سولماز خواجهونددر گفتوگو با ایسنا درباره کلیدواژههایی مانند هیجانانگیز، ترسناک و وحشتناک که در عنوان بسیاری از کتابهای منتشرشده برای گروه سنی کودک و نوجوان دیده میشود و به نظر میرسد در جذب مخاطب کودک و نوجوان تأثیر داشته، اظهار کرد: بله به نکته درستی اشاده کردهاید یکی از دلایل انتخاب این عناوین, جذابیتی است که برای مخاطب کودک و نوجوان دارد. امّا برای اینکه بتوانیم پاسخ به چرایی تن دادن نویسنده و ناشر به سلیقه عموم مخاطبان بدهیم باید به سه مسئله اشاره کنم؛ مسئله اول نگاه منتقدان به نوع برخورد با سلیقه مخاطب است، گروهی از منتقدان معتقد هستند باید در تهیه و تولید محتوا به سلیقه مخاطب توجه کنند. این دسته کسانی هستند که به جذب حداکثری مخاطب توجه دارند و البته به بحث اقتصادی کتاب و نشر هم گوشه چشمی دارند. بخش دیگری از منتقدان معتقدند جامعه روشنفکر باید با تولید محتوای ارزشمند و پیشرو سلیقه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و کمک به ارتقا آن کند.
او افزود: مسئله دوم سبک زندگی مخاطب است، سبک زندگی شکل ارائه کتاب و داستان را تغییر میدهد. روزگاری رمانهای مطول چند جلدی به ذائقه مخاطب خوش میآمد. روزگاری دیگر داستانهای کوتاه مناسب احوال خواننده بود و زندگی پر سرعت امروز به ما میگوید زمانه خواندن داستانهای خیلی کوتاه است. چنانکه امروز میبینیم در کشورهایی مانند ژاپن داستانهای خیلی کوتاه روی بطریهای آب نوشته میشود تا مخاطب در فاصله نوشیدن دو جرعه داستان را بخواند! مسئله سوم دنیای دیجیتال است، دنیای دیجیتال ویژگیهایی را با خودش به زندگی ما آورد مانند رسانههای متعدد و بیشمار. تولید محتوا برای تمام سلایق در هر سطحی سهلالوصول و در دسترس و ارزان هستند. برخی از این رسانهها هوشمند هستند. تاریخچه جستوجوهای شما را رصد میکنند و در هر لحظه میتوانند مجموعهای از تصاویر موسیقی و ویدئو مورد علاقه شما را رو در رویتان قرار دهند که مخاطب نتواند چشم از آن بردارد!
خواجهوند سپس گفت: خب منِ نویسنده با توجه به هجوم دنیای مجازی و با توجه به سبک زندگی امروز و با علم به هر دو نگاه منتقدین تا حدودی، تاکید میکنم تا حدودی، با هرآنچه که بتواند توجه مخاطب کودک و نوجوان را به کتاب و مطالعه جلب کند و او را به خوانندهای جدی بدل کند، موافق هستم. حالا بخشی از این تلاش برای جذب حداکثری در محتوا خودش را نشان میدهد. بخشی در شکل ظاهری به عنوان اولین مواجهه مخاطب با کتاب خودش را نشان میدهد. اینجاست که طرح جلد و عنوان خودنمایی میکند. فکر میکنم توجه به خواست و نیاز مخاطب خود بخشی از رسالت نویسنده است. چنانچه با بیتوجهی به این موضوع میتوانیم توجه و حواس مخاطب را دو دستی تقدیم فضای مجازی کنیم که با هوشمندی در کمین جذب مخاطب نشسته است. اما در مورد محتوا و موضوع مخاطب کودک و نوجوان که بخش زیادی از اوقات خودش را در مدرسه میگذراند خب این بستر برایش جذاب است و پر از داستان، پس به طرف آن جذب میشود. عناوینی که با خودشان هیجان و دلهره و سرزندگی میآورند هم برایش جذاب است خب چه بهتر منِ نویسنده به سمت علاقه او بروم و عناوینی انتخاب کنم که برایش جذاب باشد. با این ترفند دستش را میگیرم و مخاطبم را وارد دنیای داستانی خودم میکنم.
نویسنده «دزدم و بچه میبرم»، «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» و «نمره ما رو بده بریم» درباره کتابهای کمیک استریپ و اینکه اکثر این کتابها ترجمه هستند تا تألیف، گفت: دلیل اینکه تعداد زیادی کیمیک استریپ ترجمه نسبت به تالیف داریم از بیتوجهی یا بیعلاقه بودن تولیدکنندههای حوزه کتاب نیست. مشکلاتی در این عرصه وجود دارد که عرض میکنم. ما لالاییها، افسانهها، متلها، هیچانهها و... را در حوزه ادبیات کودک داریم که همگی از روزگار گذشته در ادبیات شفاهی و بخشی در ادبیات مکتوب ما حضور داشتند و حضورشان تا امروز در زندگی ما پر رنگ بوده است اما اگر به صد سال گذشته نگاه کنید ، میبینید ما همیشه شکلی از داستاننویسی یا تولید کتاب برای کودک و نوجوان را وارد کردهایم و بعد نویسندههای داخلی با شناخت آن شکلی از نگارش کم کم شروع به تولید محتوا و تالیف کردهاند. در این مورد هم من فکر میکنم همین مسیر را خواهیم رفت. اما سنگهایی سر راه وجود دارد؛ اگر به کتابهای کمیک ترجمه توجه کنید متوجه میشوید که معمولا در این کتابها نویسنده و تصویرگر یک نفر هستند یا در آتلیههای تصویرگری با یک روند تعریف شده و تولید فریم به فریم جلو رفتهاست. ما هنرمندان معدودی داریم که هم به ادبیات و هم به هنر تصویرگری (آن هم نوعی از تصویرگری که مناسب کمیک استیریپ باشد – در واقع تصویر روایتگر باشد و نه تزیینی-) اشراف داشته باشند، خب این اولین سنگ بزرگ برای تالیف و تولید این نوع کتابها.
او در ادامه بیان کرد: شکل دیگر ساخت این نوع از کتاب همراهی و همکاری نویسنده در مقام نوشتن سناریو و تصویرگر در مقام طراحی و تولید بخش تصویری است، که شاید مشکل اول را نداشته باشد، اما همراه شدن و هم فکر شدن و رسیدن به یک نقطه مشترک بین دو نفر با دو دیدگاه متفاوت کار مشکل و گاهی دور از دسترسی است. مسئله بعدی بحث هزینه تولید این کتابها است. تصور بفرمایید اگر یک داستان کمیک استیریپ صد فریم تصویر لازم داشته باشد تا داستانی را شرح دهد. برای به تصویر کشیدن صد فریم چقدر هزینه به لحاظ مالی و انرژی و زمان صرف خواهد شد؟ و قیمت پشت جلد این کتاب چقدر خواهد بود؟ با محاسبه تمام این موارد میبینیم که چقدر تولید محتوای سخت و پر هزینهای خواهد داشت.
خواجهوند همچنین گفت: حالا مسیر ترجمه این کتابها را بسنجیم. یک کتاب کمیک استریپ در کشوری دیگر به زبانی غیر از فارسی چاپ شده، با توجه به اینکه ما در ایران مجبور به رعایت قانون کپیرایت نیستیم. ناشر اصل کتاب یا فایل دیجیتال آن را به قیمت مصرفکننده تهیه میکند و با یک ترجمه ساده و اسکن و آوردن چند فیلتر تصویری و... نه چندان پرهزینه و به راحتی میتواند کتاب را با ارزانترین قیمت در کمترین زمان راهی بازار کتاب کند. خوب از این دو مسیر اگر نگاه اقتصادی به نشر داشته باشیم کدامش مقرون به صرفهتر است؟! اینطوری میشود که ما امروزه شاهد این حجم از کتابهای کمیک استریپ ترجمه هستیم. البته تلاشهایی برای تالیف و چاپ کتابهای کمیک استریپ در کشور شد که البته تلاشی شکست خورده بود و میتوان در فرصتی مناسب در مورد آنها صحبت کرد.
انتهای پیام