بیجاشدگان کابل

 از آن ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺐ، آن روزﻫﺎی ﮔﻨﮓ و گیج و از آن ﺗﺮس پیش از آن ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺸﺪه ۲۵ ﺳﺎل می‌گذرد. ﻫﻤﺎن حسی که ﻣﺠﺪد اﻣﺮوز ﻟﻤﺴﺶ می‌کنم. اﻧﮕﺎر ۲۵ ﺳﺎل کوچکتر ﺷﺪه‌ام. ﻫﻤﺎن دخترکیﮐﻪ از دﯾﺪن ﺗﺮس در ﭼﺸﻤﺎن ﭘﺪر و ﻣﺎدر و ﺧﻮاﻫﺮان و ﺑﺮادراﻧﺶ ﺗﺮﺳﯿﺪه ﺑﻮد. ﻃﺎﻟﺐ ۲۵ ﺳﺎل ﻗﺒﻞ، ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ روزﻫﺎ، ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻤﺎﯾﻞ و ﻟﺤﻦ و ﺳﺨﻦ ﺑﺮ ﺷﻬﺮ و ﺧﺎﻧﻪ و ﺧﺎﮐﻤﺎن و ﺳﺮﻣﺎن آﻣﺪ و ﺑﻪ اﻧﺪازه یک ﻋﻤﺮ اﻣﺎ ۵ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺮﭼﻪ می‌توانست و نمی‌بایست ﮐﺮد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


پدرم ۷۳ ساله متولد پروان

 مهندس هواپیمای جنگی میک ۲۱ روسی و هواپیما نظامی مسافربری ان ۲۶ ان ۳۲ یا انتونوف ساخت ساخت شوروی قدیم

۴۰سال خدمت در دولت افغانستان باز نشسته و ۲۰سال مهاجر در ایران

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

دستخط و نامه درخواست پناهندگی مادرم به سازمان ملل و امور پناهندگان

مادرم  متولد پروان ۶۳ سال خانه دار

        

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

روایت من

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: audio/mp3

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


منزلمان

ما، من و خانواده ام، نه همه شان، فقط آنها که خواستند و توانستند؛ درست همانروزی که آمریکا، جایش را با طالب عوض کرد از مرز وارد ایران شدیم. پناهنده شدیم. خوشحال بودیم که زنده ایم اما انگار خودمان را آنسوی مرز جا گذاشته بودیم. هنوز هم بعد از ۲۰سال همانی نشدیم که بودیم. ما در آوارگی، با هرآنچه که نتوانستیم با خود بیاوریم و درآن خاک جا گذاشتیم خانه ای ساختیم تاکه شاید بتوانیم حتی برای یک لحظه آن زندگی پیش از طالب را زندگی کنیم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


هویت‌مان

حالا، پس از ۲۰سال به هر گوشه‌ای از خانه مان که نگاه می‌کنم، دوباره آن روزهای سیاه را به یاد می‌آورم. امروز هر آنچه که می‌بینم و می‌شنوم و می‌خوانم، از مزار و هرات و کابل، همه را در آن ۵سال لمس کرده‌ام و می‌دانم که چه ترسی برجان مردمم هست. خوب میدانم که کودکان سرزمینم ترس را از نگاه والدینشان می‌فهمند و می‌ترسند. خوب می‌دانم که چیزی تغییر نکرده است. درست همان شمایل و لحن و سخن

خدایا، خواهران و برادرانم؛ خدایا افغانستانم را از شر سیاهی برهان.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


خانواده‌مان

از راست: 

۱.پتونی، لیلا، محمد فواد همراه پدر

 این عکس در آخرین سال قبل اشغال افغانستان توسط طالبان گرفته شده است. پتونی دختر سوم خانواده و شادترین عضو خانواده بهد از سقوط کشور به دست طالبان و وخیم شدن وضعیت اقتصادی خانواده بیمار می‌شود به دلیل نرسید دارو و غذا بعد مدت کوتاه به کما می رود و می شود دلیل مهاجرت این خانواده به ایران. برای نجات جان این دختر خانواده تمام دارایی شان که فقط وسائل خانه‌شان بود را می‌فروشند و برای درمان دخترشان راهی ایران می‌شوند وی یک ماه بعد از ورود به ایران فوت می‌کند.

۲.محمد فواد آخرین پسر خانواده

متولد مزار شریف در زمان اشغال طالبان کودکی خردسال بود. در آن زمان به دلیل نبود کار و فعالیت و وضعیت بد اقتصادی مردم، کودکان زیادی دچار بیماری‌های سخت و درد و رنج شدند و متاسفانه خیلی از کودکان در سال‌های اشغال جان خود را از دست دادند. محمد فواد در زمان جنگ آمریکا با طالبان به ایران مهاجرت کرد. ولی سال‌های اخیر و با موج مهاجرت که به سمت اروپا اتفاق افتاد به آلمان مهارت کرد.

۳.عبدل فتاح - دایی من

در زمان اشغال دولت افغانستان توسط شوروی نیروی ارتش دولت بود.  وی در زمان جنگ نیروهای جهادی با دولت شهید شد.

۴.محمد عیسی متولد پروان

 تکنسین هواپیمای جنگی میگ۲۱  ساخت شوروی قدیم در مزارشریف در دولت قبل از طالبان. بعد از اشغال افغانستان توسط طالبان نیروهای نظامی و هوایی، تعداد زیادی ناپدید شدند تعدادی زندانی شدند و تعدادی خانه نشین. محمد عیسی بعد از طالبان خانه نشین شده و در دوران حکومت حامد کرزای به دلیل تغییر دولت از دولت روسی به دولت آمریکایی خیلی از نیروهای نظام قدیم دیگر نتوانستند به شغل سابق خود برگردند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


خانواده‌مان

از راست: 

۵.محمد عارف

تکنسین هواپیمای آنتونوف ان ۱۲ و۲۶ و۳۲  ازسال ۱۳۷۰ الی ۱۳۸۰. وی نیز سرنوشتی مشابه دو برادر دیگرش داشت.  محمد عارف اکنون در ایران زندگی می کند. وی مشغول به راویز بندی است.

۶.از راست محمد فرهاد پسر چهارم خانواده به همراه دو دوست خود در عید سال نو قبل از اشغال طالبان در عکاسی های قدیم گرفته شده است

وی در زمان اشغال طالبان دانش آموز بود اما به دلیل وضعیت بد اقتصادی مجبور شد همزمان با درس خواندن به کارگری برای رستوران و کار در طباخی بپردازد، همزمان با حمله آمریکا به افغانستان وی برای نجات جان خواهر بیمارش به همراه خانواده به ایران آمد. در ایران به دانشگاه تهران رفته و در رشته پزشکی مشغول تحصیل شد اما به دلیل وضعیت بد اقتصادی خانواده ترک تحصیل کرد ومجبور به کار در ساختمان شد.

۷.از رسم و رسومات ما، چیز زیادی نمانده است، سال ها دور از وطن و زندگی کردن در فرهنگ کشور های دیگر به عنوان مهاجر باعث شده است هرکسی به شکل فرهنگ همان کشور دربیاید، این بحران فرهنگی به دلیل مهاجرت اگر ادامه داشته باشد شاید سال های زیادی طول نکشد برای از بین رفتن کامل فرهنگ و رسوم خود افغانستان.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


پروان (شمالی) سرزمینی حاصل خیز و سر سبز است

پروان(شمالی) سرزمینی حاصل خیز و سر سبز است مردمانش بیشتر کشاورزند و والبته نظامی. تاریخچه غنی و پر از داستان‌های شهامت است، سرزمینی آرام در شمال کابل.

*به دلیل آنکه طالبان در جستجوی خانه به خانه به دنبال افرادی هستند که قبلا نظامی بوده‌اند و به دلیل نگرانی از شناسایی این افراد و به خطر افتادن امنیت شان بعضی از تصاویر شطرنجی شده‌اند.
 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 

عکس: یاسمن پروانی

  • یکشنبه/ ۱۴ شهریور ۱۴۰۰ / ۱۰:۵۰
  • دسته‌بندی: فتوبلاگ
  • کد خبر: 1400061409984
  • خبرنگار :