به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «۳۹ سال پس از انفجار تروریستی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران، هنوز آثار و تبعات آن در تاریخ معاصر ایران و انقلاب اسلامی دیده میشود که عناصر نفوذی تا چه میزان قصد ضربه زدن به انقلاب را داشتند. محمدرضا کلاهی، عامل بمبگذاری دفتر حزب تنها یکی از این نفوذیهاست که توانسته بود با نفوذ در تشکیلات حزب به قصد براندازی دست به چنین فاجعه انسانی بزند.
کلاهی تکنسین برق که کارهای فنی حزب را هم به عهده داشت، مسئول برگزاری جلسات حزب بود. او توانسته بود خودش را در میان نیروهای حزباللهی و انقلابی خوب جا بیندازد و خود را یک نیروی مومن و متعهد معرفی کند. یکی از همکاران سابق کلاهی در حزب، پیوستن او به حزب را چنین به یاد میآورد: «نمیدانم چه طور با حزب آشنا شده بود و چه کسی او را به آنجا آورده بود اما در ظاهر پسر فرز و زرنگی بود و خیلی جدی هم در کارها ظاهر میشد. اصلا به همین دلیل هم بود که شاید در حزب جاگیر شده بود و اعتماد افراد را به خود جلب کرده بود. آن زمان در حزب آن قدر جو صمیمیت و دوستی بود که کسی به کسی دیگر بدگمانی و تردید نداشت.»
کلاهی نفوذی سازمان منافقین در حزب تمام تلاش خود را میکرد تا افراد بیشتری را به محل برگزاری نشست اعضای حزب جمهوری بکشاند. کلاهی چون مسئول دعوت بود، مسئولان بیشتری از نظام و بهویژه کسانی را که در حزب جمهوری و خط امام بودند، برای جلسه هفتم تیر دعوت میکند. کلاهی از صبح به بسیاری از مسئولان تلفن زده بود که حتما امشب بیایید، چون آقای بهشتی میخواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. جلسه امشب خیلی مهم است، حتما تشریف بیاورید. وی حتی به بعضیها گفته بود که اگر مهمان هم دارید، میتوانید با خود بیاورید. شاید حدود ۲۰۰ نفر را دعوت کرده بود.
یکی از اعضای برجسته حزب به یاد میآورد شب حادثه، کلاهی بسیار فعال بود و سعی میکرد افراد بیشتری به داخل سالن وارد شوند: «وی دو، سه بار به من مراجعه کرد که چرا به داخل سالن نمیروید و همه منتظر هستند. من به علت کاری که داشتم و در اتاقم مشغول بودم و به سالن نرفتم.» آن شب برای نخستین بار بر پشت بام حزب نگهبان گذاشته بودند. حتی شهید بهشتی که در نظم زبانزد بود، به توصیه محافظان به نیم ساعت تاخیر در جلسه عصر حاضر شده بود. شهیدان محمد رواقی، جواد اسداللهزاده و مهدی امینزاده به اتفاق آقای هدایتزاده در حیاط حزب مشغول صحبت درباره ترور آیتالله خامنهای بودند. در این هنگام کلاهی که در راهروی سالن ایستاده بود و به عنوان مسئول انتظامات و تشریفات، کارتهای ورودی را کنترل میکرد با عجله فراوان آمد و از آنها خواست تا بدون تاخیر وارد سالن بشوند. او فرصت چندانی نداشت. وقتی از حضور شخصیتهای اصلی در سالن مطمئن شد، تصمیم گرفت حزب را ترک کند. چراغهای حیاط حزب یک بار خاموش و روشن میشود.
علیرضا نادعلی که از اعضای حزب جمهوری بود، آخرین لحظاتی که کلاهی را دیده این گونه توصیف میکند: «کلاهی به بچهها میگوید که [برای پذیرایی جلسه] من میروم بستنی بخرم. یکی از بچهها خواست با او برود. گفت: «نه، خودم میروم.» خب معمولا مواقعی که من بودم چند بار با شهید ترابی، یا کلاهی خبیث یا بچههای دیگر میرفتیم و میخریدیم. همین آقای محمد خلیلی مجلس، آن شب مسئول شیفت نگهبانی دم در حزب بود. ایشان میگفت: «چند بار موتورش را خاموش کرد که ما توجهمان جلب شد. چون همیشه با یک بار موتورش روشن میشد و میرفت، چندین بار هی روشن میشد، خاموش میکرد. فکر کنم هول شده بود. نمیتوانست درست شروع به حرکت کند. ترس و خوف شدیدی داشت. محل را قبل از انفجار ترک کرد.»
بیتردید نفوذ کلاهی در مراکز رسمی نه اولین مورد آن بوده و قطعا آخرین نمونه آن نیز نیست. نفوذ را میتوان رابطه میان عناصری دانست که به موجب آن دشمنی، رقیبش را وادار میکند تا به طریقی که خواست اوست، عمل کند. تهدید و تطمیع از جمله مصادیقی است که به کمک نقاط ضعف در افکار، ساختار یا رفتار حریف، سبب نفوذ دشمن میشود، اغوا، اجبار، اقناع و فشار از دیگر اشکال نفوذ هستند که در موقعیتهای مختلف به کار دشمن میآید. استفاده دشمنان ایران به ویژه امریکا و رژیم صهیونیستی از ابزار نفوذ در ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و دیگر بخشهای کشور از خطراتی است که همیشه امام خمینی و رهبری انقلاب نسبت به آن به مسئولان و مردم هشدار داده و خواستار هوشیاری آنان در این خصوص شدهاند. امام درباره نفوذ هشدار میدهند: «استکبار وقتی که از نابودی مطلق، روحانیت و حوزهها مایوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ. وقتی حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههای نفوذ تقویت گردید. (صحیفه نور، جلد ۲۱ ص ۲۷۸)
انتهای پیام
نظرات