علی فتحالهی در گفتوگو با ایسنا درباره معنا و آهنگ زندگی در اندیشه مولوی، با بیان اینکه مولوی دلیل گرایش انسان را به بحرانهای شوم، انجام اعمال و بیان اقوال بهصورت غیر هدفمند و تنها براساس عادت میداند، گفت: مولانا برای برونرفت از این حالت، هدفمند کردن اعمال را توصیه میکند و میگوید: «علم و حکمت زاید از لقمه حلال/ عشق و رقت آید از لقمه حلال.»
وی با بیان اینکه مولانا در حکایت مارگیری که اژدهای فسرده بیحس از سرما را مرده پنداشته و آن را برای جماعتی از بینندگان ارائه میدهد سبب دیگر بیمعنایی زندگی را ادعاهای گزاف و مفتون شدن انسانها در برابر امور پوچ، نامربوط و همچنین حیرتزدگی بیدلیل و غافلانه آنها میداند، اضافه کرد: از دیدگاه مکتب اسلام معنای واقعی زندگی را تنها در امری حقیقی یعنی پروردگار عالمیان باید جستوجو کرد؛ به گمان مولوی نیل بهمعنای واقعی زندگی تنها در گرو میراندن تن در مرارت عبادت و ریاضت نهفته است.
این مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرمآباد با بیان اینکه مولانا تحقق زندگی واقعی ابدی را در سایه و پناه ذبح اطیار اربعه نفس یعنی زدودن صفات رذیله حرص، شهوت، جاهطلبی و آرزوی دراز میبیند و در پاسخ به شخص نادانی که آرزوی نامیرایی و عدم زوال تمتعات دنیوی را نمیکند، ادامه داد: مولوی زندگی بدون مرگ را به خرمنی مهمل و ناکوفته و بیحاصل تشبیه کرده و میگوید: «عقل کاذب هست خود معکوس بین/ زندگی را مرگ بیند ای غبین/ زندگی در مردن و در محنت است/ آب حیوان در درون ظلمت است.»
فتحالهی با بیان اینکه مولوی تمام اجزای هستی را سرشار از معنا یا همان خدا میداند و همگان را به توجه به جلوات مختلف و متنوع هستی فرا میخواند، گفت: به زعم او زندگی فرآیندی جاری در کل اجزای هستی است که برخی از انسانها با اوهام و خیالات گذرای خودزنگاری از اوهام و خیالات بر رخسار آن کشیده و آهنگ حقیقی آن را از یاد بردهاند، تنها زندگان واقعی که اهل صلحاند، با آهنگ زندگی به حیات باقی دست یافتهاند، در حالی که ناکسان با جنگ و توقف در ظواهر بازنده و دلتنگان زندگانیاند و در این رابطه میگوید: «هر ذرهای دوان است تا زندگی بیابد/ تو ذرهای نداری آهنگ زندگانی؟/ در آینه بدیدم نفس خیال فانی/ گفتم: «چیی تو» گفتا: «من زنگ زندگانی»/ اندر حیات باقی، یابی تو زندگان را/ وین باقیان کیانند؟ دلتگ زندگانی/ آنها که اهل صلحاند بردند زندگی را / وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی.»
این عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد لرستان با بیان اینکه به زعم تایلور زندگی برای معنادار بودن بیش از هر چیز نیاز به شور و شوق دارد، گفت: مولانا عزم و همت آدمی را برای تعالی روحی و بهبود شرایط عموم مردمان ضروری میداند. وی تقویت اراده آدمی و رستگاری در زندگی را در گرو آموختن و شاگردی کردن میپندارد و میگوید: «مرغ با پر میپرد تا آشیان/ پر مردم همت است ای مردمان/ عاشقی کاآلوده شد در خیر و شر/ خیر و شر منگر تو در همت نگر/ هر که شاگردیش کرد استاد شد/ تو سپستر رفتهای ای کور لد.»
فتحالهی با بیان اینکه در بحث از معنای زندگی، زندگی شبکهای از تجربیات، تفکرات، برنامهها، اعمال، خاطرات، روابط اجتماعی، پیشفرضها و... است که به یکدیگر وابستهاند و با نوعی خودآگاهی که مشتمل بر سرشتی هنجاری است، اداره میشود و بر مبنای طرحی که خرد برای زندگی خود ترسیم میکند، شکل میگیرد، اضافه کرد: معنای زندگی از موضوعاتی است که همواره ذهن بشر را به خود معطوف کرده است و در بحران معنوی امروزی او را مورد تخیل روانشناسانه، فلسفی و کلامی قرار داده است در پرسش از معنای زندگی، لازم است کل زندگی انسان در متن جهان هستی مورد ملاحظه قرار گیرد.
وی با یادآوری اینکه واژه زندگی و دیگر واژگان مترادف آن از قبیل زندگان و حیات در قالب ترکیبات اضافی و وصفی با بسامدی در حدود ۵۶۷ بار در دیوان شمس و مثنوی معنوی به کار رفته است و نگرش مولوی بر زندگی برخاسته از تفکر عرفانی و سلوک شادمانه در سایه دولت دوست است، گفت: مولوی با تأسی به آیات قرآن در موازنه میان دنیا و عقبی، سرای جاودان آخرت را ترجیح میدهد به نظر میرسد مراد مولانا از «دنیا» در بسیاری از ابیات همین زندگی این جهانی باشد.
دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرمآباد افزود: غرور ناشی از عقلانیت محض و تجربهگرایی مفرط انسان، سبب دوری او از معنا و معنویت انسانی شده است به تعبیر مارکوزه، این جامعه نوین هرچند تجسم عقلانیت به نظر میرسد، اما در کل غیرعقلانی است؛ زیرا نابودکننده افراد، نیازها و تواناییهای ایشان است مولوی در بیان تأسف و حسرت مردگان از فوت فرصتها و موقعیتهای زندگی میگوید: «راست گفت است آن سپهدار بشر/ که هر آنکِ کرد از دنیا گذر/ نیستش درد و دریغ و غبن موت/ بلک هستش صد دریغ از بهرِ فوت/ حسرت آن مردگان، از مرگ نیست/ ز آنست کاندر نقشها کردیم ایست.»
وی با بیان اینکه مولانا هم انسان آرمانی افلاکی را میشناخت و هم انسان جسمانی مبتلای خاک را؛ از اینرو بیپروا و بیپرده، هم از پلیدیهای انسان سخن گفت و هم از پاکیهایش، اظهار کرد: مولوی با نقد جدی جهانشناسی و انسانشناسی فلاسفه، میکوشید با عبور از لایههای رویین روان انسان، به لایههای عمیقتر وی راه یابد و راز غفلت و غم و تنهایی اسنان را بیتکلف به وی بنماید و شادمانه زیستن و راه یافتن به مواجهه مستقیم با محبوب ازلی را به او بیاموزد.
این مدرس دانشگاه ادامه داد: در نگاه عارفان زندگی به معنی نفس کشیدن و رفتار غریزی نیست؛ بلکه به معنی تولد دوباره یافتن است.یعنی از حیات تیره نفسانی مردن و در عرصه فضیلتهای اخلاقی و روانی تولد یافتن است. مولوی در غزل «گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند/ صورت همه پران شود، گر مرغ معنی پر زند/ هر جان که اللّهی شود، در خلوت شاهی شود/ ماری بود ماهی شود، از خاک بر کوثر زند» در بیان گوهر وجود و معنای زندگی بر آن است که انسان میتواند در نزد خود بنشیند و با خود باشد و در حیات کوتاه خود در این جهان معنای حقیقی زندکی را دریابد.
وی با بیان اینکه اگر یکی از معانی زندگی لذت بردن از آن باشد، مولوی لذات درونی را بر لذات بیرونی ترجیح میدهد، زیرا کسی که به درون خود راه یافت و شادی را از درون ستاند، نه تنها از بیرون بینیاز است؛ بلکه هر آزار بیرونی را با طیب خاطر تحمل میکند و در این باره میگوید: «راه لذت از درون دان نه از برون/ ابلهی دان جستن قصر و حصون/ آن یکی در کنج مسجد مست و شاد/ وان دگر در باغ، ترش و بیمراد»، اضافه کرد: نکته قابل ملاحظهای که خوانندگان عزیز و علاقمندان به مولانا باید بدان توجه تام داشته باشند، نگرش عرفانی مولوی بر حیات انسان است.
فتحالهی ادامه داد: مولوی از دو نوع حیات یعنی «حیاتِ جان» و «حیاتِ نان» سخن میگوید؛ اما وی با شماتت طعنآمیز خود انسانها را به زندگی معنوی براساس سلوک عارفانه فرا میخواند و در این رابطه میگوید: «بس کن ای دونهمت کوتهبنان/ تا کیات باشد حیات جان به نان» و نیز میگوید: «زندگی و مرگ، سرهنگانِ او/ بر مرادِ او روانه کو به کو/ هر کجا خواهد، فرستد تعزیت/ هر کجا خواهد، ببخشد تهنیت/ هر کجا امر قِدَم را مَسلکی است/ زندگی و مردگی پیشش یکی است.»
دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرمآباد اظهار کرد: استاد شهیدی براساس آیه شریفه ۱۵۶ سوره بقره با این مضمون «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» بر آن است که به عقیده مولوی زندگانی انسان سراسر سفر از نقصان بهسوی کمال تا سرانجام بقا و وصول به حضرت حق است بر این مبنا مولوی حیات بسیاری از انسانها را عین مرگ تلقی میکند به زعم او زندگی در حکم دریایی است برای بط، حیاتبخش و برای کلاغان مرگزا میباشد و در این باره میگوید: «هست دریا خیمهای در وی حیات/ بط را لیکن کلاغان را ممات» به این جهت در بسیاری از موارد نگاه او ممکن است با نگرشهای اهل قال، قابل جمع نباشد؛ مگر آنکه ما بتوانیم زبان و پیام او را به صورت جامع دریابیم.
وی با بیان اینکه مراتب زندگی از نظر مولوی بدون تردید نگرش مولوی بر زندگی مادی و معنوی آدمیان متأثر از تعالیم وحیانی است، افزود: مولوی نگرش لهو و لعب پندارانه حیات مادی را از قرآن کریم آیات ۳۶ محمد(ص)، ۳۲ انعام، ۶۴ عنکبوت و ۲۰ حدید عاریت میگیرد و در نفی حیات مادی دنیا میگوید: «خلق اطفالند جز مست خدا/ نیست بالغ جز رهیده از هوا/ گفت دنیا لعب و لهو است و شما/ کودکیت و راست فرماید خدا/ از لعب بیرون نرفتی کودکی/ بی ذکات روح کی باشد ذکی.»
فتحالهی با اشاره به اینکه مولانا سرگرم شدن به لهو و لعب را خردسالی انسانها میپندارد؛ اما آدمی با نیل به کمال میتواند روح حیوانی را در خود بکشد، اظهار کرد: امام علی(ع) در نامه ۳۱ نهجالبلاغه بر آن است که آرزوهای نفسانی، عقل انسان را به غفلت وامیدارد مولانا تعبیر قرآنی لعبتانگاری زندگی را ناشی از غفلت انسانها دانسته است او معتقد است ستون این جهان مبتنی بر غفلت است و در این رابطه میگوید: «تا نگردد رازهای غیب فاش/ تا نگردد منهدم عیش و معاش/ تا ندرد پردهی غفلت تمام/ تا نماند دیگ محنت نیم خام.»
وی با بیان اینکه تنها فیض الهی و هوشیاری میتواند انسان را متنبه سازد تا با توجه به آخرت به ناپایداری عالم هستی پی ببرد؛ اما این امر باعث ویرانی و اضمحلال در اصول معیشت و اختلال در نظام جهان مادی میشود. پس حق تعالی خود غفلتی را بر دلهای انسان میگمارد تا حکمت خدایی در آبادی و انتظام عالم حسّ برقرار بماند، ادامه داد: البته اگر غفلت استمرار یابد، انسان حریصتر میشود و خلق ستوران به خود میگیرد. به این سبب است که حکمت خداوندی بر سبیل تناوب، گاه غفلت را بر دلها میگمارد تا مردم با کسب و کار و طلب لذات مادی، زندگی کنند و باز هم با هوشیاری و بیداردلی، لذتجویی و حرصآوری را نقض میکند تا در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار شود.
این مدرس دانشگاه اضافه کرد: مولوی دغدغه معاش را کار عقل جزیی تلقی میکند و گاه آن را عقل معاش هم میخواند.عقل جزوی همواره در اندیشه معاش است. عقل معاش آدمی را به بحثهای لفظی و عقلانی مشغول میگرداند. اگر انسان خواهان کمال است باید عقل معاش را کنار بگذارد. لذا مولوی ساحت اهل کمال را مبرای از آن میداند و در این رابطه میگوید: این سخن پایان ندارد موسیا/ هین رها کن آن خران را در گیا/ تا همه زآن خوش علف فربه شوند/ هین که گرگانند ما را خشممند.»
وی با بیان اینکه زندگی روحانی مولانا در تعارض میان حیات مادی و معنوی، اصالت را به بُعد روحانی انسان میبخشد، گفت: مولانا برای تحقق این امر توصیه میکند که دکان عالم جسمانی را باید بست و دکان دیگری را باید گشود و در این رابطه میگوید: «تو مکانی اصل تو در لامکان/ این دکان بربند و بگشا آن دکان/ شش جهت مگریز زیرا در جهات/ ششدره است و ششدره مات است و مات» ششدر بند شدن مهره در منتهای خانه، و راه حرکت نداشتن به خانه دیگر در بازی نرد است، ششدره کنایه از محبوس بودن آدمی در این عالم است او در بیان حکایت مرعوب ساختن شخصی زاهدی را که کمتر گریه کن مبادا کور شوی، توصیه به ترک کامجویی نفسانی و اندیشه معاش میکند و جسم را صرفاً مرکب تعالی روح میپندارد و میگوید: «همچو آن ابله که اندر داستان/ ذکر او کردیم بهر راستان/ زندگی تن مجو از عیسیات/ کام فرعونی مخواه از موسیات/ بر دل خود کم نه اندیشه معاش/ عیش کم ناید تو بر درگاه باش/ این بدان خرگاه آمد روح را/ یا مثال کشتیی مر نوح را/ ترک چون باشد بیابد خرگهی/ خاصه چون باشد عزیز درگهی.»
دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرمآباد با یادآوری اینکه مولانا در جای دیگر ضمن امیدبخشی به انسانها تصریح میکند همانطور که در پس دشواریها آسانی است، زندگی روحانی ابدی نیز در تداوم مرگ جسمانی نهفته است و در این باره میگوید: «یسر با عسر است هان آیس مباش/ راه داری زین ممات اندر معاش/ روح خواهی جبّه بشکاف ای پسر/ تا از آن صفوت برآری زود سر» پس یکی از متعالیترین اهداف زندگی در همه ادیان عشقورزی و تکامل روحانی است و مولانا حیات طیبه را امری گرانبها و ذیقیمت دانسته است که رسیدن به آن در گرو قبول دعوت انبیای الهی است، اضافه کرد: زندگی عشقمدارانه زندگی انسانی که بنایش بر عشق گذارده شده باشد، زندگی حقیقی است؛ اما زندگی که بر اساس احساسات و توهمات پایهریزی شده باشد، جان کندنی بیش نیست. پس باید پاکی درون پیدا کنیم و همه هم و غم ما یکی شود، تا به آن زندگی حقیقی دست پیدا کنیم و در این رابطه میگوید: «دین من از عشق، زنده بودن است/ زندگی زین جان و سَر ننگِ من است/ تیغ هست از جانِ عاشق گَرد روب/ زآنکه سیف افتاد مَحاَءُ الذنوب/ چون غبار تن بشد، ماهم بتافت/ ماه جان من هوای صاف یافت/ عمرها بر طبلِ عشقت ای صنم/ اِن فی مَوتی حیاتی میزنم.»
وی گفت: مولوی بر آن است که زندگی واقعی تنها از راه بندگی به دست میآید. لذا همواره تأکید میکند که زندگی، در پرتو عشق معنای حقیقی خود را پیدا میکند و در این رابطه میگوید: «هر که اندر عشق باید زندگی/ کفر باشد پیش او جز بندگی/ حسرت آزادگان شد بندگی/ بندگی را چون تو دادی زندگی/ میوهای شیرین نهان در شاخ و برگ/ زندگیِ جاودان در زیر برگ» و نیز میگوید: «وای آن زنده که با مرده نشست/ مرده گشت و زندگی از وی بجست.»
فتحالهی ادامه داد: مولانا از اینگونه زندگی اغلب با تعبیر «عیش» و به ندرت نیز با تعبیر «عشرت» و گاه نیز تؤامان از هر دو یاد میکند و میگوید: «شُکرِی عَلَی لذاتِهَا صبری علَی اَفاتِهَا/ یاساحتی قُم هَاتِها تا عِیش و خماری کنم» نزد عارفان، عشق اکسیری است که تمام احساسات منفی، ناتواناییهای احساسی و اختلافها را به نگرش مثبت و سالم میکند. از منظر مولوی عشق مهارتی خوش سودا، طبیب همه امراض و دردهای روحی انسان مانند حرص، نخوت و شهرتطلبی است و در این رابطه میگوید: «هرکه را جامه ز عشقی چاک شد/ او زحرص و عیب کلیِ پاک شد.»
وی اظهار کرد: از نظر مولوی عشق به انسان به وی معنویت و به روح او لطافت میبخشد او در پرتو عنصر «محبت» تلخیهای زندگی در کام آدمی شیرین، و مس وجود او زرین و دردها صافی و دردهایش شافی میشود. بر این مبنا او به کرات بر اهمیت عشق در حیات تأکید میکند و میگوید: «هرجا باشی و در هر حال که باشی، جهد کن تا مُحب باشی و عاشق» شمس برای عشق ویژگیهای بسیاری را برمیشمارد.زندگی شهودآمیز اساساً در مکتب و مرام مولانا، خداوند آرام و قرار زندگانی است پس زندگی بدون حضور محبوب و رضایت معشوق حقیقی ارزشی ندارد برای مولانا با خدا بودن کمال مطلوب دیدار خداوند مایه زدودن همه اندوههاست و در این رابطه میگوید: «آن کس که تو را دارد، از عیش چه کم دارد؟/ وان کس که تو را بیند، ای ماه چه غم دارد؟/ ای نازش حور از تو، وی تابش نور از تو/ ای آنک دوصد چون مه شاگرد و حشم دارد» لذا همواره در تمنای دستگیری او و نمایاندن گوشه چشم معشوق باید بود «چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا/ ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما/ بدو گویم به جان تو که بی تو ای حیات جان/ نه شادم میکند عشرت نه مستم میکند صهبا/ تو میدانی که من بی تو نخواهم زندگانی را/ مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی» به زعم او زنده بودن بدون مشاهده جمال خداوند مرگ است و در این باره میگوید: «ای بی تو حرام زندگانی/ خود بی تو کدام زندگانی/ بی روی خوش تو زنده بودن/ مرگ است به نام زندگانی.»
این مدرس دانشگاه آزاد لرستان با بیان اینکه واژه معنا در عبارت معنای زندکی به فرایند روزمره زندگی انسان اشاره ندارد و امری فراتر از زندگی روزمره را مدنظر دارد معنا در این عبارت دو معنای مختلف میتواند داشته باشد نخست حالتی که در آن معنا به معنای هدف زندگی است در این حالت، «هدف زندگی» مربوط به فردی میشود که زندگی میکند زیرا هدف داشتن، فقط شامل افراد عاقل و صاحب اراده میشود دوم صورتی که در آن، معنا به معنای «ارزش زندگی» است، گفت: بسیاری از بحرانها و تعابیر حیات مدرن مانند روزمرگی، مصرفزدگی افراطی، بیگانگی و تنهایی، شکاکیت و همرنگی با جماعت و تبعیت از افکار عمومی، محصول زندگی معاصر است؛ اما به سبب عدم وجود مرز روشنی میان بحرانها و با اندکی تسامح و با قرائت و تفسیری دیگر، بسیاری از بحرانها قابل ادغام است. لذا، مولانا در یک حکایت به چندین مؤلفه اشاره کرده است البته با عنایت به اینکه بسیاری از آثار کلاسیک گذشتگان ما برگرفته و متأثر از وحی و حتی تفسیر کلام آسمانی خداوند حکیم است، لذا برای همیشه تاریخ بشریت کاربرد دارند.
انتهای پیام