حجازی بالاتر بود و خودش را تکه و پاره می‌کرد اما ای کاش در آن بازی ناصر حجازی بازی می‌کرد. شاید خیلی از این اتفاقات رخ نمی‌داد. آن ۶ تا ماندگار شد و گردن من افتاد.

شما فصل بعد از داربی معروف در انتقالی جنجالی به پرسپولیس رفتید.

بعد از تاج باید به تیمی در همان سطح می‌رفتم. من هواداران تاج را همیشه دوست داشتم. همیشه گفتم که تیم دوم من تاج است. وقتی علی پروین می‌گوید تیم دوم من تاج است، من بگویم نیست؟ من تاجی‌ها و هوادارانش را خیلی دوست دارم اما دیگر با بزرگان این باشگاه کاری ندارم. البته من قبل از آن هم از پرسپولیس پیشنهاد داشتم. یک سال جلوتر از این که به پرسپولیس بروم، همایون بهزادی من را به باشگاه پرسپولیس برده بود تا به این باشگاه بروم. با این حال نشد و در تاج ماندگار شدم.

چرا این انتقال در آن زمان انجام نشد؟

مسائل و اوضاع و احوال درست نشد، همین.

جو پرسپولیس زمانی که به این تیم رفتید چطور بود؟

از چاله درآمدم و به چاه افتادم. ما آن جا رفتیم و گفتند خون الله‌وردی آبی است اما بالاخره وقتی جوان‌ترها آمدند، ما آمدیم وسط. خدا بیامرزد حمید جاسمیان را، می‌گفت کسانی که از استقلال به پرسپولیس آمدند، پرسپولیسی به حساب نمی‌آیند.

بالاخره جواد الله وردی آبی است یا قرمز؟

ابتدا بگویم که تمام خانواده ما پرسپولیسی هستند. من از اول عقلم نمی‌رسید که کدام تیم بهتر است. در تصویرسازی‌هایی که در ذهنم داشتم، همیشه پیراهن تیم‌ملی را می‌دیدم. هیچ‌وقت باشگاه را نمی‌دیدم. خدا این آرزوی من را اجابت کرد و در جام جهانی، اولین شماره پنج ایران شدم. من آن قدر در سرم خیالات داشتم که می‌گویم باشگاه اصلا برای من مطرح نبود و فقط به دنبال پیراهن تیم‌ملی بودم.

شما هم با آلن راجرز و هم با رایکوف کار کرده‌اید. کدام مربی بهتر بود؟

این دو نفر قابل مقایسه نیستند. مستر رایکوف ۶۷ بار در تیم‌ملی یوگوسلاوی بازی کرده بود اما آلن راجرز یک بپا در کریستال پالاس بود. او اصلا مربی نبود. با این حال اگر مربی هم نبود، سیستم ۲-۴-۴ را او به ایران آورد. راجرز بازیکنان را به گردنه قوچک می‌برد و می‌دواند. به مستر رایکوف هم می‌گفتیم که ما را به آن جا ببرد اما او می‌گفت، شما نمی‌دانید تمرینات من به چه دردتان می‌خورد.

رایکوف لیسانس داشت و درس خوانده بود. توپ‌های مدیسن بال را اولین بار رایکوف به ایران آورد. ایستگاه‌بندی کردن تمرینات در زمین را رایکوف در ایران مد کرد. ما تمرینات مختلفی برای قسمت‌های مختلف بدنمان داشتیم که ایستگاه به ایستگاه جلو می‌رفتیم. رایکوف سیستم ۳-۳-۴ را به ایران آورد. او اولین بار این چینش را مقابل ترکیه بازی کرد که ۴ بر یک باخت اما از بعد از آن، تیم‌های روستایی هم با این سیستم بازی می‌کردند. سیستم ۳-۳-۴ رایکوف به شکلی بود که گوش چپ کاذب داشت و به ۲-۴-۴ تبدیل می‌شد. ما آن زمان نمی‌فهمیدیم که این‌ها یعنی چه. نه ما،‌ بلکه بزرگ‌تر از ما هم نفهمیدند.

چرا دوره فوتبال جواد الله وردی کوتاه بود و حدودا ۲۸ سالگی فوتبال را کنار گذاشتید؟

من از ۲۰ سالگی در راه مطب دکتر بودم. مینیسک من در ۲۰ سالگی پاره شد. در ادامه، آن یکی هم له شد که دکتر عملش کرد. دو تا از مینیسک‌هایم را در تاج دادم. در پرسپولیس دوباره مینیسکم پاره شد. پرویز قلیچ‌خانی به من گفت، تو که آن یکی را عمل کردی، این یکی را هم دربیاور تا خیالت راحت شود مینیسک نداری. من دیوانه هم به دکتر همین را گفتم. بعدا که به کلن آلمان رفتم و پروفسور اشنایدر پای من را دید، حالش به هم خورد. او به من گفت که ورزش قهرمانی را کنار بگذار. او گفت که چطور دکتر یکی از مینیسک‌های سالمت را درآورده است؟ آن زمان مد بود، کسی اصلا نمی‌دانست مینیسک چیست حتی دکترهایمان هم به همین نسبت سر درنمی‌آوردند. فوتبال آن زمان با شاهرگ و غیرت بود. زمان ما مغز نبود که! البته آن زمان هم بازیکنی مثل علی پروین بود که وقتی از ۱۰۰ کیلومتری‌اش تکل می‌آمد، جا خالی می‌داد اما من مدافع بودم.

سابقه انتخاب تیم‌ملی من از خیلی‌ها بالاتر است. آن زمان که من به تیم‌ملی دعوت شدم، حسین کازرانی با ۸ سال اختلاف سن، دکتر ذوالفقارنسب با ۶ سال اختلاف سن و نصی عبداللهی با ۲، ۳ سال اختلاف سن هنوز به تیم‌ملی نیامده بودند. اگر این مصدومیت‌ها نبود، حداقل کنار این عزیزان بازی می‌کردم. آخرین جامی که بازی کردم جام اسپندی در سال ۵۸ بود.

و در آخر، آیا از چیزی پشیمان هستید؟

برای چه پشیمان باشم؟ وقتی یک کاری را کردم، الان برایش غصه بخورم؟ من اصلا به گذشته کاری ندارم و این صحبت‌ها را هم به خاطر شما می‌کنم. به آینده هم کاری ندارم. باید ببینیم الان چه کاره‌ایم. در لحظه لذتت را ببر.

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۸ تیر ۱۴۰۱ / ۱۲:۱۵
  • دسته‌بندی: فوتبال، فوتسال
  • کد خبر: 1401040805514
  • خبرنگار : 71572

برچسب‌ها