مهشاد و ریحانه عزیزم شما رفتید و آرزوها و مطالبات همه ما را زیر خاک با خود دفن کردید.
اگرچه هیچ گاه شما را از نزدیک ندیده بودم، اما گویی آشنایی نزدیکی با هم داشتیم، همه چشم امید داشتیم به احیای دریاچه ارومیه و اینکه با احیای این دریاچه، زاینده رود را هم احیا و مطالبه کنیم.
سال هاست در اصفهان از نعمت زنده رود خروشان بی بهره ایم. سالهاست از خشکی رودی می نویسم که روزی زنده رود می نامیدنش و حالا زنده کردن همیشگی این رود را از مسئولانی می خواهیم که دغدغه هایشان با مطالبات ما خبرنگاران زمین تا آسمان فاصله دارد.
امروز نه محیط زیست ایران عزیزم حال خوشی دارد و نه قشر خبرنگارانش… از دریاچه و رودخانه هایی که پشت برخی تصمیم گیری ها خشکیدند، تا جنگل ها و تالاب هایی که در آتش خشم و غیظ نااهلان سوخته شد.
ما خبرنگاران را زبان جامعه می نامند، ما آمده بودیم مطالبه کنیم، اما...
با پرکشیدن دو همکار عزیزمان که در راه تهیه خبر جانشان را از دست دادند حال همه ما ناخوش است، امروز ما خبرنگاران حال خوشی نداریم؛ چطور دوباره سرپا شویم؟ چطور دوباره مطالبه کنیم؟ چطور تربیت و تشویق کنیم نیروهای جوان و مطالبه گری را که این چنین می شود عاقبتشان؟
بعد از ۱۵ سال سابقه فعالیت در عرصه رسانه، امروز خانواده ام ترسیده اند و می گویند انگار رخت سیاه، عاقبت مطالبه گری شماست…
ما خبرنگاران چه سخت زندگی می کنیم و چه راحت می میریم! در جستجوی مطالبه گری هستیم و خود مورد هجمه و تهدید دیگران....
نداشتن بیمه، نبود امنیت شغلی، سختی کار و هزاران استرس کاری را به جان می خریم، اما با وجود تمام این سختی ها و کاستی ها، تنها با عشق مطالبه می کنیم، می نویسیم و در نهایت مرگ عاقبت این پافشاری بر مطالباتمان می شود…
مطمئنم مهشاد و ریحانه عزیز آرزوهای بزرگی هم برای خود و هم برای حال ناخوش محیط زیست کشورم در سر داشتند، اما امروز مهشاد نازنین که قرار بود با خنده اش در لباس سپید عروسی این دنیای سیاه را قشنگتر کند، رخت عزا بر تن خانواده و همکارانش کرد و ریحانه عزیزم که برق چشمانش امید به زندگی داشت، با رفتنش خانه عزیزانش را تاریک کرد.
گرمای نخستین روزهای تابستان ۱۴۰۰ عجیب چه سرد و سوزان شده و خون در رگ های مان یخ زده است. نمی دانم کی قرار است این زمستان برود و روسیاهی اش به زغال بنشیند....
انتهای پیام