به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «یک: تا اواخر قرن نوزدهم میلادی، جنگ در سرزمین تروآ را افسانهای میان افسانههای یونانی میدیدند و روایتهایی را که از هومر و هرودت و سوفوکل و ویرژیل به جای مانده بود «تاریخ» محسوب نمیکردند. اما کشفیات باستانشناسی در شمال غربی ترکیه امروزی این نگاه را تغییر داد و قصه شهر تروآ به جمع روایتهای تاریخی آمیخته به افسانه راه یافت. در کاوشهای اوایل قرن بیستم، شهر از دل خاک بیرون زد، بعدتر در یونسکو ثبت شد و امروزه جزو مناطق گردشگری آن ناحیه است. سالهاست که بیشتر محافل دانشگاهی تردیدها درباره اصل ماجرا را کنار گذاشتهاند و وجود شهری متعلق به عصر برنز، کموبیش با همان ویژگیهای توصیفشده در سرودههای هومر را پذیرفتهاند.
دو: پاریس شاهزادهای مطرود از تروآ بود که هلن، همسر منلوس شاه اسپارت را فریب داد و با خود به تروآ برد. منلوس از برادرش آگاممنون کمک خواست و این دو، شاهان و قهرمان یونان را برای حمله به تروآ و تنبیه اهالی آن و پسگرفتن هلن بسیج کردند. جنگ، جنگ منلوس بود اما آگاممنون که برادر بزرگتر بود فرماندهی را به دست گرفت و این دو برادر، پیشاپیش همه قهرمانان یونان، سوار بر هزار کشتی از دریا گذشتند و در ساحل تروآ لنگر انداختند. برای جنگی سریع و کسب پیروزی آسان رفته بودند اما استحکامات دفاعی شهر و دیوار بلند آن، کار را دشوار کرده بود. پیروزیهای کوچک در نبردهای پراکنده تاثیری در جریان جنگ نداشت و رخنه به شهر نیز ناممکن بود.
سه: یونانیها از تصمیم به تسلیم تروآ برنگشتند و در آن سرزمین به جنگ ماندند. شهر را محاصره کردند. محاصرهای که ۱۰ سال بدون نتیجه طول کشید. قهرمانان دو طرف باهم جنگیدند، عده زیادی مُردند اما شهر سرپا ماند و تسلیم نشد. آشیل در نبردی تن به تن هکتور، قهرمان بزرگ تروآ را به خاک انداخت اما خودش به تیر پاریس کشته شد. پاریس نیز چندی بعد از پا افتاد و پایان جنگی را که خودش باعث و بانی آن بود به چشم ندید. سرانجام اودیسیوس که مکارترین همراه آگاممنون بود نقشهای متفاوت کشید و با تایید آگاممنون آن را به اجرا گذاشت. یونانیان اسب چوبی بزرگی ساختند و شماری از بهترین سربازانشان را در آن جای دادند. سپس چنان وانمود کردند که از ادامه جنگ منصرف شدهاند و به کشورشان برمیگردند. اسب چوبی را برای مردم تروآ باقی گذاشتند.
چهار: مردم تروآ این اسب چوبی را – که هدیه دشمن بود – به عنوان غنیمت و به نشان پایان جنگ، در چنین روزی از سال ۱۱۸۴ قبل از میلاد با خود به داخل شهر بردند. جشن گرفتند و شادی کردند. شبهنگام که برخی نگهبانان مست و برخی دیگر مثل اهالی شهر در خواب بودند، یونانیها به سرکردگی اودیسیوس از اسب بیرون زدند، نگهبانان شهر را کشتند و دروازه اصلی تروآ را باز کردند. یونانیها مثل سیل به داخل شهر سرازیر شدند و دست به کشتار زدند. همه اهالی را کشتند و بعد شهر را به آتش کشیدند. چه بر سر هلن آمد؟ بعد از مرگ پاریس، مرد دیگری از اهالی تروآ او را تصاحب کرد، اما این دومی هم پیش از پایان ماجرا کشته شد. پس از ختم خونین جنگ، منلوس، هلن را با خود به اسپارت برد و طبق روایتی، عنوان و جایگاهش را به او بازگرداند. طبق روایتی دیگر، هلن را به جزیرهای نزدیک اسپارت تبعید کردند. در آنجا به دست زنانی که شوهرانشان در جنگ تروآ کشته شده بودند به دار آویخته شد.»
انتهای پیام