4530 روز جدال کبری رحمانپور، برای زندهماندن بالاخره به نتیجه رسید. کبری زنیست که به اتهام کشتن مادرشوهرش به قصاص محکوم شده اما فرزندان مقتول سرانجام در روز تولد مادرشان در اقدامی بزرگ، تصمیم گرفتند این زن را عفو کنند.
به گزارش ایسنا روزنامه شرق در ادامه این گزارش نوشت:
حالا پشت میلههای بند زنان ندامتگاه شهر ری، قلبی برای زندگی میتپد. کبری دیروز را مقابل مخابرات زندان گذراند تا با قرض گرفتن دقیقهها از همبندیهایش بارها با وکیل و اعضای خانوادهاش تماس بگیرد و از تصمیم نهایی اولیای دم مطلع شود؛ اولیای دمی که طی 12 سال گذشته سرسختانه بر قصاص کبری پافشاری میکردند اما ناگهان برای بخششی بزرگ مصمم شدند و سرانجام ساعت 12:05 دقیقه عبدالصمد خرمشاهی وکیل مدافع کبری توانست تماسهای مکرر زن زندانی را جواب بدهد.
صدای هر دوی آنها میلرزید؛ صدای کبری از اضطراب و خرمشاهی از هیجان. جملهای که آقای وکیل بر زبان آورد اشک های شوق را بر صورت کبری نشاند: «تمام شد کبری، راضی شدند.»
بعد از 12 سال و پنج ماه این اولین حرفی بود که لبخند را بر صورت کبری نشاند؛ جملهای که نشان میداد او در جدال با مرگ پیروز شده است. کمی آن سوتر در یکی از خیابانهای فرعی شهر ری زانوهای لرزان پیرزن دیگری او را از حرکت بازداشت.
مادر کبری که چند سال است به دلیل بیماری شدید خود، پسر و شوهرش کمتر توانسته به ملاقات کبری برود با شنیدن خبر سجده شکر به جا آورد. او حالا خانهای را که سالهاست ماتم در آن رخنه کرده برای ورود دخترش آماده می کند. شش ماه قبل از بازداشت کبری به جرم قتل مادرشوهرش در همین خانه بود که نام او و علیرضا را پشت جلد قرآن نوشتند تا آنها زن و شوهر معرفی شوند. شش ماه بعد در روز 15 آبان سال 79 در حالی که کبری همچنان تلاش میکرد زندگی با شوهرش علیرضا را حفظ کند در اقدامی جنونآمیز در پی درگیری با مادرشوهرش او را به قتل رساند.
زمانی که علیرضا به خانه رفت جسد غرق در خون مادرش را که با ضربات متعدد چاقو از پادرآمده بود، دید. ساعتی بعد کبری در خانه پدریاش در شهر ری بازداشت شد. علیرضا شوهر او به ماموران گفته بود کبری تنها کسی بود که با مادرش درگیری شدید داشت و قرار بود آنها از هم جدا شوند. وقتی عروس 20 ساله به پلیس آگاهی انتقال یافت، مقاومتی در برابر اعتراف نکرد و به ماموران گفت: با علیرضا ازدواج کردم با اینکه اعضای خانوادهام مخالف بودند و فاصله سنی ما بسیار زیاد بود، اما فقر شدید خانواده ، بیماری برادرم و تلاشم برای رسیدن به زندگی آرام باعث شد تن به این ازدواج بدهم. البته علیرضا را دوست داشتم و هر تلاشی میکردم تا زندگیام را بسازم. وقتی وارد خانه مادرشوهرم شدم او بدرفتاریهایش را با من شروع کرد. میگفت تو در حد خانواده ما نیستی. این حرفهایش آنچنان آزارم میداد که نمیتوانستم تحمل کنم تا اینکه علیرضا تصمیم گرفت من را طلاق بدهد.
روز حادثه مرا سوار خودرویش کرد، کمی پول داد و اطراف پل سیدخندان پیادهام کرد و گفت به خانه پدرت برو خودم می آیم و با او صحبت میکنم. دوباره به خانه علیرضا برگشتم، میخواستم درگیریهایی را که داشتیم از دل شوهرم دربیاورم و او را برای ادامه زندگی مشترک راضی کنم اما مادرشوهرم از من خواست خانه را ترک کنم. نمیدانم چه اتفاقی افتاد که کنترل خودم را از دست دادم. چاقو را برداشتم و به سمتش حمله کردم و او را زدم. چاقوی شکاری متعلق به علیرضا بود. او به شکار علاقه داشت و کلکسیونی از چاقوها را داشت که من آن را از ویترین برداشتم. »
پس از تکمیل تحقیقات، قاضی همتیار - قاضی وقت جنایی- رسیدگی به پرونده را آغاز کرد. در جلسه محاکمه علیرضا شوهر کبری و خواهران و برادرانش برای عروس خانواده درخواست قصاص کردند. کبری نیز در دفاعیاتش گفت: من خانواده فقیری دارم و این بدبختیها بود که من را به این روز انداخت. از دوران کودکیام دوست داشتم زندگی معمولیای داشته باشم اما فقر شدید خانوادگی ما اجازه نمیداد حتی به خواستههای پیش پاافتادهمان برسیم. خیلی به من سخت میگذشت تا اینکه خالهام که در بالای شهر تهران کار میکرد به من پیشنهاد داد با مردی ازدواج کنم که پیش از من سه بار ازدواج کرده و زندگیاش با شکست مواجه شده بود. میگفت با اینکه نسبت به من سنش زیاد است اما میتواند مرا از این بدبختی نجات بدهد. 19 سالم بود، فکر میکردم واقعا این اتفاق میافتد. فکر میکردم خانوادهام هم از این بدبختی بیرون میآیند. برادر کوچکم معلول بود و درمان او هزینه زیادی داشت. پدرم هم پیر شده بود و نمیتوانست کار کند. دبیرستان را تمام کرده بودم و پول نداشتم به دانشگاه بروم. علیرضا میتوانست به خودم و خانوادهام کمک کند.
کبری گفت: خانوادهام خیلی مخالف بودند اما لجاجت من باعث شد پدرم رضایت بدهد. مدتی در خانه علیرضا و مادرش بودم و بعد به عقد او درآمدم. اسم من و علیرضا و تاریخ عقدمان را پشت قرآن نوشتند و من دوباره به خانه او رفتم؛ البته به صورت رسمی عقد نکردیم. با اینکه میدانستم شوهرم کمی بداخلاق است اما زندگی را تحمل می کردم و با خودم میگفتم میتوانم او را عاشق خودم بکنم. هرکاری برای کمک به او میکردم اما چه کنم که نمی توانستم مادرش را خوشحال کنم.
کم کم روابط بین من و مادرشوهرم تیره شد و این موضوع روی رابطه من با شوهرم هم تاثیر گذاشت. من دختر فقیری بودم و مادر علیرضا با من مثل کارگر برخورد میکرد. میگفت باید کارهای خانه را انجام بدهم و هرچه میگوید گوش کنم. او من را عروس خودش نمیدانست. چند روز قبل از این حادثه من و مادرشوهرم با هم دعوا کرده بودیم، این درگیری باعث اختلاف بین من و علیرضا شد و او هم تصمیم گرفت من را به خانه پدرم بازگرداند. باید به خانه پدرم برمیگشتم و دوباره همان بدبختیها تکرار میشد. حالا دیگر یک دختر مجرد نبودم. خانوادهام بد میدانستند دخترشان از سوی شوهر پس فرستاده شود و این بود که تصمیم گرفتم برگردم. با خودم گفتم با مادرشوهرم صحبت و او را آرام میکنم. فکر میکردم اگر عذرخواهی کنم موضوع حل میشود. وقتی علیرضا من را زیر پل سیدخندان پیاده کرد به خانه برگشتم. به محض اینکه در را باز کردم مادرشوهرم را دیدم، گفت برای چه برگشتی. حرفهایش آنقدر تحقیرآمیز بود که از خود بیخود شدم. داشتم دیوانه میشدم، انگار تمام این مدت جلوی چشمم آمد. با هم درگیر شدیم، او می خواست من را بزند. چاقو برداشتم و به سمتش حمله کردم. ضربات را زدم، خون جاری شد و من خیلی ترسیدم، تازه به خودم آمده بودم. سعی کردم آثار را از بین ببرم اما نشد. لباسهایم را پوشیدم و فرار کردم.
کبری گفت: من قربانی فقر و بدبختی بودم. وقتی تصمیم گرفتم دوباره پیش مادرشوهرم برگردم، تصویر برادر بیمارم جلوی چشمم بود و همه بدبختیهایم را دوره میکردم و میخواستم از آنها فرار کنم.
بعد از کبری، عبدالصمد خرمشاهی، وکیل مدافع او از موکلش دفاع کرد و مدعی شد کبری دچار جنون آنی شده است.
قاضی دادگاه در نهایت متهم را به قصاص محکوم کرد. این حکم از سوی دیوان عالی کشور مورد تایید و نام کبری رحمانپور در فهرست اعدامیان قرار گرفت. او مدتی بعد برای اجرای حکم پای چوبه دار رفت ولی در آن بامداد به دلیل نبود طناب، حکم مرگ اجرا نشد. در این بین بازتاب سرگذشت تلخ کبری حساسیتهای زیادی را در میان فعالان اجتماعی برانگیخت تا اینکه آیتالله هاشمی شاهرودی، رییس وقت قوه قضائیه نامهای را برای اجرای احکام دادسرای جنایی تهران ارسال کرد.
در این نامه خواسته شده بود برای نجات کبری از قصاص، جلسات صلح و سازش برگزار شود. پرونده با توجه به این نامه به شعبه حل اختلاف فرستاده و چندین جلسه با اولیای دم ترتیب داده شد اما هیچ کدام حاضر به اعلام رضایت نشدند. تا اینکه بعد از گذشت 12 سال و پنج ماه و درست در روز تولد فرخ شعاع- مقتول 80ساله - مینا دختر بزرگ او که از سه برادر و یک خواهرش نیز وکالت داشت به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی تهران مراجعه کرد و گفت می خواهد اعلام رضایت کند.
او که به همراه تهمینه میلانی ، مددکار کبری و عبدالصمد خرمشاهی در شعبه اجرای احکام حاضر شده بود، خطاب به قاضی امیراسماعیل رضوانفر گفت: اعدام کبری مادر من را بازنمیگرداند و حالا که متوجه شدیم او از کردهاش پشیمان است و فهمیده اشتباه کرده حاضر هستیم رضایت دهیم. قصد ما اعدام کبری نبود، میخواستیم بداند چه زجری می کشیم. درست است که مادر ما پیر بود اما مادر ما بود و هنوز هم داغش برایمان تازه است.
او همچنین خطاب به عبدالصمد خرمشاهی گفت: تا به حال فکر میکردم شما از کبری زنی که مادرم را کشته است جانبداری میکنید اما وقتی متوجه شدم این وظیفه قانونی شماست که از موکلتان دفاع کنید دیگر دلخوریای ندارم. شما در این مدت هیچ وقت به ما بیاحترامی نکردید. مجموع صحبتهای من با سه برادر و یک خواهرم که در ایران نیستند این بود که کبری را ببخشیم. این طور همه آرامتر می شویم و جامعه نیز از این رفتار ما درس میگیرد. بنابراین گذشت خود را به صورت شفاهی اعلام کردم و میگویم از طرف خودم و چهارولی دم دیگر به زودی گذشت کتبی خودم را هم اعلام میکنم.
هرچند علیرضا شوهر کبری در این جلسه حضور نداشت، قاضی رضوانفر بعد از اینکه صورتجلسه را آماده کرد و به امضای حاضران رساند اعلام کرد به زودی جلسهای هم با حضور علیرضا برگزار خواهد کرد تا رضایت او هم جلب شود.
تهمینه میلانی: امیدوارم کبری زندگی خوبی داشته باشد
«تهمینه میلانی»، کارگردان سینما که در جلسه روز گذشته در اجرای احکام دادسرای جنایی حضور داشت در پاسخ به این سوال که چرا پرونده کبری را پیگیری کرده است، گفت: سال 81 که به دلیل موضوع یکی از فیلمهایم بازداشت شده بودم، در زندان با کبری آشنا شدم. چون در بند قتلیها خیلی او را اذیت میکردند او را به بند عمومی منتقل کرده بودند. در آنجا بود که این دختر را شناختم و با او آشنا شدم. شخصیت آرام و مهربانش و اینکه از اتفاقی که افتاده پشیمان بود باعث شد تا با اولیای دم تماس بگیرم و از آنها بخواهم تا کبری را ببخشند. او گفت: من مادرم را از دست دادهام و میدانم داغ مادر چقدر سنگین است. شاید همین حس همدردی بود که باعث شد اولیای دم من را بپذیرند و بدانند غم درون آنها را میفهمم. از اینکه کبری به زندگی برخواهد گشت خوشحالم و امیدوارم از این به بعد زندگی خوبی داشته باشد.
انتهای پیام
نظرات