اینجا نت‌ها یخ می‌زنند

تهران چه معناهای متفاوتی در ذهن ساکنان و مسافرانش دارد. برای یکی جایی است برای کار و آرامش و برای دیگری خوابگاهی موقت برای به‌دست‌آوردن پولی ناچیز به قیمت دلتنگی و تحمل زمهریر زمستان.

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «از دستان یخ‌زده مردی که وسط یک کوچه بن‌بست ایستاده و آرشه را روی ویولن می‌کشد صدای بهار می‌آید؛ صدایی که به گوشم ملودی ترانه‌ای فولکلور به نظر می‌آید. سرش را قد آپارتمان‌هایی که محاصره‌اش کرده‌اند، بالا می‌آورد تا شاید شنونده‌ای اسکناس مچاله‌شده‌ای را از پنجره به پایین پرتاب کند یا کودکی ذوق‌زده با مبلغی ناچیز از پله‌ها بدود تا خودش را به او برساند. لخ‌لخ کنان ویولن را زیر بغل می‌زند، دستانش را در جیب کاپشن می‌گذارد تا گرم بماند و بدون هیچ انعامی خودش را به ابتدای کوچه می‌رساند، می‌نشیند روی پلکان و خستگی درمی‌کند.

این روزهای آخر سال مانند گذشته، کوچه‌های تهران از نوازندگان دوره‌گرد پر شده است؛ مردانی که از شهرها و روستاهای مختلف کشور خودشان را به تهران می‌رسانند تا از این طریق درآمدی به دست بیاورند و چرخ زندگی را بچرخانند؛ یکی با ساز یکی همراه آمپلی‌فایر قدیمی که ملودی پخش می‌کند و مرد دوره‌گرد روی ملودی طبل می‌زند. آنها را همه جا می‌توان دید. داخل پارک‌ها، روبه‌روی پیاده‌روی یک غذاخوری شلوغ که میزهایش را بیرون چیده است یا در کوچه‌هایی پر از آپارتمان‌های مسکونی. مردانی که از تنها مهارت نصف‌نیمه خود برای کسب درآمد استفاده می‌کنند و البته بعضی هم به نظر شبیه شاگردانی می‌آیند که کلاس نوازندگی را در ابتدای راه رها کرده‌ و به اصطلاح برای دل خودشان ساز می‌زنند.

یکی از آنها را در پارک اندیشه می‌بینم که روی صندلی روبه‌دیوار نشسته است. نامش محسن است و ۲۳سال سن دارد. محسن اهل گرگان است و وقتی خودش را معرفی می‌کند، با خنده می‌گوید: «نصف نوازنده‌های تهران گرگانی هستند.» امسال سومین سالی است که محسن از دی ماه به تهران می‌آید تا با ویولن‌زدن در کوچه و خیابان کسب درآمد کند: «پارسال اوضاع بهتر بود و مردم بیشتر انعام می‌دادند اما امسال تا حالا که بازار خیلی خوب نیست. همیشه اسفند اوضاع بهتر می‌شود و مردم دست‌به‌جیب‌تر هستند و من هم بیشتر در خیابان می‌مانم چون مراکز خرید شلوغ‌ترند.»

او تعریف می‌کند که محل رفت‌وآمدش هر هفته تغییر می‌کند و این هفته نوبت سهروردی شمالی و کوچه‌پس‌کوچه‌های آن است و هفته بعد نوبت یوسف‌آباد و هفته بعدترش... او دوست ندارد میزان درآمدش را بگوید: «بخور و نمیری درمی‌آید. بهتر از بیکاری است.» اما از همان درآمد به خانواده در گرگان هم کمک می‌کند: «پدرم ازکارافتاده است و من هم پسر کوچک خانواده هستم. ویولن زدن را از پدرم یاد گرفته‌ام و او هم از پدربزرگش یاد گرفته.» در شلوغی پارک از او می‌خواهم برایم‌ سازی بزند که با خجالت شروع می‌کند به نواختن.

محسن این سه ماه را در یکی از مسافرخانه‌های میدان راه‌آهن سپری می‌کند: «تنها مشکلش این است که سخت گرم می‌شود و این شب‌های برفی تهران واقعاً تا صبح یخ می‌زنم. آن قدر هم در طول روز در خیابان هستم که سرما توی استخوانم می‌رود و شب که به خانه می‌رسم حوصله درست‌کردن غذا هم ندارم. از بیرون یک ساندویچی چیزی می‌گیرم. بعضی روزها که کمتر حوصله کار دارم زودتر می‌روم و از برنجی که از شمال آورده‌ام دم می‌کنم و غذای خوبی می‌خورم.»

صابر حسابی در کوچه سروصدا به پا کرده است؛ بلندگوی کهنه‌ای که از دوشش آویزان است ملودی یک ترانه قدیمی را پخش می‌کند و او هم روی ساز کوچکش ضرب می‌گیرد. ساعت از هشت شب گذشته و سوز سرما و خستگی باعث شده صداهایی که او در حال تولید آن است بیشتر اغتشاش صوتی به نظر بیاید. با صابر که اهل لرستان است همقدم می‌شوم تا از روزگارش بپرسم.

تقریباً ۴۰ساله به نظر می‌آید و آن طور که می‌گوید ضرب‌زدن را از کودکی در جشن‌های محلی از یکی از پیرمردان روستا یاد گرفته است. او ساکن ورامین است و امسال اولین باری است که راهی کوچه و خیابان شده تا پولی دربیاورد: «کارگر ساختمانی هستم و وقت‌هایی که کار نباشد، نوازندگی می‌کنم.» انگشت‌های زمختش نشان از کار سنگین سالیان و سختی زندگی دارد. صابر دو فرزند قد و نیم‌قد دارد که هر کدام هزار جور خرج دارند. اجاره خانه و گرانی قیمت‌ها هم روی آن هزار خرج، او را مجاب کرده برای به‌دست‌آوردن روزی دل به دل خیابان بدهد: «فقط وقت‌هایی که حال و هوای روستا به سرم می‌زند و آهنگ لری می‌زنم حالم خوب است ولی نمی‌شود آنها را اینجاها زد. همینجوری روزی صد نفر غر می‌زنند که از کوچه بروم چون سرشان درد می‌کند.» برای صابر زندگی یعنی فرزندانش و با خنده می‌گوید: «خیلی‌ها لطف دارند و پول می‌دهند. خیلی‌ها هم بد برخورد می‌کنند که برای من مهم نیست. همین که شب دست خالی نروم خانه کافی است.»

لابد به این نوازندگان خیابانی برخورد کرده‌اید یا با صدای ساز و دهل گذرشان به کوچه شما هم افتاده است؛ صدایی که گاهی مانند نسیمی خنک داخل خانه نفوذ می‌کند و گاهی شبیه سروصدایی بی‌هنگام وسط شلوغی کوچه به نظر می‌رسد. در هر حال این نوازندگان خیابانی اگر می‌خواستند موسیقی متن زندگی خود را بنوازند شهر پر از غصه می‌شد اما آنها که غم را خوب می‌شناسند از آن می‌گریزند.

سهراب و علیرضا اهل سمنان هستند. یکی دهل می‌زند و دیگری‌ سازی بادی. با هم هماهنگ هستند و ریتم ساده‌ای می‌زنند که شبیه ملودی مراسم نوروزخوانی مازندرانی است. علیرضا می‌گوید: «ما در روستایی نزدیک مازندران زندگی می‌کنیم و این ریتم از بچگی توی گوش ما بوده.» سهراب و علیرضا را که ۳۵ یا ۴۰ ساله به نظر می‌رسند در کوچه‌های محله قلهک تهران می‌بینم که آرام‌آرام از کوچه‌ای به کوچه دیگر می‌روند. رفتار مردم با صدای ساز آنها گاهی خوب و گاهی با ترش‌رویی همراه است. آنها چند روز است که از سمنان آمده‌اند تا این ماه‌های آخر سال درآمدی در این شهر بزرگ به دست آورند؛ شهری که کوچه‌هایش تمامی ندارد. آن طور که خودشان می‌گویند از ظهر مشغول کار می‌شوند تا ۹ شب که دیگر وقت استراحت است. سهراب تعریف می‌کند که در خانه یکی از اقوام در شمیران‌نو همراه چند کارگر خانه به‌طور دسته‌جمعی زندگی می‌کنند و مبلغی هم به‌عنوان اجاره پرداخت می‌کنند: «ما هر دو متأهل هستیم و سعی می‌کنیم اینجا پول جمع کنیم تا شب عید جلوی زن و بچه سرمان پایین نباشد. دروغ چرا خودمان در روستا خانه و زندگی داریم اما در روستا کار پیدا نمی‌شود یا اگر هم باشد اندازه درآمد این چند ماهه در تهران نیست. برای همین می‌آییم اینجا. راستش راحت نیست. بالاخره دلتنگی زن و بچه هست و نگرانی‌هایی که گاهی یقه آدم را می‌گیرد. حرف زیاد است خلاصه این که ما هم اینجوری پول درمی‌آوریم.»

به حرف‌هایشان فکر می‌کنم. به این که تهران چه معناهای متفاوتی در ذهن ساکنان و مسافرانش دارد. برای یکی جایی است برای کار و آرامش و برای دیگری خوابگاهی موقت برای به‌دست‌آوردن پولی ناچیز به قیمت دلتنگی و تحمل زمهریر زمستان.»

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ / ۱۳:۲۹
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400111310153
  • خبرنگار :

برچسب‌ها