فرزین پورمحبی
بنده یک تیبا و پرایدسوار حرفهایام. اگر دقیقتر بخواهید از احوال من باخبر شوید باید بگویم به جز این دو خودرو، طی ۳۷ سال گذشته چیز دیگری نراندهام!
اما ناگهان در یک ظهر تابستان بیبرق و آب، عزم خود را جزم و جسارتی کردم تا دستی به خودروهای بدون دندهدستی (همان اتوماتیک) بزنم! در همین راستا با گرفتن یک وام به شکلی خام افتادم در دام یک آگهی پیشفروش خودرو تماما ملی بهنام دنا پلاس توربوشارژ اتوماتیک سانروفدار ... ای آخ جان!
لذا بعد از خواباندن یک و نیمساله ۸۰۰ میلیون پول بازبان البته به واحد پول ایران در حساب شرکت محترم ایران خودرو بالاخره همای سعادت بر دوشم نشست و پیامکی از آن دیار با این مضمون آمد که ... چه نشستی اول پر کن پیاله را بعد هم بیا و بگیر کام از این زیبای سلیطه را! چقدر؟ ناقابل؛ «یک میلیارد و پانصد میلیون ریال تمام» که البته بعد از هر دوره سهماهه اضافه خواهد شد بسیار!
بگذریم؛ پول به هر ضرب و زوری جور و آن پیاله هم با خون دل پر گشت! بنده هم مشتاقانه به سمت ایران خودرو رهسپار گشتم تا با گرفتن یک خودرو خفن به سلطنت ننگین ۳۷ ساله فلاکتم پایان دهم!
اما در حالی که دل تو دلم نبود و به نمایندگی عزیزتر از جان رسیدم عزیزان مستقر در آنجا سطل آب یخ را با ذکر این جمله بر رویم خالی کردند: ضمن عرض تبریک خودرو شما به دلیل نقص فنی مرجوع گشته! بله؛ به قول شاعر فهمید که: دل من رفت و یارم نیامد!
البته بنده اعتقاد چندانی به ضربالمثل فصلی که نکوست از بهارش پیداست ندارم و بیشتر سعی میکنم با نگاه به آخر شاهنامه خوشبین باشم! البته با توجه به چیزهایی که خواهم گفت حتما این نگاه مسخره را بهزودی تصحیح خواهم کرد!
باری به هر جهت ایام فراق یار به سر رسید و بعد از دو هفته بیوفایی بالاخره او در یکی از پیکهای حساس کرونا آمد! بله طی مراسمی باشکوه و با حضور جمع کثیری که از بنده شیرینی میخواستند از دنا پلاس اتوماتیک من _ و از همه مهمتر توربو شارژ _ همچون انواع و اقسام واکسنهای ملی رونمایی شد و کلیدش هم در جیبم چپانده شد!
خوشحال و خندان به خانه که رسیدم صدای دزدگیر دنا پلاسم به شکلی کاملا اتوماتیک درآمد! آن هم بدون حضور هیچ دزد محترمی _ حداقل تا شعاع ۵۰۰ متری _ از همه بدتر اینکه همسایهها فکر کردند بنده تعمدا این کار را کردم برای متوجه کردن و پز دادن به آنها بهخاطر کسب این موفقیت بزرگ! خلاصه این داد و بیداد خودرویی با هیچ خواهش و تمنایی هم کم نیاورد و تا توانست به شیون درآمد و به فغان آمد! خوشبختانه این ماجرا با وساطت یک همسایه باطریساز با خوبی و خوشی به پایان آمد!
فردای همان روز با خوشحالی سوار بر ماشین لاکچری خود شدم و به سمت اداره رهسپار شدم تا به همکاران نشان دهم: حق گرفتنی است! اما قبل از این داستان، دنای عزیزم خودش حقم را کف دستم گذاشت! چگونه؟ با روشن شدن چراغ چک! خب طبیعی بود که به جای اداره باید سر خ ... خودرویم را به سمت تعمیرگاه کج میکردم ... بله؛ یارم در آنجا ماند و من باز هم بیجا و تک و تنها به سوی ناکجا راهی شدم!
بعد از دو روز وصال حاصل شد و از سوی نمایندگی این مژده به من داده شد که همه چیز تحت کنترل است ... با خوشحالی از نمایندگی خارج شدم و از این تحت کنترل بودن هر چیز بیخود و بیجهت دچار یک شعف درونی شدم که ناگهان در همان حین متوجه شدم ماشین در کنترلم نیست! بهعبارتی بدتر خبری از ترمز نیست! بله ترمز به اصطلاح چوب میکرد و به دل دریایی من چوب میزد ... شما از من بهتر میدانید؛ هیچ چیز از یار زیبایی که عاصی است و تحت اختیارت نیست بدتر نیست!
با هزار سلام و صلوات خودرو را به نزدیکترین تعمیرگاه تحت گارانتی رساندم و از یار بی ترمز خود گلهها کردم! عوامل با چهرهای خندان(البته بیشتر میخورد به ریشم بخندند تا بخواهند روی خوشی به من نشان دهند) از من استقبال کردند و با کلی عزت و احترام یار من را دو هفته در تعمیرگاه قرنطینه کردند! نمیدانم چطور شد که یکهو به دلم افتاد شرایط دنا پلاسم مانند یک کرونایی بستری در آی سی یو است و من باید فاصله اجتماعی با خودرویم را تا دو هفته حفظ میکردم!
روی هم نرفته این دو هفته هم گذشت اما حال یار من خوب نگشت! چرا؟ چون معلوم شد، قطعهای که باید در این خودرو نصب میشد نصب نشده بود و ترمز هم به همین دلیل نمیگرفت! خبر بد هم اینکه خبری از آن قطعه ترمزساز نبود!
اما همیشه امید در دل تاریکیهاست چرا که از طرف یکی از کارکنان محترم آنجا به من گفته شد: کارگروهی متشکل از مجربترین متخصصان قرار است در ایران خودرو جمع شوند و با دور زدن تحریم قطعه فوق را یا کشف یا اختراع و یا قاچاق کنند! بعد هم پیشنهاد شد تا آن موقع به همان وضعیت از خودرو استفاده کنم؛ به این شرط که از خودرو کولر نگیرم و دور موتور را از ۳ بالاتر نبرم! چرا که در غیر این صورت ترمز میگرفت و دیگر حالی از صاحاب ماشین نمیگرفت!
حال شما خودتان قضاوت کنید: راندن چنین خودرو تمام اتوماتیکی سختتر است یا همان پراید و تیبای مفلوک خودمان؟!
«توضیح: این داستان با کلیه اسناد و مدارک واقعی است.»
انتهای پیام