این چندمین باری است که به اندج میروم اما این بار به قصد دیگری است؛ میروم تا بافت سنتی و کوچههای نامگذاری شدهاش را ببینم. همان ابتدای روستا اولین کوچه که به نام «سیابنان» نامگذاری شده توجهم را جلب میکند. اسم کوچه روی خشتهای رنگارنگ نوشته شده و دورتادورش آجر اخرایی رنگ کار شده است. بقیه کوچهها هم به همین زیبایی اسامی اصیل و قدیمیشان روی خشتی آویزان بر دیوارهای اغلب کاهگلی ماندگار شده است.
کوچهها را قدم میزنم و از «ناز بَگُم» میرسم به «نونیا» و در کنار تابلوی «کدخدا» در چوبی منزل کدخدا را میزنم. همسر کدخدا «کافیه خانم» ۸۷ سال سن دارد و آنطور که تعریف میکند پنجشنبه گذشته یک سال شده که او کدخدا را از دست داده است. او از روال انتخاب کدخدا در گذشته به ایسنا اینطور میگوید: کدخدا را مردم انتخاب میکردند. یک بار بخشدار و سرهنگ و بقیه آمدند در محل و گفتند «حاج نجاتعلی» لیاقت کدخدا بودن دارد.
حاج نجاتعلی عسگری ۱۲ سال در این منطقه کدخدا و در واقع آخرین کدخدای اندج بوده و پس از او سیستم دهیاری و شورای ده تثبیت شده است. اهالی روستا هنوز به خاطر دارند که کدخدا برای روستا آب لولهکشی آورد و جاده کشید و در اختلافات و دعواها میانجیگری و حکم میکرد تا کار به پاسگاه و دادگاه کشیده نشود و همه اینها در حالی بود که کدخدا اصلاً سواد نداشت.
کافیه گُلَک
«کافیه عسگری» همسر کدخدای روستا که خودش از گلیم بافان اندج است، درباره گلیم بافی در این روستا اینطور میگوید: قدیم گوسفند داشتیم. پشم آنها را میتراشیدیم و رنگ میکردیم و از آن گلیم میبافتیم.
او از خاطرات گلیم بافی در گذشته اینطور تعریف میکند: خیلی کوچک بودم که از همسن و سالان خودم گلیمبافی را یاد گرفتم. وقتی ازدواج کردم و به خانه شوهرم آمدم گوسفندانشان بیشتر بود و بیشتر گلیم میبافتیم. با روناس به پشمها رنگ قرمز میزدیم و با پوست گردو رنگ مشکی، با بعضی گیاهان دارویی هم پشمها را سبز میکردیم.
لحظاتی بعد ادامه میدهد: همراه با جاری و دخترعمویم کبری مینشستیم پای دار بزرگی که روی زمین در بالکن خانه میبستیم و بین کارهای خانه گلیم را رجبهرج جلو میبردیم.
کافیه با عصا به جای میخهایی که به آن دار گلیم را میآویختند اشاره میکند و گلهای «زلف عاروسک» و «کافیه گلک» را روی گلیمهای پهن شده کف اتاق که با دست خودش بافته نشانم میدهد.
«کندانسری گل» را که روی گلیم پیدا میکنم به نظرم آشناست؛ روی کاشیکاری اسم کوچههای روستا دیدهامش و کافیه گلک و زلف عاروسک نام دو تا از کوچهها هم هستند.
«دل وا دلی» یا همان «دل به دلی» و «تَله گلو» را روی گلیمی که جلوی در ورودی اتاق انداخته میبینم. توضیح میدهد که «کُچِک» امضای گلیم زنان اندج و کوچنان است. که بعضی دو یا سه ردیف بالا و پایین گلیم آن را میبافند.
با کمی افسوس دستی میکشد روی گلیمها و میگوید: «آن موقع که جوان بودیم همه کار میکردیم. جوراب و روسری هم میبافتیم.»
عکس دوتایی کدخدا و همسرش که در ایوان همین خانه گرفتهاند روی دیوار اتاق آویزان است.
کافیه خانم با کمر خمیده بدرقهام میکند و در انتهای کوچه «نونیا» سر میزنم به کوچه «خرمن» که قبلاً محل خرمن اهالی روستا بوده است، کنار تابلو درخت گردوی صد ساله روستا است.
«مجتبی مظفری» دهیار جوان روستای اندج توضیح میدهد که «پیلا بیشه» به معنی جنگل بزرگ، کوچهای است که چشم اندازش رو به کوهی است که به آن پیلا میگفتند. او میگوید اهالی سالها هیزم مورد استفاده برای سوختن را از همین جنگل پیلا تهیه میکردند و در طول ۲۰ سالی که نفت و گاز به روستا آمده جنگل کم کم جان گرفته و دوباره در حال رشد کردن است.
نازبگم خانم
کمی بالاتر در ضلع شمالی روستا به «باغدشت» میرسم. یکی از ساکنان این کوچه توضیح میدهد که اینجا مسیر رسیدن به مزرعه باغدشت است. «همین کوچه هم بیشتر باغ بوده آرام آرام خانهها در میان باغها پیدا شدند.» این را «هنده بابایی» بانوی ۶۵ ساله از اهالی این کوچه میگوید، او ادامه میدهد: «ما هم یک تکه از باغ پدریام را در این کوچه ساختیم و اینجا ساکن شدیم.» از او درباره کوچه «ناز بَگُم» میپرسم و او میگوید: «ناز بگم خانم قابله روستا بود.» او یادش هست که ۴-۵ خواهر و برادر کوچکترش را ناز بگم خانم به دنیا آورده و حتی از مادرش شنیده که خودش و بسیاری از همنسلانش را هم او به دنیا آورده است.
کوچه «آروبند» هم به گفته مظفری محل زندگی آروبند روستا؛ «حاج ذوالفقار» بوده است.
اوستا
در یکی از فرعیهای «میرزا مله» میپیچم به کوچه «اوستا». خانهٔ مجاورش یک دیوار کاهگلی دارد با سقف و ستونهای چوبی حتی جعبه کنتور هم چوبی است.
ساکن خانه میگوید: «من اوستای نجار بودم؛ در و پنجره میساختم و حتی بنایی هم میکردم.»
بیشتر در و پنجرههای روستا و حتی روستاهای اطراف را او ساخته است. درهای خانه خودش را نشان میدهد، دیوارهای اتاق خشتی که همه ساخته دست خودش است را نشان و توضیح میدهد: «مثل نجاران حالا، دستگاه و ابزاری نداشتم با نیروی خودم کار میکردم.»
همسرش ادامه حرف را میگیرد: «خشت را قالب میزد و میگذاشت در آفتاب بماند و خشک شود و خانه را با آن میساخت.»
«کربلایی علی نقی نوری» ۷۷ سال سن دارد و سالهاست اهالی دیگر او را «اوستا» صدا میزنند، میگوید خیلی کوچک بوده وقتی نجاری را از اوستایی در کوچنان یاد گرفته است: «با گل خشت میزدیم. دیوار را پهن در حدود ۷۰ سانت میگرفتیم. خشت ۲۵ سانت بود. گچکاری هم کردهام. تقریباً ۶-۵ سال است که پیرمرد شدم و کار نمیکنم. ۷۰ سال کار کردم.»
قسمت دیگری از خانه را نشانم میدهد که با آجر ساخته شده. نردهها یا به قول او طارمی را هم خودش با چوب ساخته است.
از دلیل نامگذاری کوچه اصلی به نام میرزا مله میپرسم و اوستا به شوخی میگوید: «اینجا یک حمام قدیمی بزرگ بود که خزینه داشت. مردم وقتی میرفتند به حمام و تمیز بیرون میآمدند میرزا میشدند دیگر. حمام دامادی همه مردان روستا همینجا بوده.» اوستا و همسرش هر دو میخندند.
میرزا مله
ابتدای کوچه «کَش باغ» منزل «منوچهر نوری» هنرمند نینواز روستاست. دهیار روستا میگوید میرزا مله محل زندگی چند میرزا بوده و یکی از میرزاهای کوچه هم پدر همین آقا منوچهر بوده است؛ «میرزا نورعلی نوری».
آنطور که دهیار اندج میگوید کوچه «کَش باغ» کوچهای است که باغهایش در دامنه کوه قرار داشتند. بعد از «میرزا مله» کوچه «ساباط» است. یک ساباط زیبا در این کوچه قرار دارد با پلههایی که از داخلش بالا میرود و اتاقک روی ساباط، خانههای دو طرف کوچه را به هم وصل کرده است، سایه و پلهها، خستهگیری برای گرمای آفتاب ظهرند.
جیر و جور مله
بعد از ساباط به میدانگاهی کمی کوچکتر از میدان اصلی و در کنار مسجد میرسم که 2 تابلو دارد. روی تابلوها نوشته شده: «جیر مله» و «جور مله» که به گفته «حاج خیرالله خانی» یعنی پایین محله و بالا محله. از وقتی که این پیرمرد ۸۰ ساله به خاطر دارد این میدانگاه محل تجمع و نشستن مردان روستا بوده: «قبلاً آنجا میدانگاه بوده که بزرگترها و پیرمردهای روستا مینشستند و از کار و کشاورزی و دامداری میگفتند.»
از همین میدان و از کنار مسجد کوچهای راه دارد به میدان اصلی و ورودی روستا. کوچهای که قبلاً باریکتر بوده و «مسجد گِلو» نام داشته است. گلو به معنی گلوگاه. اهالی به یاد دارند که کوچهای باریک و سربالایی بود. «دیل» هم نام طویله سرباز واقع در انتهای کوچه دیل بوده است.
مظفری که برای حفظ این اسامی قدیمی و حفظ اصالت کوچهها این نامگذاری را اجرا کرده است، در مورد بقیه اسامی اینطور توضیح میدهد: «آبِدَنگ» وسیلهای بوده که در آب جاری کار میگذاشتند و با هر حرکت صدای «دنگ» میداده؛ برای فراری دادن حیواناتی مثل خوک. میشد نام آسیاب هم بر آن گذاشت؛ اما دوست داشتیم این نام از فراموشی حفظ شود.
او در مقابل کوچه «سرهنگ» توضیح میدهد از شخصیتی به نام «سرهنگ» که از بزرگان روستا بوده و پیشبینی آبوهوای منطقه را به درستی انجام میداده است. هرچند به گفته نوادگانش سرهنگ حتی سربازی اجباری زمان شاه را هم تا آخر تمام نکرده بوده؛ ولی منزلتی برای خودش در روستا داشته است.
کاسهگر
محسن نوری ۴۸ ساله که در زمین پدریاش در نزدیکی روستا استخرهای پرورش ماهی ساخته و ماهیسرای خودش را دارد در مورد نام بعضی از کوچهها اینطور میگوید: «ممکن است بعضی اسامی ریشه گیاهان بوده باشند مثلاً در مورد دلیل نامگذاری کوچه «سیابنان» که به مزرعه سیابنان میرسیده یا کوچه «اِستِرو» که به مزرعه استرو میرسیده در گذشته هم اطلاعات دقیقی نداریم.
اما کوچه «کاسهگر» را محلی میدانند برای سفالگری که کوزه و ظروف سفالگری در انتهای آن قرار داشته است. جدا از این اسامی اصیل و دوست داشتنی سه کوچه هم به نامهای سه شهید روستا مزین شده است؛ «شهید حسین نوری»، «شهید علاءالدین نوری» و «شهید محسن مظفری».
مظفری، دهیار روستا در مورد انگیزهاش برای این نامگذاری اینطور میگوید: «بیشتر اسامی نامگذاری شده بر روی معابر روستا، اسامی هستند که هنوز هم مردم، روستا را با آن میشناسند. دوست داشتیم این اسامی حفظ شوند.
نوع مصالحی که کار کردیم کاملاً بومی بود و سازگار با محیط زیست. هدف این بود که بافت ارزشمندمان را با این نوع تابلوها معرفی کنیم و فرق روستا با شهر را بتوانیم اینطور نشان دهیم.
وی معتقد است: «خارج از عرفی که وجود دارد ما اسامی شهدا را با اشتیاق روی کوچههایمان گذاشتیم. اینکه کسی برای کشورش تا پای جان بجنگد برای ما قابل احترام است و دوست داشتیم یادش زنده بماند و این یادبود فقط با همین نامگذاری تمام نمیشود.»
به گزارش ایسنا، احیای بافت تاریخی روستاها وقتی با حفظ اصالت و توجه به فرهنگ بومی صورت میگیرد احترامی به اهالی و تاریخ و فرهنگ منطقه است و برای ماندگاری ساکنان انگیزه ایجاد میکند و در نهایت گردشگری روستا را رونق میبخشد.
گزارش از نفیسه کلهر
انتهای پیام