به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفتگوی خراسان با یک آموزگار دهه هفتادی است که دانشآموزانش را برای عبور از سیلاب و رودخانه روی کول خود گذاشت و با واکنشهای مثبت مردم مواجه شد:«فرید محمودی» اولین معلمی نیست که درس فداکاری و انسانیت را به دانشآموزانش و همه کسانی که ویدئوی او و عبور دادن دانشآموزان از رودخانه را دیدند دیکته میکند، آخرین معلم هم نخواهد بود اما چون ویدئوی کولکردن دانشآموزانش و بردن آنها به آن طرف رودخانه در فضای مجازی حسوحال «بنی آدم اعضای یکدیگرند» سعدی صاحبسخن را زنده کرد نتوانستیم از خیر گفتوگو با این آموزگار جوان که هنوز ابتدای راه معلمی است بگذریم. او مدیرآموزگار مدرسه روستای کچوز شهرستان کوهرنگ در استان چهارمحال و بختیاری است و خودش ماجرای ویدئو را در صفحهاش اینطور تعریف کرده است ؛موقع تعطیل شدن مدرسه متوجه شدم که دو نفر از دانشآموزانم (زیبا و زینب) به دلیل بارندگی شدیدی که صبح امروز شروع شده بود و باعث بالاآمدن آب رودخانه شد و پل دستسازشان را از بین برد دیگر هیچ راهی برای عبور از رودخانه کوچک روستا برای رسیدن به خانه نداشتند. برای این که این دوتا فرشته کوچک صحیح و سالم برسند آنطرف رودخانه آن ها را به دوش کشیدم و از رودخانه ردشان کردم. شاید روستاهای چهارمحال و بختیاری با لوکیشنهای بکر و قابهای زیبای طبیعت بهشت عکاسان باشد اما برای معلمِ چنین مناطقی رسیدن به مدرسه یک پروژه سخت و مردافکن است که برای تمامکردن آن گاهی باید ساعتها با پای پیاده بروند تا به مقصد برسند یا گاه با گرگر خودشان را به آنطرف رودهای خروشان برسانند تا دانشآموزی از تحصیل باز نماند. در پرونده زندگی سلام امروز با این معلم جوان درباره ویدئویی که از او در فضای مجازی دستبهدست شد، گفتوگو کردیم و درباره کلاس و دانشآموزهایش پرسیدیم.
بچهها وسط رودخانه گیر کرده بودند
فرید اهل شهر چلیچه در چهارمحال و بختیاری است. شهری که بیشتر کسانی که مسافر این استان بودند نامش را شنیدند و یک تیم فعال در فوتبال ساحلی ایران دارد. او ۲۶ ساله و یک دهه هفتادی است و به واسطه بومیبودن منطقه تدریسش را بهخوبی میشناسد. از ویدئویی که از او در فضای مجازی پربازدید شده و واکنشهای مثبتی داشته است میپرسم و این طور توضیح میدهد که ویدئو را خودش نگرفته. از آقا معلم میخواهم درباره آن روز بگوید و تعریف میکند :«روز دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ساعت ۱۲ و ۴۵دقیقه ظهر بود که بچهها تعطیل شده بودند. هنگام رفتن متوجه شدم که دو نفر از دانشآموزانم داخل رودخانهای که بین روستاست گیر کردهاند. وقتی رسیدم دیدم دانشآموزم «زیبا» روی یک تکه سنگ گیر کرده است؛ او را از آب بیرون آوردم و به جای امنی بالاتر از رودخانه بردم و بعد هم دانشآموز دیگرم را از رودخانه رد کردم. این اتفاق در روستای کچوز بخش بازفت از شهرستان کوهرنگ بود. خودم هم آن فیلم را نگرفتم. آن روز بازرس اداره یا به قولی راهبر آموزشی آمده بود و وقتی بچهها گیر کردهبودند از این موضوع فیلم گرفت. بعد از انتشار ویدئو مردم خیلی به من لطف و محبت داشتند. چه در صفحات مجازی چه با تلفن بندهنوازی کردند، پیامها و واکنشهای قشنگ و زیبایی برایم ارسال شد که باعث انگیزه دوچندان من برای تدریس به دانشآموزانم شد.»
مدرسه کانکسیمان ۶ دانشآموز دارد و ۴ پایه تحصیلی
تصورتان از یک مدرسه روستایی که معلم برای تدریس در آن باید اول هفته برود و آخر هفته به خانه برگردد چیست؟ از فرید میخواهم درباره مدرسهشان در کچوز و از دانشآموزانش در این روستا بگوید و او اینطور مدرسه و کلاسشان را به تصویر میکشد :«مدرسه ما کانکسی است و امسال ۶ دانشآموز دارم که در چهار پایه اول، دوم، سوم و ششم درس میخوانند و من همه اینها را همزمان تدریس میکنم. دانشآموزان این مدرسه بیشتر عشایر هستند، بعضیهایشان اول سال تحصیلی میروند و بعضی در روستا ماندگار میشوند ولی مدرسه هر سال ۶ دانشآموز را دارد. زیبا دانش آموز کلاس اول، مهسا کلاس دوم، آوا و ایمان کلاس سوم و فرشید دانشآموز پایه ششم است. زینب هم دانشآموز با نیازهای ویژه است که یادگیری خوبی دارد و امسال مشکل تکلمش رفع شده است. میخواهم به او کمک کنم تا در سنجش شرکت کند تا اگر میتواند در مدرسه عادی شرکت کند و دیگر پروندهاش نرود مدرسه استثنایی. با دانشآموز کلاس اولیام به شدت کار کردم طوری که الان میتواند کلمههای کلاس ششم را بخواند و ریاضی را به صورت ذهنی حساب کند. امسال هم اگر خدا بخواهد میخواهم بهطور جهشی به کلاس سوم بیاید.»
شنبهها میروم و چهارشنبهها برمیگردم
معلمی در بعضی استانها با توجه به موقعیت جغرافیایی یا آبو هوای آن منطقه سختیهای خاص خودش را دارد که معلم باید برای ورود به این شغل همه آنها را بپذیرد. «فرید محمودی» هنوز اول راه معلمی است. او سال ۱۳۹۷ وارد دانشگاه فرهنگیان و بعد از دانشآموختگی وارد آموزشوپرورش شهرستان کوهرنگ شده است. خودش در این باره میگوید :«۲ سال است که بهعنوان معلم رسمی در مدرسه درس میدهم و امسال باید برای تدریس به روستای کچوز میآمدم. شهر خودم با جایی که تدریس میکنم حدود ۱۵۰کیلومتر فاصله دارد اما چون مسیر پرپیچوخم است و پیچهای زیادی هم دارد بین ۲ساعتونیم تا ۳ ساعت طول میکشد تا به روستا برسم. اینطور است که شنبهها میروم و چهارشنبهها بعد از تمامشدن کلاس به شهر خودم برمیگردم.» البته شاید با خودتان بگویید اینها برای فردی که آموزگاری را انتخاب کرده طبیعی است اما فرید تنها ۲۶ سال دارد و از بین صحبتهایش میتوان عمق علاقهاش به دیار خود و فرزندان آن منطقه را فهمید.
شبها در مدرسهای که درس میدهم بیتوته میکنم
رفتوبرگشت به مدرسهای که هر روز باید یک مسیر طولانی را بروید و بیایید خستهکننده است. به همین دلیل بیشتر معلمهایی که مسیرشان تا مدرسه زمانبر و سخت است شبها در روستا میمانند و آخر هفته به خانهشان برمیگردند. البته شرایط بسته به روستا یا منطقه تدریس متفاوت است. از فرید میخواهم درباره شرایطش در روستا و چالشهایش به عنوان یک معلم جوان بگوید و اینطور توضیح میدهد :«من شبها به شهر خودمان برنمیگردم و در همان مدرسه بیتوته دارم و میخوابم. سال گذشته هم همینطور بود و برای آموزگاری اول هفته میرفتم و چهارشنبهها برمیگشتم. البته خیلی وقتها در گردنه چری گیر میافتادم که در بخش بازفت است و از برفگیرترین گردنههای کشور به طوری که بعضی وقتها ارتفاع برف در گردنه ۱۲متر میشد و معلم نمیتوانست یک ماهونیم برود خانه و در همان روستای محل خدمت ماندگار میشد. البته ما زیاد گیر کردیم و به منطقه عادت کردیم. همین امسال حین رفتن به مدرسه بود که تقریبا ۲۰ سانتیمتری برف آمد و ما نزدیک بود از گردنه بیفتیم پایین. خوشبختانه با کمک همکاران توانستیم ماشین را دربیاوریم، زنجیر چرخ بیندازیم و حرکت کنیم.»
یاد گرفتهام که چطور همزمان درس بدهم
چیزهایی را که یک دانشآموز کلاس اولی نمیداند دانشآموز پایه بالاتر میداند و نیازهای یک دانشآموز کلاس ششمی با پایههای پایینتر از خود زمین تا آسمان فرق دارد. از آقا معلم میخواهم توضیح دهد کلاس با ۴پایه تحصیلی را چطور اداره میکند و او میگوید:«من خودم در مدرسهای درس خواندم که هر پایه یک کلاس و معلم جدا داشت ولی حالا تجربه کسب کردم و میدانم چطور کلاسم را مدیریت کنم.میدانم که کلاس اول و دوم را باید چطور درس بدهم یا این که همزمان چطور درس بدهم تا هم کلاس اولی درس یاد بگیرد هم کلاس سومی. مثلا وقتی میخواهم به دانشآموز کلاس ششمی درس جدید بدهم به دانشآموز کلاس سومی میگویم به دومها یا اولها کمک کند تا یک مسئله را حل کنند و هر جایی که مشکل داشتند به خودم بگویند تا برایشان رفع اشکال کنم. البته چالشهایشان با هم فرق دارد. مثلا وقتی سر کلاس میخواهید درس را شروع کنید مجبورید به کلاس اولی بگویید کتاب فارسیات را باز کن. یک حرف جدید را به او آموزش میدهید و تکرار میکنید تا یاد بگیرد. بعد هم آن حرف را داخل دفتر مینویسید و میگویید از روی این حرف چند خطی بنویس. همزمان که او شروع میکند به نوشتن شما کلاس دوم را درس میدهید و به او تکلیف داخل کلاسی میدهید و شروع میکنید به کارکردن با کلاس سومی و بعد هم ششم.»
سال اول تدریس باید ۲ ساعتونیم پیاده میرفتم
معلمهای این منطقه سختی و مشکلات زیادی دارند. بههرحال بیشتر روستاها پشت رودخانه یا بالادست ساخته شدهاند و به همین دلیل رفتوآمد دانشآموزها هم سخت است. آقا معلم با این مقدمه در پاسخ به این که در منطقه شما اتفاقاتی مانند خرابشدن پل دستساز یا خرابشدن گرگر و گیرافتادن دانشآموزان در روستای دیگر زیاد اتفاق میافتد، میگوید :«منطقه بازفت در استان چهار محال و بختیاری منطقه محرومی است. بیشتر معلمهای منطقه دلسوز و فداکار هستند و از این اتفاقات زیاد میافتد که معلمی باید ساعتها پیاده برود و درس بدهد و شبیه این. خودم سال گذشته که اولین سال تدریسم بود در روستایی درس میدادم که باید ۲ساعتونیم پیاده میرفتم تا به مدرسه برسم. روستا جاده ماشینرو نداشت. امسال هم کچوز تدریس میکنم که جاده پرپیچوخمی دارد.»
فرض کنید سرباز سر مرز هستم
«بیشتر بچههای روستا درس میخوانند و حتی تا دیپلم و بعضی تا مقطع لیسانس هم درس را ادامه میدهند. مشکل این است که کل خانوادههایی که در این منطقه بودند رفتهاند و الان ۱۰ تا ۱۲ خانوار در روستا زندگی میکنند. بیشتر خانوادهها به دلیل نبود امکانات کوچ کردند و عشایر هم دیگر مانند قبل به آن صورت که ییلاق و قشلاق کنند کم شدند. هستند اما نه به صورتی که ۱۰سال پیش بود. به نظرم هرچه شرایط رو به جلو میرود عشایر هم کمتر میشوند نبود بارندگی در سالهای اخیر باعث شد بیشتر دامداران دامهایشان را بفروشند و به زندگی شهری رو بیاورند.» اینها صحبتهای فرید درباره دلیل کمتعداد بودن دانشآموزان مدرسه کچوز است. میگویم شما خیلی جوانید، در این مسیری که انتخاب کردید دوست دارید به کجا برسید و فرید اینطور جواب میدهد :«خدمتکردن به این مردم، این دوستان و این بچهها واقعا شیرین است و آدم هر چقدر خدمت کند کم است برای این مناطق. شما فرض کنید من یک سرباز سر مرزی هستم و دارم در مرز خدمت میکنم.»
با معلمی به آرزوی بچگیام رسیدم
مشتاقم بدانم فرید محمودی چطور به فکر آموزگاری افتاده است و این که از قبل برای آموزگار شدن برنامهای داشته یا نه. او با اشاره به این که از بچگی علاقه داشتم معلم شوم، میگوید :«خوشحالم به یکی از آرزوهای بچگیام رسیدم و معلم شدم. شیرینترین لحظات معلمی همین است که این همه راه میآیید به عشق این که به بچهها درس یاد بدهید. سختی هم دارد و باید جوری رفتار کنید تا دانشآموز نکته بدی برداشت نکند و باید مواظب رفتارت باشی. اگر با آنها مثل یک پدر رفتار کنی خوب به حرفت گوش میکنند. دانشآموزها همیشه سر کلاس از آرزوها و هدفهایشان میگویند و وقتی از آنها میپرسید میخواهید در آینده چه شغلی داشته باشید خیلیها میگویند پلیس یا معلم. اما اگر بخواهم از آرزوی بچههای کلاسم بگویم شاید آرزوی چهار نفرشان این است که دوست داریم در آینده معلم شویم.»
انتهای پیام
نظرات