انالو برای بخش فرهنگ عمومی ایسنا نوشته است:
بیاید فرض کنیم که شما صاحب یک کارگاه نجاری هستید و در این کارگاه ملزومات ساختمانی تولید می کنید. فرض کنیم که کارگاه شما جایی در جاده مخصوص تهران-کرج به عنوان یک منطقه متناسب برای کارهای صنعتی، واقع شده و سعی کرده اید در انتخاب محل زندگی خود حداقل فاصله با محل کار را در نظر بگیرید.
بنابراین به طور مثال در محله جنت آباد زندگی می کنید. امروز صبح می بایست سری به یکی از پروژه هایتان در محله نیاوران بزنید، سپس برای خرید چوب به سایت چوب فروشان خاوران در جنوب شرق تهران بروید و در راه برگشت به کارگاه می بایست از خیابان حسن آباد تعدادی ابزارآلات بخرید و به کارگاه بروید. عصر وقت دکتر متخصص دارید که مطبش علی الاصول نزدیک میدان ونک است و شب بلیط تئاتر دارید که بالطبع جایی بین فردوسی و انقلاب است.
این روند زندگی -شاید اندکی اغراق شده- برای بسیاری از مردم کلانشهرها روند عادی زندگی روزمره است. زیرا در شهرهایی زندگی می کنیم که بدون هیچ برنامه ای ناگهان بزرگ شده اند، کوچه باغ های مالرو قدیم، کوچه ها و خیابانهای اعیان نشین امروز و راسته های محلی مشاغل قدیم تبدیل به بورسهای عظیم عمده فروشی امروز شده اند. این رشد چنان سریع و ناگهانی اتفاق افتاده که بصورت کاملا اتفاقی ممکن است شما برای خرید چینی و لوازم آشپزخانه به جنوبی ترین نقطه تهران در میدان شوش بروید و در عوض مرکزی ترین نقاط تهران، که هسته اصلی شهر قدیم بوده، محل فروش انواع تجهیزات کاملا تخصصی صنعتی شده باشد.
محلات شهر صورتی کاملا منزلتی گرفته اند به این معنی که اگر شما متمول هستید الزاما در شمال شهر زندگی می کنید و هرچه میزان تمول شما کمتر باشد رو به جنوب خواهید رفت. حتی اگر شخص متولی باشید که در جنوب شهر کارخانه یا مرکز توزیع کالا یا خدمات دارید، الزاما هر روز می بایست از شمال شهر به جنوب شهر بروید و برگردید و وضعیت اجتماعی محلات در شهر هم چاره دیگری برای شما باقی نخواهد گذاشت. و البته مسیر عکسی هم وجود دارد که شامل حال اقشار ضعیف تر می شود که هر روز از جنوب تهران و حتی شهرهای جنوبی تهران، می بایست برای کار به شمال تهران سفر کنند.
ادارات دولتی از قبیل بیمه و دارایی و امثال آن بصورت کاملا تصادفی و بدون هیچ نظم یا منطقی، در همه جای شهر پراکنده شده، پادگانها و مراکز نظامی عموما درون شهر و دانشگاهها در بیابانهای اطراف شهر ساخته می شوند.
همه اینها کنار هم بیشتر شبیه به یک نمایش کمدی به نظر می رسد اما این یک نمایش نیست، این عین واقعیت است. کلانشهرهایی که الگوی رشدشان بیشتر از اجتماعات انسانی، به تومورهای سرطانی شبیه شده است، و ظاهرا متولیان شهرسازی تنها راهکاری که به نظرشان می رسد، خراشیدن و سوراخ کردن شهر با احداث اتوبان و تونل و زیرگذر و روگذر، فقط و فقط برای سریع تر طی کردن مسیر و نه کوتاه تر کردن آن، است. نتیجه این می شود که ساکنین اصلی تهران اتومبیل ها هستند و انسانها تنها ضمایمی هستند که به اتومبیل ها و موتورسیکلت ها چسبیده اند و درون قفسهایی از فلز و شیشه، بعضا در پناه تهویه مطبوع، از جایی به جایی منتقل می شوند.
این الگوی رشد، البته راه به جایی نخواهد برد. سرآخر شهری بی درو پیکر، ناکارآمد، با ساکنانی عصبی برایمان می ماند که توموروار بزرگ و بزرگتر می شود و مردمش دیر یا زود، طعمه مینوتورهایی می شوند که در پیچ و تاب های این هزارتو به کمین نشسته اند. فضاهای سبز شهری که ریه های شهر هستند یکی یکی طعمه اتوبانهای چند ده کیلومتری می شوند و آنچه از تهران قدیم باقیست، آن سراهای زیبا با پنجره های مشبک چوبی و شیشه های رنگی، آن بازارهای تودرتو با ستونهای نور که از دریچه های سقف به داخل می تابید، همگی لابلای دود و آلودگی راسته های تسمه و پیچ فروشها و ابزارفروش ها و مانند آنها خرد می شود و همراه خاطرات ما از شهرمان، فراموش می شود. شهری که روزگاری در و دیوارش هویت داشت، در هر گوشه اش تاریخ ساخته شده بود، خانه مشروطه بود، حالا شبیه به هیچ چیز نیست. خیابانهایی شلوغ با ساختمانهای رنگ وارنگ و بی تناسب، نماهای رومی، نماهای آلومینیومی، با انسانهایی مسخ شده که راه خود را لابلای اتومبیلها و اتوبوسها و وانت ها و موتورسیکلت ها، بزور باز می کنند و هر جا که فرصت باشد به زیر زمین تبعید می شوند تا ساکنین فلزی شهر، راحتتر، سریعتر، حرکت کنند.
الگوی شهر سریع، شهری که با اتوبانهای چند طبقه و تونل ها و شبکه های پیچیده راهها، امکان جابه جایی در اقصی نقاط شهر را در کوتاه ترین زمان ممکن فراهم می کند، گذشته از اینکه در بیشتر کشورهای دنیا در حال از دست دادن مقبولیت خود است، با توجه به نوع فرهنگ و سبک زندگی بخصوص ایرانی، نا کارآمد تر از همیشه بنظر می آید و شاید زمان آن رسیده باشد که برنامه ریزان شهری گوشه چشمی به الگوی شهر آرام و کارا داشته باشند و شهر را به مکانی برای زندگی تبدیل کنند و نه فقط بستری فیزیکی برای انتقال از نقطه الف به نقطه ب، که از قضا، هر دوهم مسقف هستند.
حالا بیاید داستان را مجددا در چارچوب تهرانی تعریف کنیم که همه جایش تهران است، که انسانی تر است و برای زندگی انسان ساخته شده و این مرکزگرایی بیمارگونه آن را به زوال نکشانده است.
صبح از منزل خود درمحله جنت آباد خارج می شوید، سری به پروژه هایتان در محلات اطراف می زنید، برای مایحتاج کارگاه در مسیر ازشعبه شمال غرب تهران از مجتمع بزرگ تامین تجهیزات صنعتی که همانند آن، شش هفت تای دیگر در نقاط و گوشه های مختلف شهر احداث شده، و در واقع متعلق به آن دسته از مغازه داران حسن آباد، بازار، سعدی، کارگر و سایر نقاط مرکزی شهر است که از آن مناطق برچیده شده اند و هر کدام بر اساس محل سکونت خود، شعبه ای را برگزیده اند و مغازه جدید خود را از شهرداری تحویل گرفته، مشغول به کار شده اند، خرید می کنید. مناطق مرکزی تهران، که در واقع هسته اصلی و تاریخی تهران قدیم بوده، حالا از مشاغل آلاینده و خشن صنعتی خالی شده و دوباره محل زندگی و اجتماع مردم است. خانه های زیبای قدیمی اکثرا بازسازی شده و تبدیل به موزه و کافه و امثال آن شده و یک هسته فرهنگی تاریخی در مرکز تهران بوجود آمده که مردم برای پیاده روی و تجربه خاطرات گذشته، بازدید از موزه ها و نمایشگاهها و خرید کتاب و صنایع دستی و اقلام فرهنگی از آن استفاده می کنند. عصر که از کارگاه بر میگردید احتمالا در همان نزدیکی منزل دسترسی به پزشک متخصص دارید و حتی برای تئاتر هم امکان انتخاب بین فرهنگسراها و مجموعه های تئاتر محلی، و یا هسته فرهنگی مرکز شهر را دارید.
در این الگو با رویکردی بسیط و جامع، از مرکزگرایی افراطی فعلی احتراز می شود و فعالیتها و خدمات و مراکز عرضه بصورت متناسب در شهر پراکنده می شود و هدف نهایی این است که شهروندان با طی کمترین مسافت، ترجیحا بصورت پیاده یا با دوچرخه، مایحتاج و خدمات مورد نیاز خود را تامین کنند. این رویکرد راه حل مناسبی برای کاهش ترافیک سنگین و آلودگی هوا و مصرف سوخت و بسیاری مشکلات دیگر می باشد و قطعا در بلند مدت شهروندانی سالم تر، خوشحتالتر و موفقتر را شاهد خواهیم بود. خوشبختانه امروز با رشد ارتباطات و شبکه اینترنت، با اندکی تلاش می توان بسیاری از خدمات و فعالیتها را بدون نیاز به مراجعه فیزیکی به نحو موثر و مکفی دریافت کرد و در صورت رشد و گسترش بسترهای مناسب، تکنولوژی مدرن خود کمک بزرگی در راه نیل به این مقصود خواهد بود. نکته مهم دیگر این است که با تمرکز زدایی از ارایه خدمات و تامین مایحتاج زندگی، جان تازه ای در کالبد نیمه جان مشاغل کوچک محلی دمیده خواهد شد و این خود، علاوه بر جاری کردن زندگی دوباره در محلات، به رشد اقتصاد متکثر محلی خواهد انجامید که طبیعتا به کاهش ضریب جینی، و برابری مالی در سطح جامعه خواهد انجامید.
این روزها تجربه زندگی در سایه ویروس کرونا، یادآوری مجددی است برای ما تا یکی از میوه های تلخ این همه عجله، این همه دویدن در هزارتوی بی پایان شهر، و این بی معنا شدن زندگی آرام روزمره را بیشتر بچشیم. درست است که تجمیع تمام خرید ها در یک مکان، ممکن است به صرفه جویی در زمان بیانجامد -زمانی که البته عموما در جای بهتری صرف فعالیت مفیدتری نخواهد شد- اما خطرات جمع شدن افراد زیادی در یک محل و احتمال بالاتر انتشار ویروس و عوامل بیماری زا، همزاد طبیعی چنین پدیده ای است.
شاید زمان آن رسیده باشد که بیاندیشیم که تنها راه بهره وری، تنها راه موفقتر بودن و تنها راه رشد!، لزوما سریعتر انجام دادن کارها نیست بلکه می توان کارها را در زمان درست، بدون عجله، بدون اشتباه، از روی تعقل و نهایتا مفیدتر پیش برد و به زندگی در شهر جنبه انسانی تری داد.
و از همه مهمتر شهر را از بستری برای عبور، به جایی برای زندگی تبدیل کرد..
انتهای پیام