به گزارش ایسنا، در یادداشتی در عصر ایران نوشته مهرداد خدیر، روزنامهنگار، آمده است: «نوشتن دربارۀ بازرگان مستلزم اشاره به زمینههای مختلف تاریخی است. آن قدر زندگی او با حوادث مختلف از فضای پس از مشروطه تا اعزام محصلین به خارج از کشور، از نهضت ملیشدن صنعت نفت تا نهضت مقاومت و نهضت آزادی، از دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران تا فعالیتهای اجتماعی و مأموریت تشکیل دولت انتقالی و اتفاقات بعد از انقلاب مرتبط است که بر این پایهها ناخواسته تاریخ معاصر را باید نوشت و ... .
صراحت لهجۀ او به حدی بود که در اوج هیجانات انقلاب وقتی نام امام برده شد و جمعیت صلوات فرستاد، به طعنه گفت: «من اگر جای پیامبر اسلام بودم اعتراض میکردم که چرا برای من یک صلوات میفرستید و برای آیتالله خمینی سه صلوات؟» (یکی از روحانیون حاضر نیز البته با احترام پاسخ داد این سه نیز برای پیامبر است.) یا پس از ظهور جریان «خط امام» در نقد دولت موقت گفت: «این قدر خط امام، خط امام نکنید، خط امام در جیب من است.» اشارۀ او البته به دستخط امام خمینی در فرمان نخستوزیری بود و نمیدانست مهمترین چالش تشکیلات سیاسی متبوع او پس از خود او استناد به دستخط امام دربارۀ نهضت آزادی خواهد شد و ادعاهایی که دربارۀ تفاوت دستخطها درگرفت و این که خط و امضا هر دو از امام است یا خط آقای رسولی محلاتی است و امضا از امام و ادعاهای دیگر.
بزرگترین خدمت او از نگاه حامیان، پیوند دین و علم در روزگاری بود که تصور میشد دینداری با علم مدرن سازگار نیست؛ آن هم در روزگاری که اهل دانش یا به عقاید ماتریالیستی و چپ میگرویدند یا سکولار میشدند؛ هر چند واژۀ سکولار به معنی نگاه عرفی هنوز رایج نبود و این ویژگی ممتاز را هیچکس انکار نمیکند حتی آنها که مرگ بر لیبرال از دهان آنها نمیافتد.
بازرگان اما در عین کسب بالاترین تخصصهای دانشگاهی و استادی و ریاست دانشکدۀ فنی و تدریس دروسی چون ترمودینامیک و فعالیت در بخش خصوصی و سابقۀ ریاست هیأت خلع ید از شرکت نفت انگلستان و ایران، اهل نماز و نیایش و قرآن بود و کتاب «مطهرات در اسلام» را نوشت و نزدیکترین دوستان او روحانیونی چون طالقانی و مطهری بودند و وقتی هنوز انجمن اسلامی رایج نشده بود انجمن اسلامی مهندسین با نام او شناخته میشد.
بزرگترین اشتباه او از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی هم قبول ریاست دولت انتقالی انقلاب اسلامی و همراهینکردن با شاپور بختیار برای انتقال از پادشاهی مطلقه به جمهوری سکولار یا سوسیال دموکراسی ادعایی او بود.
اگر بنا بر ردیفکردن خدمات باشد میتوان به تألیف کتب مختلف، تأسیس نهادهای مدنی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و جلوگیری از خونریزی بیشتر در جریان انتقال قدرت اشاره کرد و منتقدانی مانند کریم سنجابی در کتاب «بیمها و امیدها» بزرگترین اشتباه او را اصرار بر تشکیل مجلس مؤسسان تدوین قانون اساسی به جای به رأی گذاشتن پیشنویسی میدانند که به امضای رهبری انقلاب و مراجع ثلاث قم رسیده بود. آن مجلس مؤسسان البته تشکیل نشد و به جای آن مجلس خبرگان با تعدادی کمتر کار بررسی پیشنویس را انجام داد؛ چنان که اصولی را به آن افزود.
طبیعی است که آن چه نزد برخی خدمت تلقی میشود، از نظر مخالفان میتواند خیانت باشد و این قضاوت دربارۀ کسانی که میکوشند در میانه قرار گیرند و از افراط جلوگیری کنند، تندتر و تلختر است؛ چندان که هم چوب را میخورند و هم پیاز را.
پنج سال پیش که دکتر یزدی جانشین او در نهضت آزادی درگذشت نیز هم سلطنتطلبان فحش دادند و به خاطر سر شکستۀ جلاد ساواک در فردای پیروزی انقلاب مؤاخذه شد. شگفتآور بود نصیری آن قدر جنایت کرده بود که خود شاه او را از پاکستان فراخواند و حتی قصد داشت محاکمه و اعدام کند و از زندان پهلوی به دست انقلابیون افتاد و کتک خورد و ابراهیم یزدی را متهم میکنند که چرا به از او گل نازکتر گفته؟ چرا؟ چون تبلیغ دو قطبی شده این طرف صداوسیماست و آن طرف من و تو و امثال بازرگان از هر دو سو چوب میخورند!
به عنوان کسی که کتابهای بازرگان را در نوجوانی و به رغم جذابنبودن برای آن سن خوانده و کنشهای او را از نزدیک پیگیری کرده و مجال گفتوگوی چهرهبهچهره به رغم اختلاف سنی بالای ۵۰ سال را داشته و بازرگان را انسانی یافته که بیش از هر امر دیگر گوهر وجود خود را جلا میداده و تا عمق جان به آزادی انسان در عین بندگی خدا و سر خم نکردن و تنندادن در عین انعطاف اجتماعی باور داشته بزرگترین خطا(ی سیاسی) و بزرگترین خدمت (اجتماعی و ملی و انسانی) او را چنین یافتهام:
«بزرگترین خطا نه قبول نخستوزیری یا استعفا یا نامۀ سادهانگارانه به شاه در آذر ۵۸ تا بازگردد و غائلۀ گروگانگیری ختم شود (در حالی که هفت ماه قبل نخستوزیر و وزیر خارجۀ او اعدام شده بودند) که کاندیدانشدن برای اولین دورۀ ریاستجمهوری بود.
تحلیلهای نادرست و جوّ ناشی از تسخیر سفارت آمریکا این تصور را ایجاد کرده بود که دیگر پایگاه اجتماعی ندارد؛ حال آن که آرای بالای او در تهران نشان داد چنین نیست و اگر نامزد و رییسجمهوری شده بود، اتفاقات دهۀ ۶۰ به گونهای دیگر رخ میداد و مثلا در یک مورد مصطفی چمران که هم مورد وثوق امام و آیتالله خامنهای و هاشمی رفسنجانی بود هم عضو نهضت آزادی و معاون او شاید فرمانده کل قوا میشد و جنگ هم زودتر تمام میشد و اگرهای دیگر که ممکن است برخی در حد گمانه یا خیال باشد اما این که نامزد نشد خطا بود. سال ۵۸ مثل سال ۶۴ نبود که به رغم نبودِ نظارت استصوابی به شکلی دیگر به او مجال شرکت در انتخابات ریاستجمهوری ندادند.
دربارۀ اشتباهات البته مناقشه فراوان است. مهمتر از همه این که آن چه در نگاه یکی خطاست، نزد دیگری عین صواب است و برعکس. کسانی که قرائتهای بعدی را نمیپسندند، شریعتی و بازرگان را متهم میکنند ناخواسته زمینۀ روی کار آمدن و قدرتگرفتن کسانی را فراهم آوردند که خود نیز با آنان همسو نبودند. در واقع به بازرگان حمله میکنند تا سخن دیگری بگویند و نقد بازرگان کمهزینهتر از هر گفتار دیگر است.
جدای اینها بزرگترین خدمت اما تلاش برای پایان جنگ ابتدا پس از بازپسگیری بندر خرمشهر در فاصلۀ سالهای ۶۱ تا ۶۶ و بعد با شدت بیشتر بعد از صدور قطعنامۀ ۵۹۸ بود که سرانجام بعد از یک سال پذیرفته شد. در نظر داشته باشید که در آن سالها هیچ صدای مخالف دیگری شنیده یا تحمل نمیشد.
برای پایان جنگی که ادامۀ آن را پرتلفات و خسارت میدانست به هر دری میزد. وقتی دید امکان ملاقات با امام نیست و دکتر یزدی هم از سال ۶۴ به بعد دیگر نتوانست به جماران برود، پیغام میفرستاد؛ تا جایی که از پسر عمۀ خود، مرجع فقید تقلید، آیتالله مرعشی نجفی، هم کمک خواست و ایشان تردیدهای شرعی خود برای جنگ در خاک عراق را منتقل کرد.
درست است که بازرگان را بیشتر بهعنوان چهرهای فرهنگی معرفی میکنند و نه سیاسی از حیث اشتهای قدرت اما اتفاقاً سیاستمداران واقعی کسانی هستند که اقداماتی انجام میدهند که در مقطعی حتی به منزلۀ خیانت تلقی میشود و بعدتر مشخص میشود خدمت بوده و عکس این گزاره هم البته صادق است. کما این که این روزها که منتقدان برجام در تکاپوی احیای آن با یاری مسکو هستند، بیشتر میتوان ادعاهای سال ۹۴ را داوری کرد.
اشتباهات بازرگان را میتوان ردیف کرد و هر که از منظری و خدمات او را نیز و باز از جنبههای گوناگون اما اگر تلاش او برای پایان جنگ قبل از درگذشت امام و کورترشدن گره جنگ، جان تنها یک نفر را نجات داده باشد کفایت میکند. اگر به این گزاره باور ندارید روایتهای مربوط به عملیات لورفتۀ کربلای چهار در سال ۶۵ را بخوانید که اتفاقا بالاترین تکاپوی پایان جنگ نیز در همان سال صورت پذیرفت یا فیلم «تنگۀ ابوغریب» را ببینید که نشان میدهد اگر کمی زودتر قطعنامه پذیرفته شده بود، آن جانهای پاک، به خاک نمیافتادند.»
انتهای پیام