زندگی در میان دود و خاکستر+فیلم

ردپای سیاه شعله‌های آتش از در ورودی و ذوب شده خانه بیرون زده و حکایت از درون سوخته خانه‌ای دارد که روزگاری سرپناه یک خانواده ۶ نفره بوده، اما حالا چیزی جز دود و خاکستر از آن باقی نمانده است.

مادر با کودکی در آغوش در ورودی این خانه تاریک ایستاده است. پا که به پارکینگ کوچک ۲۰ متری و مسقف خانه می گذاریم دیگر چشم، چشم را نمی بیند. در و دیوار و سقف خانه سوخته و بوی دود و نم و صدای خرده شیشه و گچ و خاک زیر پا، نشانه های آشکاری است که می گوید این خانه قابل سکونت نیست.

زن و مرد جوان و چهار فرزند از ۱۳ تا یک ساله اما هنوز در این خانه زندگی می کنند! خانه ای که هیچ چیز از آن باقی نمانده و دار و ندار اندک خانواده سوخته و دود هوا شده است.

در ورودی کوچک خانه، رختخواب و لباس و وسایل سوخته روی هم تلنبار شده و روی زمین به سختی فضایی به اندازه یک پتوی نیمه سوخته و کهنه برای خوابیدن باز شده است.

آخرین بقایای یک زندگی

با چراغ قوه باید وارد اتاق نشیمن خانه ای بشویم که هر گوشه اش حکایت از درد و رنج دارد؛ لنگه کفش های صورتی و قرمز دخترها، عروسک نیمه سوخته و بی سر، لباس های سوخته، قاب شکسته، ظروف ذوب شده گوشه و کنار خانه رها شده و بعضی از وسایل خانه هم به قدری سوخته که اصلا معلوم نیست چه بوده اند. یخچال و اجاق گاز و تلویزیون سوخته و خیلی از وسایل دیگر را این چند روز از خانه بیرون برده اند و این ها تقریبا آخرین بقایایی است که نشان می دهد تا چند روز قبل اینجا خانواده ای زندگی می کردند، دور یک سفره جمع می شدند، شب ها تلویزیون تماشا می کردند و گاهی شادی و گاهی غم داشتند.

حالا هیچ چیز، حتی یک وسیله سالم هم از آن زندگی باقی نمانده! کنتور برق کامل منفجر شده و جایش روی دیوار خالی است، از کف خانه تا دیوار و سقف، همه سوخته و تمام سیم کشی برق و لوله کشی آب و گاز از بین رفته است.

به گزارش ایسنا، این خانه استیجاری ۶۰ متری، با یک اتاق نشیمن، یک اتاق خواب خیلی کوچک، آشپزخانه جمع و جور و حمام و سرویس بهداشتی، در یکی از محلات حاشیه نشین و فقیر شهر اصفهان قرار دارد که به محله پایین و پاتوق خلافکارها، معتادان و کارتن خواب ها معروف است، چیزی که در مسیر رسیدن به خانه به چشم دیدیم.

هیچ سرپناهی، به جز سقف و دیوار

به هر حال خانه سرپناهی برای این خانواده بود؛ خانواده ای که حتی حالا که همه خانه سوخته و چیزی از آن باقی نمانده جز یک سقف و چند دیوار، جایی برای رفتن ندارند و شب را در میان خاکستر و دود به صبح می رسانند.

روز قبل از تاسوعا بود که این خانه در آتش سوخت و رویاها و آرزوهای یک خانواده شش نفری را خاکستر کرد، اما کودکان معصوم خانه هنوز چشم امید به کمک جوانان غیور محله دارند که لحظه ای از حال آنها غافل نبوده و تلاش می کنند با کمک خیران، به این خانواده زندگی دوباره ای بدهند.

با همراهی آقا سید، جوان دهه هفتادی و جهادی محله که برای تمام مردم این منطقه شناخته شده است به دیدار این خانواده رفتیم.

مریم، مادر ۲۸ ساله خانواده که در بدو ورود او را با دختر بزرگتر خانواده اشتباه می گیرم، جثه ای کوچک و چهره ای کودکانه دارد. به سختی سر صحبت را با او باز می کنم و درباره اتفاقی که برای خانه اش افتاده می پرسم.

مریم می گوید: روز قبل از تاسوعا بود، می خواستیم خانه را سم پاشی کنیم و کل وسایل خانه را داخل پارکینگ برده بودیم. دختر بزرگم یک لباس روی سیم برق انداخته بود و وقتی برق قطع و وصل شده بود انگار لباس آتش گرفته و روی وسیله ها افتاده بود.

خانه کوره شده بود!

آن روز همه بیرون از خانه بودیم، من رفته بودم نانوایی، اما فاطمه دختر بزرگم همین جا در محله بود. وقتی دود از خانه بیرون می زند دخترم وحشت می کند و حتی وقتی آتش نشان ها می رسند به قدری شوکه بود و زبانش بند آمده بود که نتوانسته بود در خانه را باز کند، برای همین آتش نشانان قفل در خانه را شکستند تا بتوانند وارد خانه شوند.

وقتی رسیدم آتشی بیرون می زد که انگار خانه کوره شده بود! نیم ساعت طول کشید تا آتش خاموش شد. شب اول در کوچه خوابیدیم اما همسایه ها اعتراض کردند و بعد هم که دیگر آقا سید و دوستانشان به کمک آمدند و وسایل سوخته را بیرون بردیم تا جای خوابی داشته باشیم.

پس این چند روز را همین جا سپری کردید؟

بچه ها گاهی می روند خانه عمویشان که این خانه هم مال اوست و به ما اجاره داده است. خودم کسی را اینجا ندارم و فقط خواهرم هست که خودش هم سه بچه کوچک دارد. بقیه خانواده ام هم که اینجا نیستند و با این وضعیت کرونا نمی توانند بیاید اصفهان.

از شغل پدر خانواده می پرسم. مریم می گوید قبلا نقاش ساختمان بوده اما چند سال قبل وقتی برای خرید به مغازه ای رفته بوده، چند نفر که با صاحب مغازه مشکل داشتند داخل مغازه ریخته بودند و دو قداره هم به دست مصطفی زدند و دستش را از کار انداختند.

شوهرت به جز بیکاری، مشکل دیگری هم دارد؟ مثلا اعتیاد؟

مریم می گوید نه، قبلا داشت ولی ترک کرده است.

این چند روز را در همین خانه سپری کردیم، کسی به کمک ما نیامد فقط آقا سید و بچه های بیت الزهرا(س) کمک کردند و فقط داریم وسیله سوخته از خانه بیرون می بریم.

باید این خانه را از نو بسازیم

مرضیه کوچولو از خواب بیدار شده و درآغوش مادرش با تعجب به ما نگاه می کند. مریم می گوید: باید خانه را درست کنیم، چون اگر صاحبخانه برادر شوهرم هم نبود باید خانه را مثل روز اولش کنیم. شاید اگر کسی دیگر به جز برادر شوهرم بود الان همینجا هم نمی توانستیم بمانیم و آواره کوچه و خیابان بودیم. خانه را ۱۰ میلیون و ماهی ۳۰۰ هزار تومان اجاره کرده بودیم، چون برادر شوهرم است وگرنه با این پول جای دیگری را هم نمی توانیم پیدا کنیم.

وسیله زیادی در جهیزیه ام نداشتم، اما همین وسایل کل زندگی مان بود...

کودکان غصه دار...

 فاطمه ۱۳، احمد ۱۰، رقیه ۸ و مرضیه یک سالش است. مریم می گوید بچه های کوچک تر خیلی متوجه نمی شوند و بیشتر برای تلویزیون غصه می خورند، اما دختر بزرگش فاطمه خیلی ناراحت است و غصه می خورد، مدام می گوید تقصیر من بود که خانه سوخت...

مریم می گوید بچه ها مدرسه نمی روند، درس خواندن را دوست دارند اما دختر بزرگم در خانه ماند تا مواظب خواهرهایش باشد چون خودم هر وقت کار تمیزکاری در خانه های مردم باشد می روم و خانه نیستم. پسرم هم تا کلاس چهارم بیشتر درس نخواند و دخترم که کلاس اولی بود هم نتوانست مدرسه برود چون تبلت و گوشی نداشتیم.

آقا سید به مراد، برادر شوهر مریم زنگ می زند و می گوید بیاید تا با هم صحبت کنند. مراد در محله دیگری همین نزدیکی زندگی می کند که وضعیت بهتری از محله پایین دارد. آقا سید در این فاصله می گوید ما مسجد و حسینیه ای به نام بیت الزهرا(س) در محله داریم که افراد زیادی برای مشکلاتشان به آنجا مراجعه می کنند. روز عاشورا وقتی داشتیم نذری بین کارتن خواب ها توزیع می کردیم دیدیم این خانه سیاه است، وقتی در زدیم دیدیم این خانم و بچه هایش در زباله ها خوابیده اند!

دعوت از خیران برای کمک به هم رفیقان

بچه های گروه جهادی ما که به نام رفیق است برای بازسازی و ترمیم خانه آماده اند. گروه ما بیش از صد نفر از جوانان محل هستند که ۳۰ تا ۴۰ نفرشان بچه های فعال و پای کار هستند و همگی زیر سی سال دارند، اما برای خرید مصالح ساختمانی و وسایل نیاز به کمک خیران داریم. قبلا هم سابقه داشت که با کمک مردم و خیران توانستیم به خانواده هایی کمک کنیم که یخچال و اجاق گاز و بخاری در زمستان نداشتند.

آقا سید می گوید اینطور که مادر خانواده می گوید ما هنوز کمکی نکرده ایم و فعلا در حال تلاش هستیم تا ان شا الله بتوانیم کمک موثری به این خانواده بکنیم. در واقع ما واسطه خانواده های آسیب دیده در محله حاشیه شهر و خیران و مردم هستیم.

آقا مراد با دو کودک قد و نیم قدش از راه می رسد و با آقا سید خوش و بش می کنند. آقا سید جوان دهه هفتادی احترام زیادی پیش اهل محل دارد. او می گوید ما یک ماه بیشتر وقت نداریم و تا هوا سرد نشده باید دست به کار شویم. مراد هم مرد با انصافی است که می گوید غصه زندگی برادرش را می خورد و هر کمک لازم باشد می کند.

مراد می گوید برادر به برادر کمک نکند پس چه کسی کمک می کند!؟ چند سال است برادرم و خانواده اش اینجا نشسته اند اما یک بار هم به آنها نگفته از اینجا بروند. مریم رو به من می گوید راست می گوید هیچ وقت نگفته از اینجا بروید. اما مراد تاکید می کند مصطفی هم باید تلاش کند و به زندگی اش سر و سامان بدهد...

از خانه بیرون می آییم اما آقا سید و هم رفیقانش اینجا هستند تا به این خانواده کمک کنند. می گوییم ای کاش در هر محله حاشیه نشین و آسیب پذیر شهر اصفهان چند تا از این جوانان دلسوز و غیور بود تا کسی از حال و روز خانواده های بی پناه و گرفتار غافل نباشد.

اطلاعات این خانواده در دفتر خبرگزاری ایسنا اصفهان برای کمک خیران موجود است.

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۲ شهریور ۱۴۰۰ / ۱۲:۴۸
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1400060201377
  • خبرنگار :