مواظب باش!
دوست باشیم یا فامیل یا خانواده، فرقی نمیکند؛ وقتی همدیگر را میشناسیم انگار دوست داریم از یکدیگر حمایت کنیم؛ حمایتی که تلفیقی است از مسئولیتپذیری و عاطفه؛ دو مؤلفهای که در مواقع حساستر، پرخطرتر، بحرانیتر یا دستکم در شرایطی که «بالقوه» میتواند خطر بیشتری داشته باشد، پررنگتر و جدیتر میشود. اغلب ما هر روز خیابانهای شهرهای خود را میبینیم، رفتوآمد خودروها و نحوه رانندگی و حرکت مارپیچ و بیقید برخی موتورسواران را میبینیم و گاهی هم از آن هراس به دلمان میافتد. این موقعیت، در تهران، بخصوص در مناطق مرکزی و تجاری و پررفتوآمدتر پایتخت ترسناکتر هم به نظر میرسد. یک سمت، مسیر حرکت خودروهاست، از سمت دیگر اتوبوسها میتازند و موتورسیکلتها هم که ممکن است از هر جا ناگهان ظاهر شوند. وقتی قرار است از میان چنین موقعیتی عبور کنیم و کنارمان دوستی، فرزندی، مادری یا عزیزی است، دیگر چه فرقی دارد در پیادهرو با هم بحث و جدل میکردیم یا حرفهای عاشقانه میزدیم یا اصلا با هم قهر بودیم؟ در میان مهلکۀ دوچرخها و چهارچرخهای فلزی، یا شاید در میان هر مهلکه دیگری، خودآگاه یا ناخودآگاه، هوای همدیگر را داریم. برای من عرض خیابان بزنگاهی است که با همه خطرهایش میتوان برای لحظاتی هر چند کم عشق و عاطفه را درآن دید. فقط کافیست گوشهایی ایستاد و به آدمهای این روزگار و دوران نگاه کرد. دستهایی که در یکدیگر قفل میشوند. نگاههایی که هراسان میشوند. فاصلهایی که دیگر وجود ندارد.
پرسه در خیابان - ۴۷