به گزارش ایسنا، «شفقنا» با این مقدمه، مشروح گفتوگوی خود با احمد هاشمی را منتشر کرده است که در ادامه میخوانید:
خود را لطفا معرفی فرمایید.
احمد هاشمی بهرمان، متولد در قریه بهرمان هستم، قریه بهرمان که اکنون به نام شهر خوانده میشود، در ۶۰ کیلومتری استان رفسنجان است. پدرم مرحوم حاج میرزا علی هاشمی بهرمان و مادرم ماه بیبی هستند که از معتمدین بهرمان در زمان خودشان بودند. پدرم ۹ فرزند داشت، ۴ دختر و ۵ پسر که پسر دوم آقای شیخ علیاکبر هاشمی بهرمانی معروف به رفسنجانی بودند. ایشان به واقع از نخبههای دوران خود در قریه بهرمان بودند و همیشه در تمام کارهایی که در بهرمان انجام میشد، در راس بودند. مثلا در مکتب که قرآن یاد میگرفتند، همیشه شاگرد اول بود، در بازیهای محلی همیشه برنده بود، مثلا وقتی به باغی میرفتیم بر سر میزان محصول پسته درختی با سایرین شرطبندی میکردند و همیشه با اختلاف زیادی پیروز میشدند. در آن زمان کشتیهای محلی رواج داشت و ایشان با هر کسی که کشتی میگرفت، حریف را مغلوب میکرد. در بهرمان پرشبازی میکردند و یادم هست که یک بار پرشی کرده بود که رکورد را ثبت کرد. در حقیقت از ابتدا مشخص بود که در شیخ علیاکبر استعدادهای خاصی نهفته است.
زمانی که جنگ جهانی دوم رخ داد، وضع مالی مردم بهرمان خیلی مناسب نبود و ماشینی نبود که به وسیله آن گندم و سایر امکانات از شهرستانها به قریهها برسد و تقریبا اوضاع به حالت نیمهقحطی در آمده بود. ۴ درخت بزرگ توت به بلندی ۲۰ متر در بهرمان وجود داشت که در فصل توت، شیخ اکبر بلندترین درخت را انتخاب میکرد و به بالای آن میرفت و برای دیگران توت میچید. ایشان شیطنتهای کودکانهای هم داشتند به همین دلیل هم سن و سالهای ایشان مجبور بودند نظرات ایشان را قبول کنند.
آن زمان در بهرمان مدرسه نبود لذا ابوی ما به شیخ اکبر گفتند که بهتر است به قم بروید و طلبه شوید. ایشان از ۱۳ سالگی به منزل آقای مرعشی یکی از اقوام نسبتا دور ما در قم رفتند. خانه آقای مرعشی نزدیک منزل امام خمینی بود و از زمان طلبگی آشنایی شیخ اکبر با امام خمینی شروع شد. شیخ اکبر پس از ۳ سال و در واقع در سن ۱۵ سالگی در سفری به بهرمان آمدند، عمامه بر سر گذاشته بودند و صورتی نورانی داشتند. از ابتدایی که وارد بهرمان شدند با گروهی که قبلا کارشان در بهرمان بزن و برقص بود و در عروسیها میرقصیدند و میخواندند، مقابله کردند و گفتند که کار آنها خلاف شرع است و بالاخره موفق شد اینها را از بهرمان بیرون کند. آنها هم به قریه مجاور رفتند و زندگی خود را ادامه دادند. یا آن زمان جوانانی بودند که سیگار میکشیدند یا ریششان را میتراشیدند. شیخ اکبر با آنها هم مبارزه میکرد و میگفت جوانان باید محاسن و ادب داشته باشند. سال سوم درس طلبگی شیخ اکبر که تمام شد، دوباره در سفری به بهرمان برگشت. این بار ابوی گفت چون در مدارس رفسنجان فساد زیاد است، دوست ندارم که فرزندم در آن محیط درس بخواند لذا پسر سوم، محمود را نیز به قم فرستادند. شیخ اکبر، محمود را با خود به قم برد و دو سال بعد به بهرمان برگشتند.
پسر اول چه کسی بودند؟
حاج قاسم ۴۳ سالش بود که در سال ۵۵ در اثر سانحهای در راه قم تصادف کردند و فوت شدند.
ایشان به چه کار مشغول بودند؟
بیشتر کشاورزی و کار تجارت پسته و کود میکردند.
پسر پنجم چه کسی بود؟
محمد آقا.
بعد از ایشان فرزند دیگری به دنیا نیامد؟
یک دختر بود که فوت شد.
در سال هایی که آقای هاشمی و آقا محمود در قم بودند، ارتباطی از طرق مختلف مثلا ارسال نامه یا تماس تلفنی بین شما وجود نداشت؟
خیر! اصلا تلفن در بهرمان نبود.
از حال هم هیچ خبری نداشتید؟
خیر! اصلا خبری نداشتیم، چند ماه یک بار که کسی به زیارت حضرت معصومه (س) میرفت، نامهای مینوشتند و به دست ما میرساندند ولی به طور کلی رابطهها خیلی کم بود.
من ۱۵ سالم بود که مدرسه در بهرمان تاسیس شد. چون به مکتب رفتیم و قرآن خواندیم، سال اول توانستیم امتحان دهیم و در کلاس سوم ادامه تحصیل دهیم. کلاس چهارم را نیز در بهرمان خواندیم. کلاس های بالاتر در بهرمان نبود به همین دلیل به رفسنجان رفتیم و ادامه تحصیل دادیم. ابوی ما راضی نبود که ما به رفسنجان برویم و درس بخوانیم و گفت که با شیخ اکبر به قم بروم.
چرا آقای هاشمی به قم رفتند؟
آقای مرعشی به رفسنجان آمده بودند و ابوی، ایشان را دیدند. مرعشیها که معمم بودند، گفتند که اکبر را برای تحصیل با ما به قم بفرست، ما مراقبش هستیم. ابوی هم اکبر را برای کسب دروس علمی راهی قم کرد.
این در حالی است که در فامیل روحانی نداشتید؟
اصلا در منطقه بهرمان روحانی نداشتیم!
ابوی به چه شغلی مشغول بودند؟
باغی داشتیم که کارگران روی آن کار میکردند. ابوی بر کار کارگران نظارت میکردند.
ابوی در سیاست هم سررشتهای داشتند یا فعال بودند؟
خیر! علاقه چندانی به سیاست نداشت ولی چون معتمد محل بود مردم برای مشورت پیش ایشان میآمدند. والده ما هم با وجود اینکه با سواد نبود اما پزشک بهرمان محسوب میشد.
ابوی منعی نداشت از اینکه آقای اکبر هاشمی وارد سیاست میشوند؟
ایشان در بهرمان بود و به گوشش نمیرسید که شیخ اکبر در قم مبارزات را شروع کرده است البته اوایل هم مبارزات مخفی بود.
آقای اکبر هاشمی چند سالشان بود که مبارزات را شروع کردند؟
از ۲۰ سالگی.
عملا ابوی انسان متدینی بود؟
بله! ایشان همیشه نماز شب میخواند و در انجام کارها بسیار منظم بود.
مادر چطور، ایشان هم عملا انسان متدینی بود؟
بله! ایشان هم همینطور؛ طبعا با پدرم حشر و نشر داشت. فرزندان عمو و خاله به دلیل معیشت سختی که آن زمان بود به منزل ما میآمدند که وضعیت معیشتمان بهتر بود.
پدر یک همسر داشتند؟
بله!
با مادر محشور بودید؟
مادرمان بسیار مقتدر بود و فرزندان را به خوبی تحت کنترل داشت و همیشه میگفت بعد از نماز صبح باید دو ساعت قرآن با صدای بلند بخوانید. میگفت به هر کسی که قرآن نمیخواند، صبحانه نمیدهم.
چند فرزند ایشان به قم رفته بودند؟
احمد، محمود و اکبر؛ شیخ اکبر فرد اجتماعی بود و اخوان مرعشی ایشان را در خانه خودشان نگاه داشتند و بین افتخارسادات خواهر آقای مرعشی و شیخ اکبر صیغه محرمیت جاری کردند تا اکبر بتواند در خانه آنها رفت و آمد کند. آن زمان در قم رسم بود که دختری را صیغه میکردند تا محرمیت به وجود بیاید و مرد بتواند به راحتی در خانه رفت و آمد کند.
محمود هم با یکی از پسرعموها به قم رفت و من نیز کلاس ۶ را گرفتم و ابوی گفت به بهرمان بیا و کشاورزی کن یا به قم پیش برادرانت برو. پس از آن تصمیم گرفتم که من نیز به قم سفر کنم. من، اکبر، محمود و آقای باهنر، مهدوی کرمانی و صالحی کرمانی، دو حجره در مدرسه حجتی قم کنار هم گذاشتیم و خرجهای آنها با هم بود. یادم هست که ماهی پنجاه تومان، هر کدام در یک قوطی میگذاشتند و مثلا صندوق مخارج بود. یکی مامور خرید بود و دیگری آشپزی و نظافت میکرد. این با هم زندگی کردن ۵ سال به طول انجامید و به طور کلی زندگی شیرینی بود.
وضع مالی آقای هاشمی مناسب بود و به کسی کمک هم میکرد؟
شیخ اکبر از ابتدا به همه کمک میکرد. مثلا وقتی شروع به انتشار کتاب «مکتب تشیع» کرد، به او پیشنهاد دادم که قبض چاپ کند و به کتابفروشیهای شهرهای مختلف بفرستد، لذا نام رییس کتابفروشی هر شهر را از طلبهها میپرسیدیم و خطاب به رییس کتابفروشی نامه مینوشتیم که اگر قبضهای کتاب مکتب تشیع را بفروشید کتاب با ۲۰ درصد زیر قیمت برای شما فرستاده خواهد شد. هفتهای ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان پول برای پیشخرید کتابها از شهرستانها میآمد و شیخ این پول را برای چاپ کتاب مصرف میکرد. ساواک از چاپ این کتاب مطلع شد و جلوی آن را گرفت.
کتاب مکتب تشیع چه کتابی بود؟
در حقیقت در یک مجله، اخبار حوزه را منتشر میکرد.
محتوای این مجله یا کتاب را چه کسانی مینوشتند؟
شیخ اکبر از هر دانشمند و آیتاللهی میخواست که مقاله بنویسند و خودش هم مقدمه آن را مینوشت. این کتاب ۴ تا ۵ سال منتشر شد. ابتدا سالی یک بار و سپس سه ماه یک بار منتشر میشد و هزینه چاپ کتاب از پیشفروش آنها تامین میشد.
پس از توقیف چاپ کتاب مکتب تشیع، آقای مکارم شیرازی با جمعی جلسه گذاشتند ماهنامه «مکتب اسلام» را منتشر کردند. گمان میکنم که هنوز هم منتشر میشود. ساواک در آن زمان مانع چاپ مکتب اسلام نشد ولی مکتب تشیع را به خاطر شیخ اکبر بستند و چاپ آن ممنوع شد.
کتاب مکتب تشیع مطالب سیاسی هم داشت؟
بله!
زمانی که کتاب مکتب تشیع منتشر میشد، آقای اکبر هاشمی چند سال داشتند؟
۲۵ سالش بود. ایشان از ۳۵ و ۳۶ سالگی مدام به زندان میرفت. چون نام خانوادگی او هاشمی بود، ساواک نمیتوانست تشخیص دهد که سید نیست لذا خیلی وقتها از جلوی ساواک رد میشد و با اینکه دنبالش بودند، او را نمیشناختند. گاهی نامههای امام خمینی را در دست داشت و از جلوی ساواک رد میشد و میگفت که من ساواک را میشناختم ولی آنها من را نمیشناختند. شیخ اکبر از همان شروع مبارزاتش بسیار با سیاست عمل میکرد. من و محمود کنکور قبول شدیم و به دانشگاه رفتیم. محمود در وزارت کشور استخدام شد، چند ماهی عمامه گذاشت اما خوشش نیامد و عمامهاش را برداشت و به کار پرداخت.
چرا از عمامه خوششان نیامد؟
محمود بسیار کمرو و محجوب بود و به درد آخوندی نمیخورد. در مجالسی که طلبهها تمرین سخنرانی میکردند، هیچ وقت صحبت نمیکرد و میگفت که نمیتوانم.
شما چه کار کردید؟
من در حوزه تا مکاسب درس خواندم و به دانشگاه رفتم و رشته زبان انگلیسی خواندم.
چرا از حوزه بیرون آمدید؟
من هیچ وقت در حوزه به طور رسمی نبودم و فقط درس میخواندم. به دلیل اینکه سن بالایی داشتیم به ما اجازه حضور در مدرسه روزانه نمیدادند و شبانه به دبیرستان میرفتیم، به همین خاطر روزها بیکار بودیم و من در این ایام درس مکاسب را در حوزه خواندم و شبانه هم تا کلاس ۱۱ درسم را ادامه دادم.
از اول انگیزه روحانیشدن را نداشتید؟
نه، برنامهای نداشتم. ابوی علاقهمند بود و میگفت که همه پسران من روحانی شوند ولی من که روحانی نشدم.
در این زمان آقای هاشمی چند ساله بودند؟
۲۷ یا ۲۸ سالش بود.
آقای اکبر هاشمی چه زمانی ازدواج کردند؟
۲۵ سالگی ازدواج کردند و آن زمان طلبه قم بودند و دختر آقای مرعشی را به عنوان همسر برگزیدند.
پدرتان تا چه سالی در قید حیات بودند؟
تا سال ۴۰ زنده بودند.
یعنی در زمان ازدواج آقای هاشمی زنده بودند؟
بله!
مراسم ازدواج آقای اکبر هاشمی در رفسنجان انجام شد؟
آن زمان مراسمها عادی بود. مهمانی مختصری در منزل با حضور اقوام و آشنایان برگزار میشد. البته فرزندان شیخ اکبر هم بسیار ساده ازدواج کردند، مثلا لاهوتی بعد از انقلاب به منزل شیخ اکبر میآید و میگوید که من دو پسر برای دامادی دارم و شما هم دو دختر. یک جلد قرآن و یک سکه طلا مهریه دختران شیخ اکبر بود و در منزل، آقای طالقانی را دعوت کردند و دو دختر و دو پسر را همزمان به عقد هم در آوردند.
آقای اکبر هاشمی با آن روشنفکری که داشتند، قائل نبود که دختران خودشان همسرشان را انتخاب کنند و تصمیمگیرنده اصلی و نهایی باشند؟
آن زمان دخترها خیلی برای ازدواج تصمیم نمیگرفتند.
در ازدواج شیخ اکبر تصمیمگیرنده خود حاج آقا بودند یا پدر و مادرتان برای ایشان تصمیم گرفتند؟
اکبر خودش دختر آقای مرعشی را خواست و پدر و مادر هم با ازدواج آنها موافقت کردند.
طبیعتا از زمانی که آقای اکبر هاشمی ازدواج کردند از هم جدا شدید؟
خیر! چون مدرسه علمیه برای طلبهها بود و دیگر ما را راه نمیدادند، شیخ اکبر خانهای گرفت و ما را به خانه خودش برد. ساختمانی که حاج آقا گرفت، دو اتاق اندرونی و بیرونی برای مهمانها داشت. شیخ اکبر و همسرشان در اندرونی زندگی میکردند و من و محمد و محمود هم در اتاق بیرونی بودیم.
در این برهه زمانی آقای اکبر هاشمی گرم فعالیتهای سیاسی شد؟
بله! حتی به زندان هم رفتند.
چرا حاج آقا این چنین گرم مسائل سیاسی شد ولی شما و برادرانتان وارد این مسائل نشدید. آقای اکبر هاشمی برای ورود به سیاست از شما دعوت نکرد؟
ما خودمان علاقهای به سیاست نداشتیم، البته محمد تا حدی علاقه داشت اما من و محمود اصلا به سیاست علاقهای نداشتیم. محمود در خرمآباد و لرستان بخشدار شد و سپس در اوج انقلاب فرماندار قم شد و سپس به وزارت خارجه رفت و در حقیقت کارمند دولت شد. من هم چون رشته زبان انلگیسی در دانشگاه تهران خوانده بودم، در قم کلاس تدریس زبان انگلیسی گذاشته بودم، حتی آقای خامنهای به کلاس ما میآمدند و همچنین آقای خزعلی و نوری همدانی، به کلاس ما میآمدند و زبان انگلیسی یاد میگرفتند.
آقای خامنهای در چه سالی با آقای هاشمی دوست شدند؟
سال ۴۲ یا ۴۳ بود، این دو بسیار با هم مانوس شدند.
آن زمان ایشان (آقای خامنهای) با شما رفت و آمد داشتند؟
آقای خامنهای در آن زمان طلبه بود.
شما شاهد این رفاقت ها بودید؟
خیر! من قم نبودم، به تهران آمدم، پدرم که فوت شد محمود و محمد هم به تهران آمدند و ما سه نفر، خانهای گرفتیم و با هم زندگی میکردیم و قاسم که بزرگترین برادرم بود، برای کارهای تجاری به تهران میآمد. شیخ اکبر هم در قم زندگی میکردند و همیشه فراری یا زندانی بود!
پدر شما هیچ منعی به ایشان نداشت؟
خیر! ایشان آن زمان فوت کرده بودند.
از چه زمانی آقای اکبر هاشمی مشهور و نامشان مطرح شد؟
آقای هاشمی از سال ۴۲ مبارزات را شروع کرده بود و کمکم با آیات عظام مانوس بود و علاوه بر انتشار کتاب مکتب تشیع، کتابی در مورد مبارزه با استعمار تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» را ترجمه کرد و مقدمه تندی برای آن نوشت. در این کتاب اسرائیل را با خانواده سلطنتی ایران مقایسه کرده بود و گفته بود که خانواده سلطنتی بسیار به ایران ظلم میکنند. شیخ اکبر از همان زمان زیر نظر ساواک رفت، انتشار کتابش را ممنوع کردند و خودش هم دیگر زیر نظر بود. گاهی از زندان آزادش میکردند و بعد از چند ماه دوباره بازداشت میشد. یک دوره ۴ ساله هم به طور کامل در زندان بودند.
در مدتی که ایشان زندان بودند، شما تلاش یا پیگیری نداشتید که ایشان را از زندان آزاد کنید؟
خیر! اما اقوام و آشنایان تلاش میکردند.
ساواک فشاری روی شما وارد نمیکرد؟
خیر! چون ما در سیاست نبودیم با ما کاری نداشتند ولی محمد جزو مبارزین بود و میخواستند او را بازداشت کنند که به آمریکا فرار کرد.
آقای محمد هاشمی را به دلیل عملکرد شخصی خودش میخواستند بازداشت کنند یا به واسطه اینکه به اکبر هاشمی وابسته بود؟
محمد با دوستانش در دانشگاه فعالیتهای سیاسی انجام میدادند، به همین دلیل دنبال بازداشت او بودند.
از همان ابتدا مبارزات آقای هاشمی در چارچوب نظر امام خمینی (ره) بود؟
از قدیم امام (ره) در همان کوچهای زندگی میکردند که منزل آیتالله مرعشی بود. آشنایی شیخ اکبر و امام (ره) از همان زمان شروع شد. از طرف دیگر شیخ اکبر از شاگردان خوب امام (ره) بودند. از سال ۴۲ هم که امام تبعید شد.
آقای اکبر هاشمی به نجف نرفتند؟
مخفیانه به نجف پیش امام (ره) میرفتند. چهره حاج آقا مانند جوان ۲۰ ساله بود و هیچ کسی نمیتوانست تشخیص دهد فعالیتهایی که انجام میشود کار آقای اکبر رفسنجانی است. در گزارشی که ساواک علیه حاج آقا داده بود گفته شد که بعد از خمینی، شیخ رفسنجانی، مرکز فساد قم است.
ارتباط آقای اکبر هاشمی با شهید بهشتی از چه زمانی شروع شد؟
شهید بهشتی به تهران آمدند و شیخ اکبر هم بعد از مدتی به تهران تبعید شدند و اجازه نداشتند به قم بروند. حاج آقا در تهران شرکتی تشکیل داده بود و ساخت و ساز میکرد و آقای بهشتی و باهنر هم شریک ایشان شدند و سه خانه در تهران کنار هم ساختند و عصرها و شبها با هم بودند، آقای بهشتی از ابتدا در کارهای فرهنگی بود و مدرسهای به نام دین و دانش داشت، اکنون بسیاری از شاگردان ایشان در رأس کار هستند.
یادم هست که دو سال خبر نداشتیم که شیخ اکبر در کدام زندان است. هر چه دنبال ایشان میگشتیم، نمییافتیم. گاهی شایعه میکردند که شهید شده است. یک بار آقای جعفری گیلانی از زندان آزاده شده بودند، ما گفتیم که شاید آقای جعفری از شیخ اکبر ما خبری داشته باشد، من ماشین گرفتم و به رودسر رفتم، نشستم تا اطرافش خلوت شد سپس پرسیدم که از آقای رفسنجانی خبری ندارید؟ اول کمی جا خورد، بعد گفت با ایشان چه کاری دارید؟ گفتم من برادرش هستم. بسیار تعظیم کرد و به من به خاطر برادری مانند اکبر تبریک گفت. پرسیدم برای اکبر اتفاقی افتاده؟ گفت خیر، آقای رفسنجانی در انفرادی همان زندانی بودند که ما در آن زندانی بودیم. روزی گفتند که امروز رفسنجانی به زندان عمومی میآید. ایشان را شب قبل ۶ ساعت شکنجه داده بودند و پاهایش زخمی بود. برف آمده بود و هوا بسیار سرد بود. رفسنجانی عبا را روی سرش کشید و همه احوالش را پرسیدیم و گفت که خوبم. ۱۰ دقیقهای نشست و سپس برای ما ۷۲ نفر که در بند عمومی بودیم، شروع به صحبت کرد و گفت که آقایان، ما نباید فکر کنیم که اینجا زندان است، باید فکر کنیم که اینجا خانه دوم ماست، ممکن است که برخی تا آخر عمر اینجا باشیم و برخی فردا آزاد شویم. نباید دست روی دست بگذاریم و وقتمان را تلف کنیم. برخی پرسیدند ما در زندان چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ آقای رفسنجانی گفت کارهای بسیاری میتوانید انجام دهید. سپس پرسید از بین شما چه کسی خوب انگلیسی میداند؟ افرادی که انگلیسی میدانستند خود را معرفی کردند، سپس آقای رفسنجانی پرسید چه کسانی میخواهند انگلیسی یاد بگیرند؟ از بین ۷۲ نفر، ۳۰ نفر دوست داشتند انگلیسی یاد بگیرند. سپس آقای هاشمی یک نفر را مامور کرد که نام اساتید و کسانی که میخواهند انگلیسی یاد بگیرند را بنویسند. تاکید میکرد هر یک از اساتید، ۵ دانشجو را انتخاب کند و پس از صبحانه کلاسها را شروع کنید. عدهای بر سر کلاس ریاضیات، فقه یا اصول بنشینند و کلاسها مانند دانشگاه تشکیل و برگزار شود. حتی عنوان میکرد که حضور و غیاب شود تا افراد بهموقع بر سر کلاس حاضر شوند و همچنین از آنها درس پرسش شود تا مبادا مبحثی را فراموش کنند. آقای جعفری گفت ناراحت هستم که از زندان آزاد شدم چون در زندان برنامهها داشتم ولی اکنون هیچ برنامهای ندارم.
چرا آقای اکبر هاشمی میخواستند شاه را ساقط کنند؟
ایشان نظر خاصی روی شاه نداشت و میگفت که این رژیم مناسب ایران نیست چون آمریکا ایران را مانند ایالت خود میدانست. مثلا آمریکا پرواز مستقیمی از لس آنجلس به کرمان گذاشته بود و آمریکاییها مرتب در آنجا رفت و آمد میکردند و بزرگترین معدن مس دنیا را به تسلط خودشان در آورده بودند و میخواستند از آن برای خودشان بهرهبرداری کنند. همه شرایط برای بهرهبرداری را آماده کرده بودند که انقلاب شد.
آقای رفسنجانی می خواستند رژیم شاه اصلاح شود یا ساقط؟
بیشتر هدف ایشان ساقط شدن رژیم شاهنشاهی بود.
برنامه ای داشتند که رژیم دیگری به جای رژیم شاهنشاهی بیاورند؟
خیر! فقط میدانستند که حکومت کشور باید اسلامی شود. آن زمان اقدامات ضد اسلامی بسیار انجام میشد. البته آزادیهای مردم بسیار بود، اگر کسی فعالیت سیاسی انجام نمیداد، با او کاری نداشتند، نمونه آن خود ما، با اینکه شیخ اکبر مرتب زندان میرفت و فراری بود اما حتی یک بار هم ساواک ما را فرا نخواند.
شما فرمودید آقای اکبر هاشمی از زندان که بیرون آمد به ساخت و ساز پرداخت. ساواک مزاحم فعالیت اقتصادی او نمیشد؟
خیر! کار اقتصادی آزاد بود. فقط ساواک با کار سیاسی مخالف بود.
یعنی علیرغم اینکه رژیم شاهنشاهی میدانست که آقای هاشمی خواهان ساقط شدن رژیم است باز هم در مسائل اقتصادی سختگیری نسبت به ایشان نداشت؟
امام خمینی (ره) قصد داشت که شاه را ساقط کند، آقای هاشمی زیر لوای امام خمینی (ره) این دست از فعالیتها را انجام می داد.
از دکتر شریعتی نکتهای به یاد دارید؟
آن زمان ایشان در ایران نبود. در فرانسه زندگی میکرد و در لندن چنانکه نقل است، کشته شدند.
نظر آقای اکبر هاشمی راجع به دکتر شریعتی چه بود؟
ارتباط و رفت و آمد و جلسات بحث جدی سیاسی اجتماعی داشتند. طبیعتا در مواردی هم تفاوت نظر داشتند.
از زمانی که انقلاب پیروز شد، نقش آقای اکبر هاشمی تغییر کرد. به واسطه این تغییر، شرایط شما بهتر شد؟ چه اتفاقی افتاد که ایشان تا این حد به امام(ره) نزدیک شدند؟
ایشان به دلیل رفت و آمدهایی که وجود داشت با امام (ره) آشنایی سابق داشتند و از شاگردان خوب ایشان بودند اما انقلاب که شد، شیخ اکبر در زندان بود، البته آن زمان من هم در تهران نبودم و در سرچشمه کرمان بر سر همان معدنی که آمریکاییها قصد بهرهبرداری از آن را داشتند، به عنوان مترجم فعالیت میکردم. سرهنگی به نام تاجفر از طرف ساواک مامور حفاظت معادن آمریکایی بود. او وقتی متوجه شد که من برادر اکبر هستم، مقداری روی ما حساس شد، آمد و رفت ما را همیشه زیر نظر داشت و به انتظامات گفته بود که رفت و آمد و روابطم را به او اطلاع دهند.
من سنگ کلیه گرفتم و برای معالجه سنگ کلیه به تهران آمدم. آن زمان برادرم محمد آمریکا بود. به او گفتم سنگ کلیه دارم و تصمیم گرفتیم که به آمریکا بروم. ساعت ۸ شب تصمیم گرفتم به آمریکا سفر کنم و ساعت ۱۰ شب به لس آنجلس رسیدم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم. در آمریکا دیدم که انجمن اسلامی در هر ایالتی وجود دارد و همگی برای سقوط رژیم شاه تلاش میکنند.
همه اینها مسائلی بود که در بحبوحه انقلاب پیش آمد. شب اولی که از آمریکا برگشتم و به تهران رسیدم، خبردار شدم که در رفسنجان راهپیمایی شده و مردم در قم و تبریز شهید شدند و مبارزات اوج گرفته و انقلاب پیروز شده است.
پس از انقلاب، شیخ اکبر، بهشتی و باهنر به شهرستانها میرفتند و به مردم خط میدادند. مثلا به پالایشگاه آبادان که اعتصاب بود رفتند و گفتند که دست از اعتصاب بردارید و کارها را شروع کنید چرا که دولت اسلامی به کار شما احتیاج دارد. پس از انقلاب اولین پستی که شیخ اکبر برعهده گرفت، وزیر کشور بود. آقای میرسلیم هم معاون ایشان شد. شیخ اکبر به عنوان وزیر کشور به همه ایران سفر و سخنرانی کرد و مردم را برای پذیرش رژیم جدید اسلامی آماده کرد. پس از تأسیس مجلس شورای اسلامی، شیخ اکبر به عنوان رییس مجلس انتخاب شد. پس از به عهده گرفتن پست ریاست مجلس شورای اسلامی، سفر خارج از کشور میرفت و از ابتدا با کشورها روابط خوبی برقرار میکرد. رییس دولت کشورها بسیار به او احترام میگذاشتند و به هر ماموریتی که میرفت با موفقیت به ایران بازمیگشت.
اینکه آقای اکبر هاشمی مقامات بالاتری را برعهده گرفتند، تاثیری روی زندگی شما گذاشت؟ هیچ رسیدگی خاصی به اطرافیان خود نداشتند؟
خیر! یک بار یکی از فرزندانم مریض بود و باید تحت عمل جراحی قرار میگرفت. عمل او در ایران ریسک بود و برای درمان باید به اتریش منتقل میشد. من به شیخ اکبر گفتم دستور دهید که ۲ هزار دلار به من بدهند تا بتوانم فرزندم را ببرم. گفت نیاز است که برای درمان او را به خارج از کشور ببرید؟! سپس گفت درخواستی بنویس تا رسیدگی شود. من هم درخواستم را نوشتم، شیخ اکبر به رییس پزشکان نوشت که درخواست ایشان بررسی و اظهار نظر شود. پس از بررسی، رییس پزشکان مطرح کرد که لازم نیست بیمار برای این عمل به خارج از کشور منتقل شود و در ایران هم میتوان این عمل را انجام داد. به همین دلیل شیخ اکبر برای درمان فرزندم پولی به من نداد.
شما ناراحت نشدید؟
طبعا ناراحت شدم. همراه با فرزندم به اتریش رفتیم، آنجا یک دوست اتریشی پیدا کردیم و بسیار به ما محبت کردند. یک واحد آپارتمان به ما دادند، ما را به یک سوپرمارکت معرفی کردند و گفتند اینان مهمانان ما هستند و بدون دریافت مبلغی از آنها هر چه میخواهند از مغازه خرید کنند و بعدا ما مبلغ خرید آنها را پرداخت خواهیم کرد. پس از انجام عمل جراحی روی فرزندم بیمارستان صورتحسابی به من داد که توان پرداخت آن را نداشتم. با محمد که آن زمان تهران بود تماس گرفتم و او به من کمک کرد.
در این دوره که آقای هاشمی مسئول بودند، از فرصت و موقعیت خود به نفع اطرافیان استفاده نمیکردند؟
خیر! حتی وقتی به حاج آقا گفتیم که برای قریه بهرمان هیچ کاری نشده و حال که شما رییسجمهور هستید و اختیارات دست شماست، کاری کنید، به ما گفتند مردم بهرمان از من نخواستند که برایشان کاری کنم، من بودجه را به مسئولان بالا دست دادم. جالب است بعد از این همه سال هنوز هم تغییری در قریه بهرمان رخ نداده است. شیخ اکبر اینگونه مسائل را بسیار رعایت میکرد و اصلا نمیخواست مدیون شود. وقتی به منطقهای میرفت و محروم میدید، بسیار ناراحت میشد. همبازیهای قدیم با هر لباسی که میآمدند فوری به آنها وقت ملاقات میداد و اگر مشکلی داشتند مشکلشان را رفع میکرد. همه دوستانش به دور ایشان جمع میشدند و با هم شوخی میکردند و حرفهای دوران بچگی را میزدند و بسیار جالب بود.
بسیار به مردمی که در ده کار میکردند علاقه داشت و میگفت که سعی کنیم دهها از سکنه خالی نشود و تولید را بالا ببریم. شیخ اکبر فکر سازندگی عظیمی داشت، هر جا که میرفت تغییراتی میداد و موجب پیشرفت کار میشد. گاهی رضایتش کسب میشد و در برخی از موارد رضایتش کسب نمیشد.
آقای هاشمی بسیار با امام محشور بودند. چه اتفاقی افتاد که آقای هاشمی نزدیک امام زندگی کردند و آنجا مستقر شدند؟
نظریاتی که شیخ میداد، بسیار مورد تایید امام (ره) بود. هر وقت میخواستند کار خاصی انجام دهند حتما با شیخ اکبر مشورت میکردند، اگر ایشان تایید میکردند، امام (ره) هم قبول میکردند و کمتر اتفاق میافتاد که نظر شیخ را رد کنند.
به عنوان مثال یادم هست که یک بار خانه شیخ اکبر در جماران بودم که حاج عیسی پیشخدمت امام (ره) به درب خانه شیخ اکبر آمد و گفت که امام امشب هوس نان، پنیر، خیار و سبزی کرده است، شما خیار دارید به امام قرض بدهید؟ شیخ اکبر گفت: عفت در یخچال خیار داریم؟ عفت یخچال را باز کرد و خیارهایی که از چندین روز پیش مانده و زیاد قابل استفاده نبود را داخل بشقاب گذاشت و گفت که زشت نیست این خیارها را به امام (ره) بدهیم؟ شیخ اکبر گفت: زشت نیست، امام میداند که ما هم مثل ایشان هستیم.
یعنی شخصیتی مانند امام خمینی امکاناتی نداشتند که به راحتی بتوانند خرید کنند و به ایشان رسیدگی شود؟
امام (ره) اهل تشریفات نبودند و عادی زندگی میکردند، شیخ اکبر هم زندگی بسیار عادی داشتند. تا دو سال قبل خانه ایشان اجارهای بود. شیخ اکبر زمینی در قم داشت و قصد داشت آن را بسازد و به فروش برساند و از طرف دیگر خانهای که در آن ترور شد را بفروشد تا بتواند منزلی که در این اواخر در آن مینشست را پیشفروش کند. نفهمیدم خانهای که در آن مینشست را خرید یا هنوز اجارهای بود.
یعنی حتی امام (ره) و هاشمی رفسنجانی خرید منزلشان به روال سنتی انجام میشد و پاسداران در این مساله دخالتی نداشتند؟
اگر دستور میدادند انجام میشد ولی آنها بیشتر مانند مردم عادی بودند چون نمیخواستند خودشان را تافته جدا بافته از مردم بدانند.
پس چرا شایعه کردند که آقای هاشمی ثروت انبوهی داشتند؟
شیخ اکبر ثروت نداشت ولی فکر سازندگی داشت و هر جا که میرفت، سازندگی میکرد. تولیت قم در سالاریه ۳۰۰ هکتار باغ انار و میوه داشت، شیخ اکبر به او گفته بود که رژیم این دارایی تو را تصاحب میکند، قبل از آن آنها را وقف کن تا بتوانیم با آن برای طلاب خانهای بسازیم و به طلبههایی که فقیر و متاهل هستند کمک کنیم. تولیت هم این زمین را وقف کرد، شیخ اکبر طرح آن را از مهندسین زندان گرفتند و همان جا طرح ساخت شهرک را ریختند. در حال حاضر سالاریه قم بهترین شهرک است و حدود ۲ الی ۳ هزار واحد در این منطقه ساخته شده است.
در دوره ای که آقای اکبر هاشمی با امام محشور بودند خاطره خاصی از امام برای شما نقل کردند؟
من در اوج انقلاب از تهران رفتم اما رابطه شیخ اکبر و امام (ره) بسیار نزدیک بود به گونهای که هر روز یا یک روز در میان امام (ره) را میدیدند و مسائل مهم را مطرح میکردند.
مادرتان چه سالی از دنیا رفتند؟
۲۰ سال میشود.
دورهای که آقای هاشمی به مقامات بالا رسیدند، تاثیری در زندگی مادر شما نداشت؟
اصلا تاثیری نداشت، حتی مادر ماشین لباسشویی نداشتند.
ولی وضع مالی آنها خوب بود.
محتاج نبودند اما مادر همیشه میگفت که من یک نفر هستم و ماشین لباسشویی نمیخواهم.
خدم و حشم نداشتند و تغییری در زندگی آنها صورت نگرفت؟
هیچ تغییری نداشت، خانه همان خانه خشت و کاهگلی بود.
تهران هم نیامدند؟
سالی یکی دو بار که میخواست مشهد برود به تهران میآمد.
آقای هاشمی به دیدن مادر نمیرفتند؟
سالی یکی دو بار به هر بهانهای که بود به دیدن ایشان میرفت.
تلفنی با ایشان در ارتباط نبودند؟
خیر! گوش مادر سنگین بود.
بنابراین مقام آقای اکبر هاشمی تاثیری در زندگی اطرافیان نداشت؟
تأثیری در زندگی کسانی که نزدیک بودند، نداشت. بعضی آنها که دورتر بودند، شاید بیشتر از موقعیت ایشان بهره بردند. من ۱۰ سال ماشین رنو داشتم و حاج آقا هم که رییسجمهور شدند همچنان ماشینم رنو بود و تغییری در زندگی ما به وجود نیامد.
خاطره دیگری از آن دوره؟
در اوج جنگ بود، مادرم گفت که من را به دیدن اکبر ببر. شیخ اکبر در منزل تنها بود و وقتی مادر را دید بسیار خوشحال شد. شیخ اکبر و مادر شروع کردند با هم صحبت کردند. مادر بعد از نیم ساعت گفت احمد برویم خانه خواهرت. شیخ اکبر گفت امشب را پیش من بمان، همسرم هم نیست. مادر گفت من در خانه تو خوابم نمیبرد. شیخ اکبر گفت حالا اینجا خلوت است اما مادر گفت خانه خواهرت راحتتر میخوابم. شاید دیگر همدیگر را نبینیم ولی یک نصیحت به تو دارم. شیخ اکبر بغض کرد و گفت چه نصیحتی؟ مادر گفت نصحیت و خواهش من این است که این جنگ اگر دست خودت هست، خودت و اگر دست امام هست، برو به امام بگو دیگر جنگ کافی است، فرزندان مردم دارند کشته میشوند. شیخ بغض کرد و گفت مادر دست من نیست، دست امام هم نیست ولی من سعی خودم را میکنم. درست دو هفته بعد که شیخ آمد خطبههای نماز جمعه را بخواند گفت به فرموده امام (ره) علیرغم اینکه توقف جنگ سختتر از نوشیدن جام زهر بود اما جنگ متوقف شد.
آقای هاشمی خاطرهای از درگذشت حضرت امام (ره) برای شما نقل نکرد؟ یا نقل قولی و نصحیتی از امام (ره) که پیش از رحلتشان گفته باشند؟
امام در اواخر روزهای عمرشان بیمار شده بودند. من آن زمان تهران نبودم و در سرچشمه کرمان کار میکردم.
بعدا آقای هاشمی نکتهای به نقل از امام خمینی (ره) بیان نکردند؟
خیر! از حرفهای خصوصی میان خود و امام (ره) چیزی به ما نمیگفتند. صحبتهایشان با کسانی که در تماس بودند، محرمانه بود و مسائل را علنی نمیکردند.
از روابطشان با رهبری انقلاب خاطرهای ندارید؟ این فراز و فرودهایی که پیدا شد آقای هاشمی نقل و نظری نداشتند؟
ایشان با آقای خامنهای بسیار دوست بودند. حتی زمانی خانهای گرفته بودند که دو طبقه بود در خیابان ایران. حاج آقا اجاره خانه را میداد و آقای خامنهای هم استفاده میکرد. حتی زمانی که آقای خامنهای تهران نبودند خانوادهشان میخواستند حاج آقا برای آنها هم میگرفتند. مانند دو برادر بودند. اختلافی به آن شکل بینشان نبود. مردم بیشتر در این کارها شیطنت میکنند وگرنه اختلاف نظر بوده ولی اختلاف شدید نبوده است. الان هم در یکی از مصاحبههایش اکبر گفت که عشق من خامنهای است و ایشان را بسیار دوست دارم. اینها از جوانی با هم مانوس بودند و رفت و آمد داشتند.
در قضایایی که در انتخابات گذشت و آقای هاشمی کاندیدا شدند و احمدینژاد رییسجمهور شد خاطرهای ندارید و نقلی به شما نکردند؟
به ما که صحبتهای خاصی نکردند ولی مردم از اطراف حتی طومار میآمد از شهرستان که میگفتند ما میخواهیم اقداماتی کنیم که شیخ میگفت من هیچ وقت راضی نیستم که خدشهای به مردم و انقلاب وارد شود.
در دورهای که احمدینژاد رییسجمهور شد، خاطرهای از آقای هاشمی ندارید؟
نه! نظر خاصی نداشته و میگفت که این انسان پوچی است و نمیتواند کشور را اداره کند بلکه مشکلاتی برای مردم ایجاد میکند. احمدی نژاد یک استاندار ضعیف شیخ اکبر در اردبیل بود. حتی شنیدهام در اردبیل چندین پرونده دارد که نشان میدهد در زمان استانداری چقدر مردم را اذیت کرده است.
در ماجرای رد صلاحیت آقای هاشمی، خاطرهای ندارید؟
نه، باز هم شیخ اکبر با صبر و تحمل این مساله را هم پذیرفت و گفت که مردم آنچه باید بدانند، میدانند و همین مساله باعث محبوبیت بیشتر ایشان هم شد.
شما خودتان واکنشی نداشتید؟
خیر! ما توجهی نکردیم. ما به سیاست کاری نداریم اما همه مردم به این مساله و همچنین رد صلاحیت سیدحسن خمینی بسیار توجه کردند. در زمان رد صلاحیت سیدحسن، شیخ اکبر گفت شما صلاحیتتان را از چه کسی گرفتید که برخی را راحت رد صلاحیت میکنید؟ همگی شاهد بودیم کسانی که سیدحسن را رد صلاحیت کردند، در برابر حاج آقا جوابی نداشتند.
چرا حاج آقا را رد صلاحیت کردند؟
یک دشمنی و کینه دیرینه از حاج آقا داشتند، فکر کردند که اگر ایشان بیاید میخواهد تغییرات کلی اعمال کند. شایعاتی هم در این زمینه درست میکردند، مثلا گفتند که رهبری باید در قانون اساسی شورایی باشد و اگر آقای هاشمی بیاید، میخواهد این اصل قانون اساسی را اجرایی کند در صورتی که اینطور نبود، حاج آقا نظر بلندی داشتند و معتقد بودند هر کسی که میتواند خدمت کند، بر سر کار باشد ولی لطمهای به جمهوری اسلامی، انقلاب و مردم وارد نکنند چون واقعا انقلاب برای مردم گران تمام شد. چقدر شهید دادند و زندگیها از هم پاشیده شد. اما به هر حال عدهای رعایت نمیکنند و سودجو هستند.
آخرین بار چه زمانی حاج آقا را دیدید؟
دو یا سه روز قبل از فوتشان که عقد دختر یاسر بود، همه اقوام درجه یک به خانه یاسر رفتند و حاج آقا صیغه ازدواج آنها را خواند و نصحیتشان کرد. البته دو روز بعد از این عقد حاج آقا فوت کردند.
حاج آقا دخالتی در این عقد و ازدواجها میکرد؟
معمولا در فامیل هر کسی که میخواست ازدواج کند از حاج آقا درخواست میکرد صیغه عقد را جاری کند.
دخالتی در مهریه و اینطور مسائل نمیکرد؟
معتقد بود که مهریه برای زن لازم است و اگر زن مهریه نداشته باشد، ارزشش پایین میآید اما دخالتی نداشتند یا در این زمینه دستوری نمیدادند.
چطور مطلع شدید که حال آقای هاشمی نامساعد شده است؟
یکی از دوستان با من تماس گرفتند و گفتند که حاج آقا حالش بد شده، شما مطلع هستید؟ گفتم خیر اطلاعی ندارم شاید شایعه باشد.
آقای هاشمی پیش از نامساعدشدن حالشان، تندرست بودند؟
بله! بسیار سالم و سرحال بودند.
سابقه بیماری نداشتند؟
اصلا سابقه سکته نداشتند ولی قندشان بالا بود و با ورزش و دارو قندشان متعادل نشان میداد. در تماس نخست که اطلاع دادند حال شیخ اکبر مساعد نیست، من جدی نگرفتم. پس از آن دوست دیگری به من زنگ زد و گفت که حاج آقا را به بیمارستان شهدا منتقل کردند، پرسیدم چرا؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفت حالشان خوب نبوده است. ما پایین شهر بودیم و تا به بیمارستان رفتیم، دیدیم که تعداد بسیاری از مردم به طرف بیمارستان هجوم آوردند به گونهای که اصلا امکان نزدیکشدن به بیمارستان وجود نداشت.
یعنی شما حاج آقا را ندیدید؟
خیر! رسیدیم جلوی بیمارستان به ما اطلاع دادند که شیخ اکبر را به جماران منتقل کردند. گفتند ایشان سکته ناگهانی کردند و در جا فوت کردند. اصلا باورم نمیشد. به دکتر گفتم جریان چیست؟ گفت سکته هایی هست که برای بیماران قندی پیش میآید. گفتم نمیشود کالبدشکافی کنیم که مطمئن شویم؟ گفت تاثیری ندارد. خلاصه با کالبدشکافی مخالف بود و نپذیرفت که در مورد مرگ ایشان بررسی بیشتری صورت بگیرد.
مگر ممانعت امکان داشت؟
باید فرزندان حاج آقا درخواست کالبدشکافی میکردند اما نخواستند. ولی من به دکتر گفتم اما ایشان گفت که نیازی نیست و اگر هم چیزی ثابت شود، کاری نمیشود کرد. من پیکر شیخ اکبر را دیدم، صورتشان سرخ شده بود و معلوم بود که به ایشان فشار آمده بود. برخی میگویند که در آب سکته کرده بودند و برخی دیگر گفتند در آب موادی ریختند، هزار شایعه درست شد.
یعنی پس از درگذشت آقای هاشمی، هیچ بررسی صورت نگرفت؟
خیر! عادی برخورد کردند. پیکر ایشان را آن شب به جماران بردند، شب بعد غسل دادند و آماده کردند و روز سوم هم دانشگاه بردند و آقای خامنهای نماز بر پیکر ایشان خواندند. اما در مراسم تشییع پیکر ایشان جمعیت بسیار زیاد و فوقالعادهای شرکت کردند. میلیونها نفر شرکت کردند حتی مخالفین هم در مراسم تشییع پیکر ایشان حضور داشتند.
اینکه گفته شد پیکر ایشان از مسیر دیگری برده شده بود، درست است؟
من در جریان نبودم. حالم هم خیلی خوب نبود. انقدر جمعیت زیاد بود که نمیشد ایستاد. چندین نفر هم در تشییع پیکر ایشان در فشار جمعیت شاید مصدوم شدند.
نتوانستید در مراسم تدفین شرکت کنید؟
ما به حرم امام (ره) رفتیم.
گفته شد در هنگام دفن آقای هاشمی در ضریح امام (ره) هم یک نماز مجزا خوانده شد؟
بله، درست است!
شما در نماز دوم حضور داشتید؟
خیر! من نبودم.
شنیدید یا دیدید؟
ندیدم. آن زمان من در ضریح حضور نداشتم ولی گفتند که نماز دیگری خواندند.
در حال حاضر روی موضوع درگذشت آقای هاشمی پیگیری خاصی صورت نمیگیرد؟
شنیدم که شورای امنیت در حال انجام بررسیهایی هست.
آیا از پیکر ایشان نمونهبرداری نشده است؟
خیر، نمونهبرداری نشد بلکه از عکسها بتوانند بررسی انجام دهند. به طور کلی شیخ اکبر مرگ با عزتی داشت. علاوه بر حضور حداکثری مردم، پرچمهای ۹۲ کشور به حالت نیمهافراشته درآمد و در مراسم ختمی که آقای خامنهای برای ایشان برگزار کردند، حدود ۱۵۰ هیات و سفیر و نماینده برای تسلیت به ایران آمده بودند.
پس از درگذشت آقای هاشمی دیداری با رهبری انقلاب داشتید؟
بله! دیدار داشتیم، یکی از دیدارها در همان روزی بود که آقای خامنهای برای مرحوم هاشمی رفسنجانی مراسم برگزار کردند. در آن روز جلسهای گذاشتند و خواستند که اخوان و فرزندان را ببینند. ما به اتاق مخصوص خودشان رفتیم و صحبت کردیم. ایشان گفتند ناراحتی من کمتر از شما نیست، من هم یار دیرینه خود را از دست دادم، امروز نوبت ایشان بود و فردا نوبت ماست، باید بپذیریم. شما ایشان را فراموش نکنید و برایشان قرآن زیاد بخوانید و صدقه بدهید. گفتیم در حد توان این کار را خواهیم کرد.
دو هفته بعد، دوباره ایشان را دیدیم، من و آقای خامنه ای روی صندلی نشسته بودیم و بقیه روی زمین نشسته بودند. از من پرسیدند که احمد آقا چرا روی صندلی نشستید؟ گفتم زانو درد دارم. گفتند یادت هست که زمانی معلم من بودی؟ گفتم بله یادم هست و افتخار من همین است. گفتند پول هم از من گرفتی. گفتم بله. گفتند همان ۶۰ تومن که بابت کلاسها پرداخت کردم، حقوق دو ماه من بود. بعد از آن گفتند عقد مهدی را من و شیخ اکبر در همین اتاق بستیم و پس از آن با محمد و محمود شوخی کردند. به طور کلی دیدار خوبی بود. جالب این است که احمدینژاد هم جزو مستقبلین بود، جلوی در به مهمانان خوشآمد میگفت.
از نظر شما درگذشت آقای هاشمی عادی است؟
نمیتوان کسی را متهم کرد ولی اخیرا در سایتی آمده که قاتل حاج آقا شناسایی شده است. ما باورمان نشد و گفتیم که از این صحبتها زیاد گفته میشود. شاید هم راست باشد، خدا میداند.
یعنی گمان میکنید حاج آقا شهید شده باشند؟
احتمالش ۵۰ به ۵۰ است. اغلب مردم که معتقدند ایشان شهید شده است. ولی در شهرستانها مجالس ختم بسیار با شکوهی برای ایشان گرفتند مثلا در یزد چند ده مجلس ختم با شکوه برای ایشان برگزار شد.
فقدان آقا هاشمی چه اثری برای شما داشته است؟
ما تا چند روز پیش شوکه بودیم و اصلا باورمان نمیشد که فوت شدند ولی کمکم جای خالی ایشان حس شد و باور کردیم که از بین ما رفتند. من چون شهرستان بودم هر دو ماه یک بار ایشان را میدیدم اما مدام سراغ من را میگرفتند.
شما را دوست داشت؟
بله!
خاطره دیگری درباره خودتان؟
به دعوت یکی از دوستان، میخواستم به مصر بروم. تصمیم گرفتم ابتدا حج عمره بروم و از آنجا مدینه و پس از آن به قاهره بروم. از هواپیما در جده که پیدا شدم، دیدم یک آقای ورزشکاری جلوی ما آمد و گفت حاج احمد هاشمی؟ گفتم بله! گفت از ریاست جمهوری زنگ زدند و گفتند که شما در این پرواز به جده میآیید و گفتند که با آنها تماس بگیرید. آن زمان آقای سیدحسین مرعشی رییس دفتر حاج آقا در تهران بود. تماس گرفتم و گفتند شما کجایید؟ گفتم جده هستم. گفت بعد از آن کجا میروید، گزارش شده که شما با یکی از دوستان خود به مصر میروید؟ گفتم بله درست است. گفت حاج آقا گفتند که به احمد بگویید در حال حاضر به مصر نرود چون رابطه ایران و مصر خوب نیست و مشکلاتی پیش میآید. من با دوستم در مصر تماس گرفتم و گفتم که کاری پیش آمده و باید به خدمت حاج آقا برسم. خلاصه آن سفر حاج آقا ما را از رفتن به مصر منع کرد، البته ایشان میدانست ما سیاسی نیستیم ولی شاید در آن شرایط آن سفر میتوانست مشکلساز شود.
چرا در مورد خانواده هاشمی شایعات بسیار است؟
خانواده هاشمی تافته جدا بافته نیستند و مانند سایر مردم زندگی میکنند. اتفاقا برخی بسیار راحتتر و بهتر از ما زندگی میکنند.
اینکه گفتند ثروت حاج آقا قبل و بعد از انقلاب تغییر عمدهای کرده است؟
بعد از انقلاب ثروت حاج آقا کمتر هم شده است.
شایعه کردند که آقای هاشمی پولهای زیادی در بانکهای خارج از کشور دارند.
همه اینها شایعه است. دشمنان این شایعات را درست میکنند. حاج آقا از پسته رفسنجان ۴ سهم از شرکت تعاونی رفسنجان شریک است مانند سایرین، کارگران قبلی ما به مراتب بیشتر از ما در سال پسته دارند اما همه دنیا میگویند پسته رفسنجانی، نمیگویند پسته رفسنجان!
در جلسات خانوادگی، آقای هاشمی نسبت به شایعات چه واکنشی داشتند؟
دو سه بار از ایشان سوال شد که چرا هیچ واکنشی نشان نمیدهید، ایشان میگفتند آنها که دوست ما هستند، از این حرفها خوشحال میشوند و میگویند خداوند به او بیشتر بدهد و کسانی که دشمن هستند میسوزند، چرا من خودم را ناراحت کنم؟ جواب ابلهان خاموشی است. انقدر عکس و فیلم از زمینهای رفسنجان گرفتند و گفتند که اینها برای هاشمی رفسنجانی است، در صورتی که دروغ بود. حاج آقا قبل از انقلاب اقدامات اقتصادی انجام میداد و بعد از انقلاب دیگر نمیتوانست این کار را انجام دهد و ثروتش کمتر شده بود. فکرش سازندگی بود و هر جا که میرفت سعی میکرد طرح جدیدی دهد و تحول ایجاد میکرد.
شخصیتی در تراز حاج آقا میشناسید؟
از نظر علمی هستند کسانی که سواد دارند ولی از نظر فکری، به مانند اکبر سراغ ندارم. هر جا که برای بازدید میرفت همراهانش خسته میشدند، بسیار با علاقه سوال میکردند، یک ۵۰ تا ۶۰ نفر از پزشکان مقیم خارج به سرچشمه مس کرمان آمدند، وقتی من را شناختند، بسیار خوشحال شدند و گفتند حاج آقای شما سوالاتی از پزشکی میپرسیدند که ما نمیتوانستیم جواب بدهیم.
چرا آقای هاشمی را با امیرکبیر مقایسه میکنند؟
امیرکبیر فکر سازندگی داشت و میخواست ایران، رو به دانش و سواد پیش برود. حاج آقا هم اقدامات بزرگی برای پیشرفت ایران انجام داد و هدفش سرفرازی ایران بود. امیرکبیر دارالفنون را تأسیس کرد و حاج آقا هم از جمله دانشگاه آزاد اسلامی را با یک میلیون تومان که امام هدیه دادند تأسیس کرد. آن زمان افراد ۴ سال پشت کنکور میماندند و نمیتوانستند برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروند. شیخ اکبر دانشگاه آزاد را تأسیس کرد تا افراد بیشتری بتوانند درس بخوانند.
در این سالها خلق و خوی ایشان تغییر کرد؟
در خلق و خوی ایشان تغییر کلی ندیدیم ولی به هر حال مشکلات مردم و مملکت روی اعصاب او تاثیر میگذاشت.
ایشان به آرزوهایش رسید؟
شیخ اکبر فراز و نشیبهای بسیاری در زندگی داشت.
به هدفشان از مبارزات رسید؟ از چیزی پشیمان نشده بود؟
زندگی راحتی نداشت، کلا در زندگی بسیار با محدودیت مواجه بود. فرض کنید میخواست عیادت مریض برود، نمیتوانست در بسیاری از مجالس شرکت کند و ... .
به آرزوهایی که از پیروزی انقلاب دنبال آنها بود، رسید؟
توانستند رژیم شاه را ساقط کنند و نظام جمهوری اسلامی را برقرار کنند.
به هدفی که از حکومت داشتند، رسیدند؟
آنطور که باید و شاید حکومت به هدف مدنظر نرسید. در حال حاضر چه بسا روی برخی سیاستها و رفتارهای حکومت، نظر مثبتی نباشد. مثلا در مورد مسائل اجتماعی این امر بعضا ناشی از سختگیریهای بیمورد است که حاج آقا با آنها مخالف بود. از جمله مثلا میگفت ماهوارههای مردم را جمع میکنند و این نوع سختگیریها هیچ تاثیر مثبتی ندارد بلکه تاثیرات منفی به همراه خواهد داشت.
در مورد برخوردی که برای حجاب میشد، چه نظری داشتند؟
مخالف بود. میگفت دلیلی ندارد بعد از سی سال جلوی خانمها در خیابان را میگیرند.
با سختگیری مخالف بود؟
بله!
در زندگی شخصی هم همینطور بود؟
بله! اصلا به فرزندان سختگیری نمیکرد و آنها را بسیار دوست داشت. همیشه برنامهاش این بود که جمعهها همه فرزندان به منزل او بروند.
با برخوردهای جناحی که در کشور میشود و حذفهایی که صورت میگرفت هم مخالف بود؟
کلا مخالف حذف و اختلاف بود و میخواست همه با هم صمیمی و دوست و یار و یاور یکدیگر باشند.
بعد از درگذشت امام (ره)، رابطه آقای هاشمی با خانواده امام چطور بود؟
رابطه بسیار خوبی بود. تکیهگاه آنها بود. سیدحسن خمینی پس از فوت شیخ اکبر بسیار گریه کرد و این نشانه علاقه شدید ایشان به شیخ اکبر است. خیلی از شخصیتها بسیار گریه میکردند.
رهبری انقلاب غیر از زمانی که نماز میت بر پیکر آقای هاشمی رفسنجانی قرائت کردند، در سایر مراسمهای عزاداری شرکت کردند؟
من ایشان را ندیدم. شاید خصوصی به مراسمی آمدند. به طور کلی رهبر بسیار نگران اوضاع بودند.
انتهای پیام
نظرات