این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا درباره استفاده نویسندگان از حیوانات در ادبیات داستانی اظهار کرد: نویسندهها بنابر محتوایی که در ذهنشان بوده و مخاطبی که میخواستند برای آنها بنویسند، همچنین فرمی که برای داستان در نظر میگرفتند، کاراکترهای حیوانی را انتخاب میکردند؛ مثلا قصههای لافونتن یا هانس کریستین اندرسن. اگر اندرسن برای «جوجه اردک زشت» کاراکترهای انسانی استفاده میکرد، آیا میتوانست مفهومی را که در ذهن داشت به مخاطب برساند؟
او سپس گفت: در گذشته از حیوانات در داستانها استفادههای تمثیلی میکردند و میخواستند آموزههایی را به مخاطبان منتقل کنند، یا نویسندهها از آنها به صورت سمبولیک استفاده میکردند، مثلا جورج اورل در «قلعه حیوانات» و یا عبید زاکانی در «موش و گربه». آنها آن کاراکترها را بسته به فرم و شکل و اندیشههای مختلف و شرایط جامعهشناسی آن زمان در داستانها به کار بردهاند و این چیزی نبوده که بخواهند از سر محدودیت به لحاظ کاراکتر حتما به کار ببرند.
شفیعی در ادامه بیان کرد: در ادبیات کودک خودمان و یا ادبیات کهنمان کاراکترهای حیوانی به دلیل جنبههای تمثیلی بودنشان، مورد استفاده قرار میگرفتند؛ روباهِ مکار، گرگِ طماع و شیر دوراندیشی که همیشه سلطان بوده. اینها تیپهایی است که از مردم گرفته شده و در قالب حیوانات در داستانها آمده است. الان هم از کاراکترهای حیوانی استفاده میشود و فکر میکنم جنبههای تمثیلیاش بیشتر باشد تا جنبههای حکمی و آموزهایاش و این وجه تفارقی است که همیشه به شکل حکمی بوده و الان جنبههای سمبولیک و ماوراییاش بیشتر است و استفاده از کاراکترهای حیوانی جنبههای فانتری دارد.
نویسنده «طنزهای شیرین زهرالربیع»، «قصههای شب» و «کفشهای بابا» درباره اینکه آیا پرداختن به حیوانات به حفظ گونههای مختلف منجر میشود، اظهار کرد: برای این موضوع باید درباره زیست حیوانات شناخت داشته باشیم و مسائلی را که افواه عمومی نسبت به آنها شکل گرفته، تغییر دهیم. ادبیات تمثیلی بر ذهنیت مردم تأثیر داشته مثلا همه روباه را مکار میدانند، خرس را حیوانی تنبل و سودجو میدانند و جغد را شوم میپندارند و... این تأثیرات متقابل ادبیات سمبولیک بر واقعیت هم وجود دارد. چندی پیش کتابی درباره گربهها میخواندم با عنوان «گربه راهنمای ما» که خیلی قشگ گربهها را تفسیر کرده بود، اینکه گربهها اصالتا فیلسوف هستند، حواسشان به اطرافشان است و همه چیز را میسنجند، صفاتی از گربهها را بیان کرده بود که انسان میتواند از آنها درس بگیرد، انعطاف بدنی که گربهها دارند، کش و قوسی که به خود میدهند همان حرکاتی است که در یوگا وجود دارد، به راحتی به کسی نزدیک نمیشوند و یا انرژیای که گربه دارد سطح فرکانس بالایی دارد و باعث لطافت انرژی انسان میشود. اینها بحثهای تازهای درباره حیوانات است که باید گفته شود.
نویسنده «گذری بر خاک نمناک» افزود: اگر بخواهیم نگاهمان به حفظ موجودات باشد، تمثیل و استعاره از اطراف حیوانات محو میشود و باید چیز عینی را جلو چشم خود داشته باشیم که به عنوان موجودی در چرخه هستی ما است و اگر نباشد این چرخه لنگ میزند؛ فلامینگو از فلان سرزمین میآید در تالاب ایران، اما تالاب دیگر نیست، لکلکها روی درختها مینشستند و الان جنگلها از بین رفتهاند و آنها خانهها را به جای جنگل اشتباه میگیرند یا یاکریم و کبوتر در جاهای عجیب و غریب لانه میسازند، آنها به صورت غریزی رفتار میکنند و حلقه گمشده را نمیتوانند درک کنند. اگر از یوزپلنگ بگوییم و از زیستگاهش اطلاع داشته باشیم میدانیم خشمش از چیست و چرا وارد شهر میشود. یا سگهای گرسنهای که به شهر میآیند و انسانها را گاز میگیرند. اینها از عدماطمینانی است که از انسان به آنها دست میدهد. این خود سوژه داستان است و موضوع حساس است. همه ما انسانها و حیوانات در یک چرخه هستیم و اگر به آنها بیاعتنایی و ظلم شود، به خود طبیعت و انسان برمیگردد.
شفیعی با تأکید بر اینکه هیچچیز در طبیعت بیهوده آفریده نشده است، خاطرنشان کرد: ما انسانشناسی داریم، فلسفه انسانشناسی داریم، زبانشناسی داریم، حیوانات هم فلسفه و زبان خاص خود را دارند و باید به آنها پرداخته شود نه اینکه بیهوده رها شوند. باید بدانیم که اگر زیستگاه حیوانی نابود شود آنها مجبورند یا کوچ کنند یا از بین بروند و یا وارد شهر شوند و کارهای انسان را مختل کنند. باید ببینیم دشمنی با حیوانات در ایرانیها از کجا میآید، بچهها گربه که میبینند دنبالش میروند و سنگ پرتاب میکنند، این از کجا نشأت میگیرد؟ از آنجایی که بزرگترها میگویند گربه دیدید رویش آب بریزید! اگر از ابتدا شناخت از حیوانات به صورت صلحجویانه باشد، این اتفاق نمیافتد. حیوانات میتوانند جنبههای درمانگرایانه داشته باشند اما از اول گفته شده و یا میشود که گربه کثیف است یا... و اینها در ذهن بچهها میماند و بزرگ که میشوند اگر این حیوانات را ببینند اولین چیزی که برمیدارند سنگ است. یا میگویند کلاغ دزد است و طلا میدزدد. این تصورات منفی در انسان تأثیر دارد.
او درباره تغییر این نوع نگرشها در ادبیات داستانی هم گفت: تغییر این ذهنیت سخت است مگر اینکه داستان تأثیرگذاری باشد و نویسنده بتواند راه و روشی برای داستان بچیند و یا با یک محتوای نو و فرم جدید، چیزهایی را که بوده از بین ببرد. البته خود انسان نیز باید قدرت تفکیک داشته باشد که آن زمان تمثیل بوده و میتوان هزار جور از یک موقعیت و حیوان نوشت و از آن یاد کرد. در واقع با قدرت متن و شناخت میتوان این نگرهها را تغییر داد. از طرف دیگر برای قدرت تفکیک نیازمند آموزههای فلسفی و روانشناسی در مدارس به بچهها هستیم تا ذهنشان پرورده شود. میگویند فلسفه ورزش ذهن است و این نوع نگرش و پرورش در ادبیات نیست و زمانی که نباشد ذهن تنبل شده و تفکیکپذیر نیست. به نظرم ارگانهایی که فعالیت فرهنگی دارند، آموزش و پرورش، حوزه هنری، کانون پرورش فکری و یا دیگر ارگانهایی که در رشد و توسعه بچهها کار میکنند باید در این زمینه اقدام کنند مثلا فراخوانی درباره یک سوژه اعلام کنند تا داستانها و مقالاتی نوشته شود و یا در مدارس و دانشگاه درسهایی درباره سلوک حیوانات داشته باشند تا شناخت بیشتر شود، اینکه اگر محیط زیست نباشد، انسان هم نیست و اگر شناخت نسبت به محیط زیست و حیوانات نباشد، ذهنها دگم میمانند و پیشرفتی ندارند.
انتهای پیام