به گزارش ایسنا، پوریا سوری در دوهفتهنامه روبهرو نوشت: «سایه کج بیل، در کرت باغچه چیزی را قطع نمیکند؛ سایه بیحرکت به باغ و راه باریک آن مینگرد... (سرزمین گوجههای سبز، هرتا مولر)
آیا فرهنگ موجودی زنده است؟ اگر نیست پس این همه بلوا برای تعیین سرنوشتش از کجا میآید؟ حتما نفس میکشد و موجودی بالنده است که همه از پدر و مادر، از معلم و ناظم، از وزیر و وکیل و از روحانی و سیاستمدار دنبال آنند به او جهت بدهند، راهش را سد کنند، مسیر جدید برایش ترسیم کنند و سرنوشتش را رقم بزنند.
از همین روست که در این مُلک همه سیاستگذار فرهنگی هستند. هر کسی به قدر قدرتش میکوشد تا خطی بکشد و بگوید فرهنگ همین است و لاغیر. بیچاره فرهنگ. طبیعی است که سرسام بگیرد از خطوطی که هر لحظه تغییر میکند و این همه تذبذب فکر.
سیاستگذاری فرهنگی امری انتزاعی نیست که ندانیم درباره چه حرف میزنیم. برنامهریزی برای بسط فرهنگ هم موافقان بسیاری دارد و هم مخالفانش کمشمار نیست. موافقان تابع ایدئولوژی حاکم، قیومیت حکومت را بر تمامی روایتها و خردهروایتهای جامعه میپسندند و اصولا قائل به رهاسازی یک موجود زنده برای رشد طبیعی یا حتی غیرطبیعی نیستند. برایشان کار از محکمکاری عیب نمیکند و از همین رو ترجیح میدهند تمامقد خصوصا در مقوله فرهنگ حی و حاضر باشند و مدینه فاضلهشان هم «یکسانسازی فرهنگی» است.
مخالفان اما به حداقل دخالت دولتها معتقدند و میگویند یا باید گفتمان بازار را پیگرفت و به خواسته جامعه توجه کرد و یا با المانهای جامعه مدنی به تعریف و بسط فرهنگ پرداخت و اجازه ظهور و بروز «خردهفرهنگها» را در متن جامعه داد که به نوعی نسبیگرایی در حوزه فرهنگ با حداقل دخالت حکومتها میانجامد.
با این همه سالهاست که موافقان دخالت حداکثری حکومت در سیاستگذاری فرهنگی دست بالا را دارند. سیاستهایی که بیشتر ملهم از روحیه انقلابیگری بوده و با شکلگیری نهاد شورای عمومی و شورای عالی انقلاب فرهنگی در سالهای ابتدایی انقلاب تهیه شده است.
اما آن چه امروز از رهگذر سالها آزمون و خطا در حوزه سیاستگذاری فرهنگی پیش رو داریم، ناهماهنگی و تعارض بیش از پیش است. تعدد مراکز تصمیمساز فرهنگی در کشور و قدرت رو به زوال وزارت ارشاد به عنوان متولی اصلی اجرایی فرهنگ کشور معضلی است که دوباره خط و نشان کشیدنهای دو طیف فرهنگ کشور را به عرصه عمومی کشانده است، البته باز هم گروههایی غیر از متولی فرهنگی کشور دست بالاتر را دارند و کنش آنهاست که واکنش نهادهای مجری فرهنگ کشور اعم از وزارت ارشاد را در پی دارد. کافی است خطبههای آیتالله علمالهدی و همین طور خط و نشان برخی مسئولان استان خراسان رضوی را در موضوع برگزاری کنسرتها برای وزیر فرهنگ و وزیر کشور در چند هفته گذشته رصد کنید تا به اوج ناهماهنگی و بلاتکلیفی سیاستگذاری فرهنگی در کشور پیببرید. البته این مثال مشت نمونه خروار و تنها در حوزه اجرایی است؛ چه آن که این دوگانگیها و موازیکاریها در همه عرصههای فرهنگی کشور سالهاست که دیده میشود. نهادهای مختلفی با بودجههای کلان همزمان فعالیتهایی دارند که برخی از اقداماتشان فقط در جهت خنثیسازی فعالیت نهاد موازیشان است و در این میان هنر و هنرمند در ورطه بلاتکلیفی دست و پا میزنند.
البته واکنش هنرمندان بسته به نزدیکی و دوریشان از قدرت متفاوت است. آنها که ایدئولوژیشان منطبق بر ساختار حکومت است و به یکسانسازی فرهنگی سرسپردهاند، نرمش بیشتری دارند و عموماً وجه هنری خود را با خواست عمومی دولتها هماهنگ میکنند اما گروه پرشماری از هنرمندان نیز هستند که به کارکرد حزبی و حکومتی هنر معتقد نیستند. این گروه عموماً راه خود را میروند و کاری به کار دستورالعملهای فرهنگی ندارند. نه این که مقابل سیاستگذاران فرهنگی بایستند اما قائل به قرار گرفتن در ظروف پیشساخته فرهنگی نیستند و ترجیح میدهند خردهفرهنگ خود را ولو با امکانات کمتر و مشقت و مقاومت بیشتر بسط دهند.
البته ساختار فرهنگی کشور هم در طی چهار دهه گذشته با این قشر قرابت که نه اما همزیستی بیشتری پیدا کرده است و در بسیاری از خطوط قرمز و ضوابط اداری به تفاهم رسیده اما برخی نهادهای موازی سیاستگذاری فرهنگ، کماکان به این قشر به عنوان معضل نگاه میکنند. برای این نهادها هنرمندان مستقل از ابتدا «مظنون» به حساب میآمدند و هنوز هم پس از گذشت چهار دهه «مظنون» تلقی میشوند. همین ظن مداوم هم خاستگاه عمده اعتراضات دوجانبه در عرصه فرهنگ کشور است.
برای این تصمیمسازان و ناظران فرهنگی کماکان «عباس کیارستمی» عنصری خودفروخته و دور از وجاهت هنری و «محمدرضا شجریان» فتنهگری تاریخ مصرف گذشته محسوب میشوند. کاری هم به خواست عمومی و مخالفخوانی جامعه با نظر خود ندارند. این گروه اظهار علاقه رییسجمهور به صدای شجریان و نگرانی وزیر ارشاد درباره بیماری او و همینطور سیل تسلیتهای دولتی به مناسبت درگذشت کیارستمی را نمیتواند هضم کند و از این به زعم خود بیتدبیری دولت ناامید است و از همین رو به مقابله روی آورده و گوشت قربانی هم کما فیالسابق «مظنونین همیشگی» یا همان هنرمندان مستقل هستند.
بحران مرجعیت در تصمیمسازی فرهنگی کشور مسالهای قدیمی اما جدی است. مسالهای که یکی از دلایل عقبافتادگی فرهنگی و ناکارآمدی سیاستگذاری این مهم در کشور است. بحرانی که دولت به دولت ادامه دارد و فکری هم برای حل آن نمیشود. البته که با توجه به مدل سیاستگذاری فرهنگی در کشور دولتها مجری این امر هستند و شایسته است قرص و محکم بر دفاع از حریم خود پافشاری کنند اما افول قدرت دولت در برخی حوزهها از یک سو و تعارفات سیاسی از سوی دیگر پاشنه آشیل ایستادگی دولت محسوب میشود.
اما در میان این هرج و مرج دولت چه میتواند بکند؟ دولت میتواند با اتخاذ سیاستی یکدست در تمامی زیرمجموعههای خود به دفاع از همین ساحت حداقلی فرهنگ که متولیاش است، بپردازد، سایه تهمت را از سر «مظنونین همیشگی» بگیرد و چتر حمایت قانونی خود خود را جایگزین آن کند. مسلماً واکنش شدید به هتک حرمتهایی نظیر آن چه در هفتههای گذشته اتفاق افتاد، ایستادگی بر تصمیمهای خود و به کار بردن حداقل نرمش در مقابل سرکشیهای غیرقانونی گروهی معدود که تصمیمهای دولت را هیچ میانگارند و اعتماد عمومی را به قدرت و استقلال دولت از بین میبرند، میتواند راهحلی آنی برای بازگرداندن مرجعیت فرهنگی کشور به نهاد دولت باشد.
یادمان نرود که فرهنگ راه خود را میرود. ممکن است موانع و گرفتوگیرها کمی از سرعتش بکاهد اما موجود زندهای که نفس میکشد و متشکل از ناخودآگاه هزاران هزار هنرمند است، خلاقیت بیشماری در خود نهفته دارد و طرف مقابل هر که و هر چه باشد با هر میزان سختافزار و نرمافزاری مسلماً از این یک قلم بیبهره است.»
انتهای پیام
نظرات