سایه‌ات مستدام «سایه»!

امروز ششم اسفند ۱۴۰۰ خورشیدی غزلسرای پُرآوازۀ معاصر - امیرهوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی - مشهور به «سایه» یا «ه. الف. سایه» ۹۴ ساله می‌شود.

به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «۹۴ساله شدن سایه هم جای خوشحالی دارد هم نگرانی. خوشحالی به این خاطر که این بخت و فرصت را داشته و یافته که بیش از اکثر قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان این سرزمین، در این جهان بزیَد؛ در حالی که چشمۀ خلاقیت او همچنان جوشان است و هوش و حواس خود را از دست نداده است. اما چرا نگرانی؟ به یاد می‌آورم سال‌ها پیش در بیان خاطره‌ای گفته بود هشت - نُه ساله بوده که یکی از هم کلاسی‌های او از هوشنگ ابتهاج و دو نفر دیگر می‌خواهد نام خودشان و نام مادر و نه پدرشان را روی یک برگ کاغذ بنویسند تا شباهنگام نزد پدر برد و آیندۀ آنان را پیشگویی کند. آن مرد گویا روحانی و اهل‌ دل بوده و چند مورد را برای هر یک می‌نویسد. سایه می‌گوید چون از آن دو نفر بعدها جدا شدم، نمی‌دانم آن چه دربارۀ آنان گفته بود، تحقق یافت یا نه. اما دربارۀ من گفته یا نوشته بود که آیندۀ تو با «سخن» گره می‌خورد و خانوادۀ پرجمعیتی تشکیل می‌دهی و ۹۴ سال زندگی می‌کنی!

سایه می‌گوید: وقتی دو مورد اول محقق شد و دیدم مرا با شعر و موسیقی می‌شناختند و دور وبرم هم شلوغ است وقتی ۴۹ ساله شدم به یاد سومی افتادم و ترسیدم! چون خیال می‌کردم ۹۴ که خیلی دور از دسترس است چون زمان ما ۷۰ سال هم زیاد بود و احتمالا نوشته یا گفته بوده ۴۹ ولی هم‌کلاسی ما به اشتباه به عکس نوشته ۹۴ و خیلی مراقب بودم اتفاقی برای من نیفتد که یک وقت در ۴۹ سالگی از دست بروم!

این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کند و استاد می‌گوید: آن دو مورد که محقق شد. (هم سخن هم فرزند و خانواده) پس این سومی هم می‌شود و همان ۹۴ سال درست است. سایه هم در پاسخ می‌گوید: البته اگر نوع رانندگی شما پیشگویی را باطل نکند!

جدای این خاطره (که از حالا به بعد دیگر امیدواریم تحقق نیابد) دربارۀ سایه می‌توان گفت زادۀ رشت و بالیدۀ آن سامان و بعد تهران است و اگر چه به باورهای سوسیالیستی شهرت دارد و سال‌هاست دور از ایران زندگی می‌کند اما یاد ایران و عشق ایران همچنان در شعر او موج می‌زند و گواه این مدعا هم شعر سال گذشتۀ اوست با عنوان «‌از بُن جان» که در کُلن آلمان سروده و با این چهار بیت به پایان می‌رسد:

در نهان‌خانۀ جان، جای گرفته است چنان
 که به دل می‌گذرد گاه که من خود آن‌ام

گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خوانَد؟
خنده زد از بُن جانم که من‌ام، ایران‌ام

گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دلِ من
من همان عاشقِ دیرینۀ جان‌افشان‌ام

به هوای تو جهان، گردِ سَرَم می‌گردد
ورنه دور از تو همین سایۀ سرگردان‌ام

دربارۀ «سایه» چند نکته را به بهانۀ زادروز او می‌توان گفت:

اول این که دکتر میلاد عظیمی پارسال نوشت نگران «مرگ در غربت» است. نه نگران خودِ مرگ که به مرگ نگاه اپیکوری دارد. (ما و مرگ با هم روبه‌رو نمی‌شویم. چون تا ما هستیم، مرگ نیست و وقتی مرگ می‌آید او را حس نمی‌کنیم.) بلکه نگران مرگ در غربت و در شعری با همین عنوان آورده است:

احساس می‌کنم، خاکم در این مغاک، غریبه است
آری، بنفشه‌های لبِ جوی
اینجا زبان زمزمۀ آب را نمی‌دانند.

برای بازگشت البته مشکلی ندارد و سهم زندان خود را هم در دهۀ ۶۰ پرداخته است اما پس از شیوع کرونا و به دلیل  دسترسی به امکانات کلینیکی در کلن آلمان جابه‌جایی او با مخاطراتی همراه است.

به زندان بعد از انقلاب اشاره شد. بد نیست بدانیم در جریان بازداشت سران و چهره‌های مؤثر حزب توده در سال ۱۳۶۳ خورشیدی او هم بی‌نصیب نماند اما خیلی زودتر از دیگران خلاص شد و کار نه به حکم کشید نه اعتراف تلویزیونی. گویا به خواست شهریار در سفر رییس‌جمهوری وقت (آیت‌الله خامنه‌ای‌) به تبریز این آزادی رخ داد.

سایه خود نقل می‌کند که روزی در زندان از بلندگو «ایران، ای سرای امید» پخش می‌شده و او و دیگر زندانیان در حیاط قدم می‌زده‌اند. اصطلاحا در حال هواخواری بوده‌اند که یکی از مقامات زندان را در محوطه می‌بیند و می‌پرسد: شاعر این سرود یا ترانه را می‌شناسید؟ آن فرد پاسخ می‌دهد: نه! ولی خیلی زیباست و هر روز هم پخش شود سیر نمی‌شویم. سایه می‌گوید: شاعر آن من‌ام و مقام مربوطه غرق در حیرت می‌شود.

در همین زندان بود که دل‌تنگ درخت ارغوانِ خانۀ خود سرود:

ارغوان! شاخۀ هم‌خونِ جدا ماندۀ من

آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست

آن چه می‌بینم دیوار است…

سایه البته در بیان خاطرات خود در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» گفته است:‌ «من توده‌ای نبودم اما سوسیالیست بودم و هستم.»

جدای این و به عنوان نکتۀ سوم اما می‌توان آزادی او را به معجزۀ ادبیات هم نسبت داد؛ چندان که دکتر حسین خطیبی، رییس جمعیت شیروخورشید سرخ در سال‌های طولانی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی که به خاطر ریاست عالیۀ شمس پهلوی بر آن بعد از انقلاب تا مرز اعدام (با حکم شیخ صادق خلخالی) هم رفت به دلیل اشتهار به کتابخوانی و ادب‌دوستی و دکتری ادبیات، از مرگ و زندان طولانی جست و تا سال‌ها بعد هم در ایران زندگی کرد. یا تصور کنید دکتر پرویز ناتل خانلری که وزیر کابینۀ اسدالله علم در روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بوده هر چند بعد از انقلاب ۱۰۰ روزی به زندان افتاد اما با او مثل وزیر رژیم سابق آن هم در روز ۱۵ خرداد برخورد نشد و وجهۀ ادبی او چربید؛ اگرچه درست‌تر آن می‌بود که آن پژوهش‌گر و ادیب تکرارناپذیر را به مضایق مالی هم گرفتار نمی‌کردند.

نکتۀ دیگر دربارۀ سایه این که در جدال شعر کلاسیک و نو (که اوج آن مناقشه‌ای بود که میان حمیدی شیرازی و احمد شاملو درگرفت؛ تا جایی که بامداد شاعر گفت: «من حمیدیِ شاعر را بر دارِ شعر خود آونگ کرده‌ام») سایه که ابتدا شعر نو می‌سرود راه خود را جدا کرد؛ بدین گونه که غزل کلاسیک سرود اما با مضمون نو و چه کسی می‌تواند بگوید شعر او نو نیست چون وزن و قافیه دارد؟

وقتی سخن از شاعر به میان می‌آید البته بهتر آن است که با شعر خود معرفی شود نه با فراز و نشیب زندگی. پس این گفتار را با یکی از اشعار زیبا و ساده و دلنشین او به پایان می بریم:

تا تو با منی، زمانه با من است
بخت و کامِ جاودانه با من است


تو بهار دل‌کشی و من چو باغ
شور و شوقِ صد جوانه با من است

یاد دل‌نشین ای امیدِ جان
هر کجا روم روانه با من است


آرزو می‌کنیم غزل‌سرای بزرگ دیرتر از آن چه پیشگو بیش از ۸۰ سال قبل گفته بود، زندگی کند. (راستی هم غزلسَرا درست است هم غزلسُرا چون اولی از سَرایش می‌آید و دومی از سرودن!)

و دست آخر این که: سایه‌ات مستدام آقای سایه!

بخش‌هایی از متن و خاصه اشعار را در یادداشت سال پیش هم آورده بودم. چون نه شعر کهنه نمی‌شود نه در این یک سال اتفاق خاصی در زندگی ادبی او افتاده ولی خاطره پیشگو در یادداشت پارسال نبود چون با ۹۴ساله شدن سایه نسبت دارد و امسال آورده‌ام.

انتهای پیام

  • جمعه/ ۶ اسفند ۱۴۰۰ / ۱۱:۰۱
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400120604501
  • خبرنگار :