به گزارش ایسنا، روزنامه «خراسان» نوشت: «اعتراف میکنم تصور نمیکردم وقتی به دنبال سوژه این گزارش هستم، آنها خودشان به سراغم بیایند. این از شانس من نبود! تصور میکنم که این مواد مخدر لعنتی زیر پوست شهر برای خود آن قدر موذیانه جا باز کرده که هر زمانی هر کسی اراده کند برای یافتنش به دردسر نمیافتد. همین که کنجکاو باشی و ردش را بزنی، خیلی زود پیدایش میشود.
وقتی اعتیاد زنانه میشود!
در لابهلای هیاهوی میهمانان تولد چندتایی از دختران نیرویی مضاعف دارند. در آن میان شیطنتهای «شیرین» بیش از همه به چشم میآید. میهمانان در سن دبیرستان هستند. زمزمهها را میشنوم که این دختر 17 ساله مصرف کننده است. میزبان به آرامی میگوید: «شیرین شیشه میزند. شاید بهتر بود دعوتش نمیکردم.» توجهم بیشتر به دخترک جلب میشود.
سوژهای که دنبالش هستم روبهرویم است. میهمانی رو به پایان است که به سراغش میروم. وقتی میفهمد سوالهایم از جنس خبرنگاری است با علاقه بیشتری به حرف میآید. کمی آرام گرفته.
«پدر و مادرم هر دو تحصیلکرده هستند و شاغل. من هم بچه اول خانواده با یک خواهر کوچک. درست از 4 سال قبل که با حامد دوست شدم، شیشه هم به زندگیام آمد. حامد خودش هم شیشه میکشد. پسر خوبی است. وضع مالی خانوادهاش هم خوب است. من را دوست دارد اما بیکار است.»
اولین بار کجا مصرف کردی؟
شیشه را در میهمانی یکی از دوستان حامد مصرف کردم. بیشتر دختر و پسرانی که آنجا بودند، مصرف میکردند. همه چیز آن جا بود.
الان چقدر مصرف میکنی؟ اذیت نمیشوی؟
عادت کردهام به شادی بعد از مصرف شیشه. مادر و پدرم خیلی درگیر کارشان هستند. باید تنهاییهایم را یک جوری پر کنم. البته گاهی که مواد دیر به من میرسد، کلافه میشوم ولی حامد هوایم را دارد.
خانوادهات میدانند شیشه مصرف میکنی؟
نه به هیچ وجه. خیلی سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم.
به درسهایت صدمهای نخورده؟
خب چرا. من قبل از این اتفاقات نمراتم کمتر از 19 نبود اما الان به زور نمره قبولی میگیرم.
در مدرسه متوجه اعتیادت نشدهاند؟
چرا. فکر کنم بچهها برای ناظم مدرسه خبر برده بودند. یک بار من را خواست و کمی با هم صحبت کردیم اما خیلی گیر نداد.
چیز دیگری هم مصرف میکنی؟
قبلا یکی دو بار تریاک هم کشیدم اما به من نساخت. یک شب که امتحان داشتیم یکی از بچهها تریاک آورد و گفت این را که بکشیم تا صبح بیداریم. آن شب همه کشیدیم ولی من تا صبح سردرد داشتم. به نظرم دوستان دیگرم سابقه مصرف داشتند. تا این که با حامد دوست شدم و شیشه کشیدم.
پشیمان نیستی؟
مادرم اگر بفهمد دیوانه میشود. من و حامد قرار گذاشتهایم بعد از ازدواج ترک کنیم!
***
یک:
ساعت از یازده شب گذشته. روی نیمکت پیادهروی خیابان شریعتی زن و مردی میانسال سخت مشغول پیتزا خوردن هستند. از ظاهرشان مشخص است که معتادند. خستگی را بهانه میکنم و کنارشان مینشینم. خودشان سر صحبت را باز میکنند.
از خانه فرار کردهای؟
(میخندم) به من میخورد فراری باشم.
خوردن نمیخواهد. این روزها همه از خانه بیرون میزنند. یا دختر هستی و با پدر و مادرت دعوایت شده و یا با شوهرت درگیر شدهای و این وقت شب بیرون زدهای!
(دلم را به دریا میزنم.) خبرنگارم. آمدهام ببینم شبها در تهران چه خبر است. شاید سوژهای، ماجرایی، چیزی ببینم.
انگار خیلی از خبرنگار بودنم خوششان نیامد. شروع کردند به جمع کردن وسایلشان.
(با خنده میگویم:) شما چی، فراری هستید؟
انگار به هدف زدهام. هر چند که زن سعی میکند خود را بیتفاوت نشان دهد اما منمنکنان به حرف میآید...
12 سال پیش فرار کردم. میخواستم با کسی که دوستش داشتم ازدواج کنم. پدرم اجازه نداد. آن بیمعرفت هم خیلی زود زن دیگری گرفت. دلم شکسته بود. یک روز وسایلم را برداشتم و از شهرمان به تهران آمدم... (بغض میکند) وقتی به تهران آمدم 25 سال داشتم. با خودم گفتم اینجا کار و برای خودم زندگی مستقلی درست میکنم اما نشد. همان روز اول در پارک گرفتار سعید شدم. با هزار وعده و وعید من را به خانهاش برد. بگذریم از خیلی از مسائل ولی چشم باز کردم دیدم که ساقی شدهام. اوایل فقط مواد پخش میکردم اما کمکم وقتی مشکلات به من فشار آورد. برای این که آرام شوم خودم مصرفکننده شدم. تریاک، هروئین، حشیش و هر چه بخواهی کشیدهام. سعید خانهاش را تغییر داد و با من قطع رابطه کرد. مدتی حال و روز خرابی داشتم. یک بار که کنار خیابان بودم، نیروی انتظامی من را به یکی از مراکز ترک برد. مدتی آنجا بودم اما خیلی آنجا من را نگه نداشتند. شاید سه ماه. بیرون که آمدم باز هم همان شرایط بود. تا این که با حسین آشنا شدم. آدم خوبی است. مراقبم است اما خودش هم اعتیاد دارد. روزها همین نزدیکیها بساط تعمیر کفش دارد.
پشیمان نیستی؟
من زندگیام را به خاطر هیچ و پوچ خراب کردم. دلم برای خانوادهام تنگ شده اما دیگر روی برگشت ندارم.
***
دو:
جای خالی روی زمین نمانده. سرنگ، چوب کبریت و تهماندههای سیگار. اینجا فضای سبز کوچکی در حوالی میدان صادقیه است. بارها از مصرف مواد و جولان موادفروشها در این منطقه شنیدهام. عصر است. هنوز آفتاب نرفته. زمان شلوغی خیابانها و کوچهها اما آدمهای اینجا جور دیگری هستند. باورم نمیشود معتادی به این راحتی در کنار یک درخت که آنچنان اطرافش محصور نیست، مواد تزریق کند اما اینجا به همین راحتی هر اتفاقی میافتد.
مردان زیادی زیر آفتاب روی نیمکتها نشستهاند. چند موتورسوار هم دائما رفتوآمد میکنند. کمی که دقیق میشوم ردوبدل کردن مواد را در دستانشان میبینم. روی یکی از نیمکتها مینشینم. هنوز جابهجا نشدهام که دختری کنارم مینشیند. آرام میگوید:
چیزی میخواهی؟
نگاهش میکنم. خیلی کم سن و سال است. شاید 17-18 سال.
مثلا چه چیزی؟
تا به حال اینجا ندیدمت. شیشه راست کار خودمه. گفتم اگر شیشه میخواهی به خودم بگویی.
همراهت داری؟
نه پولش را میدهی، تا چند دقیقه دیگه بچهها برات میارن!
بعد هم اشاره میکند به موتورسواری که کمی آنطرفتر ایستاده!
اولین بار است که از تو خرید میکنم گران که نمیدهی؟
خیالت راحت. یک «رُبی» جنس اصل میدهم 20 هزار تومان!
یعنی چقدر؟
به اندازه یک بار مصرف. مثل این که این کاره نیستی!
راستش خیلی وارد نیستم.
خب پس. همین شیشه خوبه. قیمتش هم مناسبه. از همه مهمتر اگه حواست به خودت باشه هیچکس نمیفهمه مصرفکنندهای. بو هم نداره.
خودت از شیشه شروع کردی؟
شاید با خودش فکر میکنه برای این که مشتریاش رو نپرونه باید جوابم رو بده.
من که خیلی نمیکشم. گاهی تفننی واسه مهمونیهایی که میخوام همهجوره شاد باشم. (با دست اشاره میکنه به همون مرد جوان) اونو میبینی مثل شوهرم میمونه. از 15سالگی با هم دوست بودیم. اون میکشه منم بعضی وقتا باهاش مصرف میکنم. نترس شیشه خطری نداره. حالا میخوای یا نه؟
شمارهات رو بده بعدا بهت زنگ میزنم.
هر وقت خواستی بیا همین جا. به هر کی بگی، گلی رو میخوای، پیغامت رو به من میرسونه. فقط از هر کسی جنس نگیر. بهت قالب میکنن...
***
سه:
یکی از مراکز ترک اعتیاد در حوالی میدان خراسان تهران. از مسئول مرکز سراغ زنان معتادی را میگیرم که برای درمان به این مکان مراجعه میکنند. قراری را با یکی از این زنان هماهنگ میکند. باید کمی منتظر بمانم.
بین 20 تا 40 سال
فرصتی است تا با دکتر زارع که سالهاست در حوزه ترک اعتیاد فعال است، درباره زنان معتاد گفتوگو کنم. میگوید: زنانی که برای ترک به ما مراجعه میکنند معمولا جوان هستند بین 20 تا 40 سال. اغلب آنها در خانوادهای معتاد زندگی کردهاند؛ پدر یا مادر معتاد داشتهاند و همین امر آنها را هم به سوی مواد سوق داده است. برخی از آنها هم در دانشگاه و با دلایل مختلف معتاد شدهاند. مثلا یکی از آنها به بهانه بیدار ماندنهای شب امتحان و به تشویق دوستان معتاد شده. آن دیگری شوهر معتاد داشته، آن هم به دلایلی که هیچ منطقی پشت آن نیست. مثلا مردی که برای داشتن روابط جنسی بهتر خانمش را تشویق به مصرف کرده یا مرد معتادی که برای گیرندادنهای همسرش او را هم معتاد کرده است.
مشغول صحبت هستیم که خانم جوانی وارد میشود. میداند که خبرنگارم و همین کارم را راحت میکند.
«20 ساله بودم که ازدواج کردم. پدرم معتاد بود اما مادر با تمام قوا مراقب من و خواهر و برادرانم بود. تمام تلاشش را کرد تا دیپلم بگیرم. همان موقع رامین به خواستگاریام آمد. مادر از همان ابتدا مخالف بود. میگفت رامین پسر دوست پدر است که معتاد است. اما پدر زیر بار نرفت تا این که من برای تمام شدن بحث و جدلهای آنها به ازدواج رضایت دادم. رامین خودش نه تنها مصرف کننده بلکه ساقی هم بود. هر روز آدمهای زیادی برای گرفتن مواد به خانهمان میآمدند. رامین اصراری نداشت که من مواد مصرف کنم اما میگفت اگر مصرف کنی روابطمان بهتر میشود. دلم نمیخواست جلویش کم بیاورم.
دلم میخواهد بچهدار شوم اما...
او میگفت: خودم حواسم به تو هست تا معتاد نشوی. اما چشم که باز کردم دیدم وابسته به مواد هستم. درهمین حین بود که باردار شدم. از این که فرزندم هم معتاد به دنیا بیاید میترسیدم اما نمیتوانستم بدون مواد تحمل کنم. 4 ماهه بودم که شوهرم رضایت داد بچه را بیندازم. میگفت مصرف موادت بالاست بچه اگر هم به دنیا بیاید سالم نیست. الان دلم میخواهد بچهدار شوم. با رامین هر دو به این مرکز میآییم تا شاید بتوانیم ترک کنیم.
این روزها سایه مردان و زنان معتاد بر اتوبانها، پلهای عابر پیاده، پیادهروها، پارکها و بر در و دیوار شهرمان سنگینی میکند. در بین این آدمکان خمارآلود اما، سایه زنان خمار که میخواهند به هر دلیلی از مردان کم نیاورند، بیشتر سنگینی میکند.
معنای زنانه شدن اعتیاد شاید همین باشد. زنانی که اکنون مواد مخدر میفروشند و مشتری جلب میکنند تا نشئگی خود را درمان کنند. این روزها اعتیاد مرزهای مردانه را طی کرده و بیرحمانه به حریم زنانه زنان وارد شده است.
انتهای پیام
نظرات