حتما داستان گردآفرید را شنیدهاید، دختر گژدهم( حاکم سپیددژ در مرز ایران و توران)، دختری پهلوان که برای دفاع از سرزمین خود رزم جامه به تن کرد و جنگید. فردوسی او را اینگونه توصیف میکند
زنی بود بر سان گرد سوار/ همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا بود نام او گردآفرید/ که چون او به جنگ اندرون کس ندید
حالا این روزها، ایران گردآفریدهای زیادی دارد؛ زنان پرستاری که برای کمک به مردمان خود، بازگو کننده داستان فداکاریها هستند. لیلا حبیبی، یکی از گردآفریدهای این روزهاست که در بیمارستان مسیح دانشوری، همان بیمارستانی که اکنون با نام درمان مبتلایان به کرونا شناخته میشود، مشغول به خدمت است. دختر فوتسالیستی که ۱۹ ساعت در بیمارستان میماند اما با وجود همه سختیها محکم و باانگیزه میگوید "کرونا را شکست میدهیم". او با ایسنا به گفتوگو نشست و از حال این روزهای خود صحبت کرد.
مشروح گفتوگوی این فوتسالیست پرستار را در ادامه میخوانید.
داستان پا به توپ شدن!
متولد سال ۶۴ هستم، فوتسال آماتور را سال اول راهنمایی با خانم نظری بهار که یکی از بهترین دوستانم و از مربیان لیگ دسته یک استان تهران است، شروع کردم. به تدریج روابطمان نزدیکتر شد و فوتسال را ادامه دادیم. در مدرسه تیم تشکیل داده بودیم و تمام دلخوشیمان این بود که یک ربع قبل از اینکه زنگ تفریح بخورد در حیاط مدرسه بازی کنیم. تا اینکه شنیدم نیلوفر اردلان و دیگر بازیکنان در باشگاه حجاب فوتسال کار میکنند اما من به دلیل مدرسه و شرایط خانوادگی، این رشته را حرفهای دنبال نکردم اما دلم برای فوتسال و فوتبال پر میکشید و وارد شدن به تیم برایم رویا شده بود.
در دانشگاه علوم پزشکی آزاد واحد قلهک درس خواندم و ترم یک تربیت بدنی داشتم؛ آن موقع با خانم فاطمه غلامپور که یکی از مربیان بنام تهران است و سابقه مربیگری ملی هم دارد، آشنا شدم. از آنجا فوتسال حرفهای را شروع کردم و در تیمی بیرون از دانشگاه همراه با خانم غلامپور کار کردم. سال ۸۳ به راه آهن پیوستم که آن موقع خانم شهرزاد مظفر سرمربیاش بود، سه سالی در این تیم کار کردم، دروازهبان ذخیره خانم مظفر بودم اما همیشه در تمرینات و مسافرتهای تیم حضور داشتم. با چند تیم دیگر مثل استقلال جنوب، و دوباره راهآهن همکاری کردم. دو دوره هم به تیم ملی دانشجویان دعوت شدم.
همزمان با فوتسال در رشته مامایی درس می خواندم، با وجود سختیهایی که این رشته داشت اما فوتسال را رها نکردم. لیگ حرفهی را با تمام مشکلاتش سپری کردم و مثل کودکی نوپا از اول تا الان با فوتسال بودم. لیگ برایم خیلی طاقت فرسا بود اما همیشه عامل انگیزشی بود که به خاطر بار روحی -روانی به آن پناه می بردم و آرام میشدم. هیچوقت فوتسال را رها نکردم و چیزی هم باعث نشد آن را رها کنم. مدتی در تیم هاکی اسکیت تهران در لیگ برتر بودم، مدتی جودو کار کردم، مقطعی هم سرمربی تیم کارمندی دانشگاه شهید بهشتی بودم و الان هم با تیم فیزیوتراپی یما با سرمربیگری خانم مهاجرانی و مربیگری خانم دلشاد کار میکنم.
مسیح دانشوری، بیمارستانی برای آغاز!
رشته مامایی را در مقطع کارشناسی ارشد به اتمام رساندم و بعد از گذراندن طرحم در بومهن، خیلی مشتاق کار در بیمارستان مسیح دانشوری بودم. یکی از هم کلاسیهایم زودتر کارش را شروع کرده بود و من هم به واسطه او با این بیمارستان آشنا شدم تا اینکه در سال ۸۹ در مسیح دانشوری کارم را شروع کردم.
این بیمارستان مرکز علمی و فوق تخصصی بیماریهای ریوی در خاورمیانه و مرکز تحقیقاتی بیماری سل است. مهمترین چیزی که ما الان در این وضعیت به مردم سفارش میکنیم این است که روحیهشان را نبازند، نگران چیزی هم نباشند. به عنوان یک ورزشکار این حرفها را میزنم، مردم نباید به هیچ عنوان انگیزه خود را از دست بدهند، شاید ورزش بهانه خوبی برای قوت بخشیدن به آرمانهایشان و رسیدن به آنها باشد.
کرونا آمد!
کرونا یک بیماری جهانی است و سرمنشا آن از چین بود که به هر دلیلی وارد ایران شد. مردم اکنون برای بیمارستان مسیح دانشوری که بیمارستانی دولتی و مرکزی برای بیماریهای ریوی است، ارزش بیشتری قائل شدهاند. از طرفی پرستاران بعد از اینکه احجاف زیادی دیدند، اکنون به عنوان نقطهای درخشان شناخته شدهاند و همه مردم در این بحران در کنار توکل به لطف خدا، امید و آرزویی از دستان پر مهر پرستاران طلب میکنند.
همه پرستاران و کسانی که در مراکز درمانی کار میکنند، بدون در نظر گرفتن نیاز مادی به دنبال درمان بیماران و بهبود آنها هستند. امیدوارم توجهاتی که اکنون به این قشر میشود، کوتاه مدت نباشد. به عنوان نماینده کوچکی از پرستاران از مدیران میخواهم که ما را جدی بگیرند و به درد دل همه ما گوش بدهند چون جانمان را کف دست گرفتهایم و مخلصانه کار میکنیم. امیدوارم کرونا عاملی برای توجه مقطعی نباشد و بعد از آن همه چیز به دست فراموشی سپرده نشود.
همه مقابل کرونا!
بخش تخصصی من اطفال است اما الان با توجه به نظر مدیران بیمارستان همه پرستاران باید در شیفتهای تعیین شده، پرستاری بیماران کرونایی را انجام دهند. تمام بخشها فقط بیمار کرونایی بستری میکنند و یک نوع قرنطینه اتفاق افتاده است. علاوه بر این از مردم هم خواسته شده که برای نمونه دادن خیلی به این مراکز مراجعه نکنند چون درصد شیوع و واگیری بیشتر است. من هم به عنوان پرستار در مسیح دانشوری کار میکنم و همراه با همکارانم با استفاده از لوازم حفاظت شخصی، جان بر کف خدمت میکنیم.
دغدغههای این روزهای پرستاران
این بحران از اواسط بهمن ماه شروع شد. کرونا یک ویروس ثابت شده است و همه میدانند که سرعت شیوعش نسبت به سایر ویروسها خیلی بیشتر است. وقتی چنین ویروسی به مرکز مسیح دانشوری و سایر مراکز درمانی وارد میشود، اولین کسانی که ممکن است دچار رعب و وحشت شوند قشر پزشک، پرستار و پرسنل بیمارستان هستند. از طرفی اگر سیستم بهداشتی این مراکز درگیر شود خدمت رسانی به مراجعهکنندگان درست نخواهد بود، بنابراین اولین بار روانی به پرسنل بیمارستان تزریق می شود اما افراد ایثارگری داریم که شاید صبوری را از زینب کبری یا پرستاران بزرگ جهان یاد گرفتهاند.
پرستاران از سال اولی که به این رشته وارد میشوند آنقدر خوب تربیت میشوند که در جریان کار توانایی مدیریت شرایط را دارند اما بهتر است که مسئولان رده بالا عوامل رفاهی را برای این قشر فراهم کنند تا دغدغه لوازم حفاظت شخصی نداشته باشند. بیمارستان ما خیلی حمایت میکند اما از بیمارستان های دیگر خبر ندارم. به تازگی لباسهایی برای حفاظت شخصی آماده کردهاند که من روز گذشته از آنها استفاده کردم اما کیفیت لازم را نداشت و اگر قرار باشد ۱۹ ساعت با این لباسها خدمت کنم ، اولین کسی که نگران و ناراحت میشود منِ پرستار هستم. اگر درست به پرستاران رسیدگی نشود، به تبع بیمار هم خوب و راحت نخواهد بود هر چند همکاران من با همه کمبودها جان بر کف خدمت میکنند و هیچ ادعایی ندارند.
به خاطر قوی بودن در شرایط سخت به خود میبالیم
خانوادهام از نزدیک با کار من آشنا هستند و این موضوع برای امروز و دیروز نیست. کسانی که به حرفه پرستاری وارد میشوند، خانواده خود را با درایت خاصی حمایت میکنند. از طرفی خانوادهها هم تا حدی از این رشتهها اطلاعات میگیرند و خود را با شرایط وفق میدهند اما بحران کرونا یا خیلی از بیماریهای واگیردار یک اپیدمی است که فقط به خانواده پرستاران مربوط نمیشود و همه دغدغه دارند. پدر و مادر من هم نگران هستند و همیشه میگویند در بیمارستان حواست باشد و مسائل بهداشتی را رعایت کن. این منِ نوعی هستم که باید یکسری نگرانیها را با طرز رفتار و صحبتم کمتر کنم.
برخی ممکن است این تجربه را نداشته باشند و در قدمهای اول ترس و اضطراب داشته باشند که این موضوع همچون ویروس به مردم هم انتقال پیدا میکند چون اگر قرار باشد من نگرانی نشان دهم، قطعا اعتماد دیگران هم به این سیستم کاهش پیدا میکند. ما خیلی به خودمان میبالیم که در شرایط سخت هم به قدری قدرت اعتمادپذیری در سیستم درمان ایجاد کردهایم که به مردم قوت قلب میدهد. اگر کسی استرس و نگرانی کمتری داشته باشد و به برخی مسائل اعتماد بیشتری پیدا کند، روند بهبود و آموزش پذیری هم بین مردم بیشتر میشود.
نگرانیهای روزهای اول کرونا!
روزهای اول ازدحام جمعیت را میدیدیم، مردم نگران بودند وآگاهی چندانی نداشتند؛ میگفتند این ویروس از چین آمده و چگونه وارد ایران شده، در واقع سوالات و نگرانیهایی داشتند. البته هرچند بخشی از حرفهایشان درست بود اما منصفانه نبود که همه تقصیر را گردن دولت و مسئولان بیندازند چون سرعت شیوع این ویروس خیلی بالا است. آن روزها خیلی از مردم نگرانی و استرشان روحی و روانی بود. به گونهای که تعداد زیادی با علائم سرماخوردگی به بیمارستان مراجعه میکردند اما وقتی دکتر بعد از معاینه به آنها میگفت کرونا ندارید تمام علائمشان از بین میرفت و انگار اصلا از قبل بیمار نبودهاند. بنابراین یکی از مسائلی که باید فرهنگسازی شود، روحیه مردم است. به نظرم باید در این مورد آموزشهایی در دوران مدارس به بچهها داده شود. الان دورهای نیست که صرفا از طریق ریاضی و فیزیک به آگاهی لازم برسیم در نتیجه باید تغییرات پایهای اتفاق بیفتد.
کرونا دستم را گرفت!
خاطرات زیادی از این مدت داریم. کلیپهای زیادی از پرستاران در فضای مجازی منتشر شده است و آنها به هر عنوانی خاطره تعریف میکنند و میخوانند تا روحیه خود و بیماران را بالاتر ببرند. یکی از خاطراتم مربوط به زمانی است که به ما گفتند بیمارانی که کرونای آنها تایید شده را از کسانی که هنوز جوابشان نیامده جدا کنیم، آن موقع یک مرد جوان تپل هم بستری بود؛ به او گفتم آقا جواب شما مثبت است اما باید چیز دیگری هم به شما بگویم، با این جمله او نگرانتر شد که من در ادامه حرفم به او گفتم که دو قلو است! در آن اتاق بیماران آقا حضور داشتند و برقراری این رابطه برایشان خیلی لذتبخش بود. روز اول هم با بیماران یک سلفی انداختیم که در رسانهها منتشر شد و وقتی خودم را در تلویزیون دیدم خیلی خوشحال شدم. سالها فوتسال بازی کردم و از هر دقیقهاش لذت بردم اما کرونا باعث شد که محبوبیت دیگری پیدا کنم.
از این روزها خاطرههای خوبی دارم و مهمترینش این بود که یک پرستار فوتسالی شدم. نمیگویم از شیوع این بیماری خوشحال هستم اما درسهای زیادی گرفتم. کرونا صبوری را به من یاد داد. شاید دلیل اینکه در فوتسال معروف نشدم این بود که روزی اینجا معروف شوم. من به تیم ملی هم دعوت شدم اما خط خوردم که برایم شکست روحی سختی بود اما الان مبارزه با کرونا به شکل دیگری دستم را گرفت. این بیماری باعث شد فداکارانه و بدون نگرانی از مبتلا شدن، به هموطنانم کمک کنم. خوشحال هستم که توانستم در این شرایط خودم را بشناسم. مطمئن باشید همانطور که خیلی از مشکلات ر ا مثل سنگریزه از سر راهمان برداشتهایم، کرونا را هم شکست میدهیم.
دلم میخواهد مسئولان صدایم را بشوند
دوست دارم مسئولان صدای من را بشنوند و بگویند دختر فوتسالیستی هست که به بیماران کمک میکند. خیلی دلم میخواهد چنین حرفی را بشنوم. دوست داشتم صدایم را از این طریق به گوش مسئولان و بزرگان برسانم.
قشنگترین خاطره؛ آشتی در تب کرونا!
یک سال و نیم با یکی از همکارانم قهر بودم اما کرونا باعث شد که با هم آتشی کنیم. من و آن همکارم یک شیفت کامل کاری که حدود ۱۹ ساعت است را با هم در یک بخش گذراندیم که خیلی زیبا و بدون دغدغه بود. آن روز یکی از روزهای شلوغ اورژانس بود و ما سعی کردیم تا جایی که میتوانیم به هم کمک کنیم. این اتفاق یکی از قشنگترین خطرههایم بود.
تلخ و شیرین آخرین دیدار
اتفاق خیلی زیبای دیگری هم برایم افتاد هر چند که در انتها تلخ شد. ماجرا از این قرار بود که پدر یکی از دوستانم به دلایل مشکل ریوی ۱۰ روز در خانه بود که دوستم با اصرار ما قبول کرد پدرش را که ۶۶ سال داشت، در بیمارستان مسیح دانشوری بستری کند. بیمارستان برای جلوگیری از مبتلا شدن همراهان، در همه بخشها ملاقات را ممنوع کرده است. دوستم بعد از چند روز خسته شده بود و میگفت اجازه ملاقات نمیدهند و میخواهد پدرش را ترخیص کند، همان موقع به من گفتند برای شیفت به بخش پنج بروم که پدر دوستم هم آنجا بستری بود؛ وقتی به او اطلاع دادم خیلی خوشحال شد و خواست که به پدرش سلام برسانم و بگویم که نگران چیزی نباشد.
وقتی که در بخش پنج بودم به عنوان یک همراه به آقای سلیمانی(پدر دوستم) کمی کمک کردم، لباسهایش را مرتب کردم و داروهایش را دادم، تا اینکه نزدیک ساعت هفت جابه جایی شیفتها شد. آن موقع از من خواستند که بهCCU بروم اما یک لحظه به دلم افتاد و از آقای سلیانی پرسیدم چند روزی است خانوادهاش را ندیده؟ که اوگفت حدود هفت روز است. با تبلت خودم شماره دخترش را گرفتم و نزدیک پنج دقیقه با خانوادهاش تصویری صحبت کرد. فردای آن روز با دوستم جلسهای کاری داشتم که به من اطلاع دادند آقای سلیمانی فوت شده است. خیلی از این موضوع ناراحت شدم اما خانوادهاش از من تشکر کردند و گفتند قسمت بوده که در آن عصر کنار آقای سلیمانی باشم تا آنها برای آخرین بار او را ببینند.
این خاطره برایم تلخ و شیرین بود و هیچ وقت از یادم نمی رود. شاید واقعا قسمت بود که آنجا باشم تا آنها برای آخرین بار همدیگر را ببینند. روز پدر نزدیک است و امیدوارم خداوند همه پدران را حفظ کند و به خانوادههایی که پدرشان فوت شده صبر بدهد. امیدوارم حضرت علی دستگیر همه پدران باشد.
توصیههایی برای مقابله با کرونا
خیلی مهم است که از تجمع و ازدحام دوری کنیم. بهداشت دست را واقعا جدی بگیریم چون نکته خیلی مهمی است. بهداشت تنفس را هم رعایت کنیم و اگر مجبوریم خانه را ترک کنیم حواسمان به بهداشت تنفس باشد. به افرادی که مشکوک به بیماری هستند نزدیک نشویم. کسانی هم که بیمار هستند و پس از مراجعه به بیمارستان مشخص میشود که مشکل حادی ندارند، در خانه استراحت کنند تا حالشان بهتر شود تا عواقب بیماری گریبان گیرشان نشود.
حرف پایانی
مهمترین دشمن و مهمترین چیزی که روح و روان ما را گرفتار میکند، ترس است. بعد از ترس، حسرت چیزی است که درمان ندارد، پس کاری کنیم که روزی حسرت انجام ندادن کاری به دلمان نماند. من به عنوان یک پرستار تلاش میکنم بدون هیچ چشمداشت و پاداشی کارم را انجام دهم اما از مسئولان خواهش میکنم که کرونا عاملی برای توجه مقطعی به پرستاران نباشد که بعد از مدتی دوباره فراموش شوند، به لاک خود برگردند و به هر عنوانی مورد بیاحترامی واقع شوند و حق و حقوقشان ضایع شود. شاید یک پزشک به اندازه پرستار با بیمار در ارتباط نباشد اما حداقل ۱۰ برابر بیشتر دستمزد میگیرد و این اجحافی در حق پرستاران است. امیدوارم به این موارد هم توجه شود.
انتهای پیام
نظرات